۱۱/۰۳/۱۳۹۱

در انتهاي شعر


در انتهاي شعر
تنها، در انتهاي شعر ايستاده ام.
در خانه اي، با اتاقي رو به لحظه هاي اشك؛
در اين شب بي مهتاب و بي تاب.
رو به دريا مي گريم.

همزبان با ماهيهاي لال
 غرق در هياهوي سهمگين موجها
و سكوت نهنگها و صدفها
و آفتابي غايب .

دريا با پنجره هاي آبي اش
در آسمان مي ريزد
و آسمان
در ابرهايش غوطه مي زند.

در پگاه، فوج پرندة باران را بگو
من اينجا ايستاده ام!
اينجا كه شعري تنها است
و من برايش بغض كرده ام...
19دي91

هیچ نظری موجود نیست: