۵/۱۷/۱۳۸۹

تخريب مزارها، نبرد تا آن‌سوي جهـان مردگان

اين مقاله در سال85 به مناسبت تخريب مزار زنده ياد احمد شاملو نوشته شده بود. بعد خبر از تخريب خاوران رسيد. نه جنايتي تازه براي شستن دستهاي خون آلود كه جنايتي مكرر، براي زدودن حافظه ها و يادها... اما هيهات كه ما هرچه را از دست بدهيم به اين آلزايمر فرهنگي تن نخواهيم داد.


سنگ

از تو

خاك بستاني شدن چه‌گونه آموخت؟

خاك

از تو

شيار پذيرا شدن چه‌گونه آموخت؟

«شعر سفر شهود شاملو»


تخريب چهارمين بارة مزار زنده‌ياد احمد شاملو قلب دوستانش را به‌دردآورد. سنگ شاعري را شكستند كه شعرش «ترجمان حيات» بود و مي‌دانست: «مرگ، پايان نيست». و «در آستانة» سفر از پيش ما، «انسان» را «دشواريِ وظيفه» شناخت.

هركس چيزي گفت، اما همه يك چيز ناگفتني را گفتند. چيزي ممنوع در جمهوري جنايت. اين جمهوري نه تنها دشمن زندگي و زندگان كه حتي ويرانگر مرگ و قاتل مردگان است. جمهوري كساني كه نه تنها زندگان را مي‌كشند كه دست از سر مردگان و كشتگان هم برنمي‌دارند و هرروز آنها را شكنجه كرده و براي هزارمين بار مي‌كشند. اين تخريب نشان از گسترة ميدان نبرد دارد. نبردي كه هزاران به‌خاك افتاده، در آن‌سوي مرگ، با مشتي «برآمده از قعر قرون» ادامه مي‌دهند. شاملو يكي از سرداران اين رزم بوده و هست. پس عجب نيست كه سنگش را بكشنند و خاكش را به توبره كشند…

هیچ نظری موجود نیست: