۶/۰۲/۱۳۹۰

نفر پنجم اين چهار مطرود چه كسي است؟


حدس بزن نفر پنجم اين جماعت چه كسي است؟ پارسال اين 4ديكتاتور در كنار هم بگو و بخند داشتند و هرگز تصورش را هم نمي كردند كه روزي اين چنين ملعون و مطرود بشوند. از چپ به راست بن علي است و علي عبدالله صالح و قذافي و حسني مبارك. هركدام با دعاوي ويژه خودشان و يك مخرج مشترك يعني ضد آزادي . و اگر آنها لعنت زده و مطرود شده اند از اين سو سرفرازي و سربلندي از آن آنان شده است كه مقاومت كرده اند. سختي ها را به جان خريده اند و از جان و عزيزتر از جان نيز گذشته اند.
در اين باره بسيار مي توان گفت. در اينجا به قطعه اي از شعر بلند در صبح گرگ از خودم بسنده مي كنم. با طرح اين سوال كه راستي به نظر شما نفر پنجم و ششم و هفتم اين مطرودان چه كساني هستند؟ حدسش زياد مشكل نيست. بشار، مالكي و خامنه اي بهتر از هركسي اين پاسخ را مي دانند.

آدمكي از برف و ذغال

با شانه هايي پر از قپه هاي سفلگي

و چشماني سفليسي و دهاني پر از ريم

آمده بود تا بترساند پرنده را

از پرواز در طلوع مقدر فردا.

ماري كه به سوي آشيانة جوجكان خزيد

نمي دانست جوجه هاي اين صبح

عقاباني هستند كه خانه در خورشيد دارند.

۵/۲۳/۱۳۹۰

صداي هزار فلوت




صداي هزار فلوت


صداي هزار فلوت مي آيد.


در پره هاي باد شمال


لايه هاي صداي فلوتي خوابيده است


كه شمشادها را شاد


و روسري خونين زني را پرچم مي كند


در اين بامداد كه هنوز برندميده است.


يكي در راه


شبِ شب


شب آبستن صد شب


شب ياوه، شب هرزه، شب مست.


كسي خوانده است آواز


ميان پشته ها در خون


كسي رفته است تا افلاك




يكي گفته ، يكي رفته،


يكي خفته، يكي بيدار


يكي تبدار، يكي سردار


شب گريه، شب بغض و شب ترس


شبِ هار و شب خوف و شب لرز



شب بيداد، شب فرياد.


يكي شاد و يكي گريان


يكي بر دار، يكي بر خاك،


يكي در راه، يكي در راه...


پلنگ است و آهو


پلنگ است و آهو


آن كه مي رزمد و مي گريزد


و ماهتاب است


هنگام كه مي غريود و به خاك مي افتد.


آموختم


آموختم.
آموختم.


وقتي كه هريك از شما را ديدم


در هجوم بي مروت قساوت


آموختم كه بايد براي دستهاي بي سلاح بنويسم.


يعني نبايد بمانم بي سلاح.





۵/۱۷/۱۳۹۰

موضع عبرت‌ آموز خائنان اكثريتي در حمايت از حكومت اسد در كشتار مردم حما

موضع عبرت آموز خائنان اكثريتي در حمايت از حكومت اسد در كشتار مردم حما


با حملة روز 15مرداد90 بشار اسد به شهر حما معلوم شد كه هرچند «آقازاده» مثلا پزشك تشريف دارند ولي اصلا دست كمي از پدر «ژنرال»ش ندارد. او با قتل عام دهها تن از مردم اين شهر روي دست پدرش بلند شد كه در سال 1360 به كشتاري از مردم همين شهر دست كه فراموش ناشدني است. كشتار 15مرداد بشار از مردم حما سقف جديدي از شقاوت وسنگدلي است.


رژيم سوريه(چه اسد پدر و چه پسر) در طول 40سال حاكميت خود بيشترين سهم در آمد ملي شان را صرف خريد سلاح كردند تا مثلا با اسرائيل بجنگند ولي به اعتراف تمام ناظران، حتي خود اسرائيلي ها، امن ترين مرزها را با «دشمن صهيونيست» داشتند. و حالا ، در عوض، همه آن سلاحها را از انبارهايشان بيرون كشيده اند تا مردم حما و حمص و اخيرا لاذقيه و... به خاك وخون بكشند. يعني كه برملا مي شود تمام آن شعارهاي مبارزه با اسرائيل يك دجالگري و فريبكاري بزرگ بوده است. و درست مثل رژيم آخوندي هدف از صرف آن همه بودجه براي دستگاههاي نظامي و اطلاعاتي، نه مبارزه با اسرائيل كه همان چيزي است كه آخوندها در تهران به آن مي گويند «حفظ نظام».


اما هدف من در اين جا نوشتن درباره انقلاب سوريه نيست. چيزي كه من را وادار به نوشتن اين چندسطر كرد برخورد اتفاقي با يك شماره نشريه كار است و اشاره به درس و عبرتي كه به درد امروزمان مي خورد.


نشريه شماره 149كار در 28بهمن ماه سال1360 منتشر شده است. در صفحه 28 و 20 اين نشريه مقاله اي آمده است به نام : «در مقابل توطئه هاي امپرياليسم خبري از سوريه حمايت كنيم». اين مقاله بعد از قيام مردم حما در برابر حكومت اسد(پدر) است كه با عكس العمل شديد و سركوبگرانة او مواجه شد و درنتيجه هزاران تن از مردم اين شهر مقاوم قتل عام شدند.


بريده خائنان اكثريتي در آن روزگار براي خوشرقصي نزد آخوندها از هيچ مديحه دريغ نداشتند. آنها حاضر بودند دشنه جلادان را در زندانها ببوسند و در ازاي مرحمت دجال وجلاد حتي تن به جاسوسي و لو دادن نيروهاي مبارز بدهند. علاوه برآن در صحنه بين المللي هم از مدح و ثناي قاتلي مثل حافظ اسد ابا نداشتند. البته تمام اين مزخرفاتي كه به اسم تحليل سياسي عرضه مي كردند با يك پوشش ضد امپرياليستي همراه بود.


در اين مقاله آمده است: «اخيرا خبرگزاري هاي غرب جار و جنجال وسيعي درباره به اصطلاح موج نارضايتي مردم سوريه عليه رژيم اين كشور به پا كرده اند..... واقعيت قضيه اين است كه در تاريخ 21بهمن دولت سوريه به كمك نيروهاي مردمي عمليات گسترده اي را عليه تروريستهاي اخوان المسلمين در شهر حما آغاز و با موفقيت به انجام رساند». همان طور كه ملاحظه مي كنيد بريدگان اكثريتي، حسب المعمول بي هيچ شرمي، در ادامه سياست هاي خائنانه شان با قمپز ضد امپرياليستي همان چوبي را بر سر مردم سوريه مي زنند كه در داخل ايران برسر مجاهدين و همه نيروهاي مقاوم ديگر. مردم حما به راستي شانس آوردند كه اين حضرات نيرويي در آنجا نداشتند والّا كه پيشاپيش نيروهاي اسد به جستجوي پايگاههاي تروريستها برمي خاستند و صميمانه در كشتار آنان شركت مي كردند. و حال بنگريد كه چگونه براي جلادي مثل حافظ اسد سينه چاك مي دهند: «اين اقدام دولت سوريه مبناي همه تحريفات و دروغ پراكني هاي بيشرمانه خبرگزاري ها و اظهار نظر وقيحانه سخنگوي وزارت خارجه آمريكا قرار گرفت.... در شرايطي كه كشور سوريه به عنوان يكي از مترقي ترين كشورهاي عرب در خط مقدم با اسرائيل استوار ايستاده است اين شيوه رذيلانه در جعل و تحريف حقايق توسط امپرياليسم خبري هدف دوگانه اي را تعقيب مي كند. از يك سو ضربه زدن به اعتبار رژيم سوريه در انظار مردم جهان(همان شيوه اي كه وسيعا عليه انقلاب ايران(بخوان آخوندها) به كار گرفته مي شود) و از سوي ديگر منحرف كردن افكار عمومي از اقدام تجاوزگرانه و توسعه طلبانه اسرائيل».


اما اگر فكر نكنيد كه سينه چاكان حافظ اسد جلاد به همين اندازه بسنده مي كنند. نخير! آقايان، و احتمالا بعضا خانمها، توقع بيشتري از «امام خميني» دارند و خواستار حمايت فعال تر آخوندها از رژيم اسد مي شوند. باورش مشكل است ولي عينا نقل مي كنم: «اين كه رسانه هاي گروهي ايران اين بار در دام امپرياليسم خبر نيافتادند(چيزي كه در مورد لهستان بسيار وسيع اتفاق افتاد) بسيار خوشحال كننده است اما مي توان به سوريه حق داد كه از انقلاب ايران بيش از اين انتظار داشته باشند».


به راستي در برابر اين همه ذلت و خفت چه مي توان گفت؟ خواندن اين جملات هرچند چندش آور و آزار دهنده است اما عبرت آموز است.


از سويي مردم سوريه هستند كه با با قهرمانيهاي شان سد سكوت و مماشات تمام «اربابان بي مروت دنيا» را شكسته اند. پاكبازي آنها درسي بزرگ است و شايسته اين كه همه ما به آن توجه كنيم. از سوي ديگر مي توانيم بي تفاوتي و بي غيرتي حضرات سياستمداري را ببينيم كه مثل بشكه اي از سيمان در برابر اين همه بربريت عريان به فكر منافع خود هستند و دم برنمي آورند. همچنين مي توانيم بياموزيم كه ما نيز بايد تنها و تنها به خودمان اتكا كنيم و بدانيم كه وقتي مردمي اراده كنند هيچ ديكتاتوري و هيچ مماشاتگري قادر به مقاومت در برابرش نيست. از قديم شنيده بوديم كه قيصر را هم، به شرط حاضربودن براي پرداخت بها، مي شود به زمين كشيد. و در سالهاي قبل هم در سرودهاي عربي مي خوانديم : اذا شعب يوما يريد الحيات... فلابد للقيد ان ينكسر... وقتي كه خلقي اراده به آزادي كند بر زنجيرهاست كه گسسته شوند. بنابراين وقتي مي شنويم كه مردم در لاذقيه، يعني محل تولد بشار اسد و شهري كه اتفاقا از مناطق ثروتمند سوريه است، شعار مي دهند : الشعب يريد اعدام رئيس! (مردم اعدام بشار را مي خواهند) به روشني در مي يابيم كه اين شعار معنايي جز خاتمه حكومتي مستبد و سركوبگر ندارد. و اين چنين است كه آنها با فداكاري و پايداري خود تحسين جهاني را برانگيخته اند.


اما اجازه دهيد يك نتيجه گيري هم از اين واقعيت بكنيم:


همزمان با گرم شدن مبارزه مجاهدين بر سر ليست تروريستي در آمريكا عده اي دل درد « نئوكان»ي گرفته اند و رگ ضدامپرياليستي شان ورم كرده. اين جماعت كه بيگانگي از مبارزه از سر تا پاي نوشته هاي شان مي بارد شرمي ندارند كه هم سو با رژيم آخوندي بدترين تهمت ها را به مجاهدين بزنند. همان مجاهديني كه هم اكنون در اشرف به بهانه همين ليست تروريستي آن طور قتل عام مي شوند و ضدبشري ترين فشارهاي امثال مالكي را تحمل مي كنند. از تصادفي بودن يا نبودن همزماني حملات اين حضرات با كنفرانسهاي امثال تريتا پارسي هم بگذريم. ولي مي شود ياد آوري كرد كه فراموش نكنيد توده اي ها با چه الم شنگه اي بحث «ارتجاع و ليبرال» راه انداخته بودند تا دشمن اصلي را از زير تيغ در ببرند. و همين طور اكثريتي ها را فراموش نكنيد كه چقدر از موضع به اصطلاح « ضد امپرياليستي» سينه چاك لاجوردي شده بودند. و از ياد نبريد كه امثال همين موضعگيري هاي ضدانقلابي حمايت از قتل عام مردم حما تحت نام مبارزه با آمريكا گرفته مي شد. بنابراين شما هم هرچه مي خواهيد به مجاهدين بتازيد و تهمت بزنيد تا كه بريدگي و ناجوانمردي خود را بپوشانيد. هر اسمي هم كه مي خواهيد روي اين كار نابخشودني تان بگذاريد. اما هركار هم بكنيد و با هر واژه وكلمه اي به مجاهدين حمله كنيد باز هم روزها مي گذرد و واي به روزي كه حقيقت بر همه روشن شود. بي ترديد در آن روز آنها كه چنين سينه به تنور مي چسبانند اگر ذره اي شرف و صداقت داشته باشند بايد آب شوند. يك راه هم اين است كه باز هم به اكثريتيها تأسي كنند و اصلا به روي خودشان نياورند.


ذيلا شعري را كه چندي پيش براي مردم درعا گفته ام و توسط برادري به عربي هم ترجمه شد مي آورم.




اما تو بيشتر بترس!...


براي برادران و خواهرانم در درعا


كه پرده هاي ترس را دريدند





مي ترسم!


پنهان نمي كنم، مي ترسم!

از باتوم تو مي ترسم!
وقتي كه بر سرم فرود مي آيد.

از شلاقت در شكنجه گاه

و رگبارت در خيابان...








پنهان نمي كنم مي ترسم وقتي كه شليك مي كني


وقتي كه شلاق مي زني

وقتي كه به رگبار مي بندي.





مي ترسم، اما تو بيشتر بترس!

بترس از وقتي كه نمي ترسم!

و نعره زن در خيابانها

در به در گماشتگانت را مي جويم.


بترس!

بيشتر بترس!

بيشتر! ...

16ارديبهشت90





لكنك يجب ان تخاف أكثر مني......





لإخواني واخواتي في ”درعا”





الذين مزقوا ستار الخوف.. إربًا اربا





انني أخاف!


لاأخفي ذلك, اقول انني أخاف!

انني أخاف من هراوتك!

عندما تنهال على رأسي!

ومن سوطك في غياهب التعذيب

ومن صلياتك النارية في الشوارع..








لا أخفي لانني اخاف عندما تطلق الرصاص


عندما تجلّد بالأسواط

وعندما تفتح النار.

انني اخاف لكنك يجب ان تخاف أكثر!

وعليك ان تخاف من حين لا اخاف فيه بعد!

واطلق صرخاتي في الشوارع

وابحث مفتشًا عن جلاوزتك من باب إلى باب.





فلتخف!

فعليك ان تخاف أكثر!

بل أكثر!....





۵/۱۵/۱۳۹۰

دل من ديده است (چهار شعر)


دل من ديده است


دل من آيا نديده است هرگز


زني را سوار بر توسني از خيال؟


دل من ديده است بسيار


اما در هرم آن صبحگاه


من زني را يافتم كه روسري خونينش


پرچم «نوجوان»ش شد


در ستيغي از آرزو.


مرور


در شب با رؤياهاي دوزخي آمدند.


و در آغاز سپيده ، با رگبارها و زرهپوشها


شخم زدند خاك تشنه را.


در ساعتي كه تو به خاك افتادي


ما مرور كرديم حتميت صبحي را


كه نامتان را در پيشاني خود داشت.


همان به كه نااميد بميريم


يأس مثل هوا در ريه هايمان فرو مي رود؛


و پس مي زنيم اميد را


هردم كه به سراغمان مي آيد.


همان به كه نااميد بميريم


تا با گوشه چشمي به سخاوت خيل بي خيالان.


در حضور درختان


گنجشكها در صبح بي حوصله اند


و من به آنها خواهم گفت


در كجاي اين خاك مي توانند آرام گيرند


وقتي كه در حضور درختان


آنها را به گلوله بستند