۶/۱۸/۱۳۸۹

شهروند يك دليم

شهروند يك دليم،

با عطر فصول چندگانه.

تاريخ ما،

با طعم تابستان هاي قتل عامهايش

آغاز تلخي داغ بود

و ما،

با لبي بي شكوه

ـ گزيده با دندان بغض ـ

برگريزان هاي پراندوه را سلام گفتيم.

پاييز ما درنگ در رنگ بود

و ما كلافه شديم از دست زيبايي درخت

كه زندان پرنده بود

و چوبة دار همسايه ها.

ما در خيابانهاي زمستاني بي كلام

يكديگر را ديديم

لرزيديم...گريستيم...

و صبوري آموختيم.

ما يك نگاه شديم

با چشمي از شوق

و عطر دلي از بهار

ايستاده در آستانة خود

آن چنان كه با شانه اي از رنج.

و اكنون هر يك ترانه ايم

برآمده از حنجره هاي دريده

با دشنه در پهلو

نيزه اي به چشم

و تيري نشسته به قلبهايمان

با اين همه

ما يك ترانه ايم.

تير89

هیچ نظری موجود نیست: