۳/۱۱/۱۳۹۵

زيبايي تفسيرناپذير كهكشان

براي رحمان كريمي كه گذر زمان
فرياد عدالتخواهانه اش را رساتر كرده است

ميان خنجر و داغ،
وراي آتش و آه،
در نيمه راه بهار و انتظار
من شاعرم.
يعني تنها يك شاعر،
خردتر از همة شما،
حقيقت بزرگ جهان
و بزرگتر از همة حقيقتها.


من درم؛
دار نيستم.
پنجره ام
تف كرده به توري سيمي.
فواره ام،
نه عليه گنجشك تشنه،
و نه دشمن كبوتر و كودك.

تازيانه نبوده ام
با صفيري كه هوا را مي شكافد،
بر گردة مردي،
يا كه زني،
يا هيچ كودكي گرسنه.

من درختم
و هربار با مدالي از تبر بر سينه و دست و ساقه
دوباره شاداب ريشه دوانده ام
در نهفت گوشه ها و قعرها.

من مغز ترد بادامي هستم
بر درختي تنها
در كوچه باغي متروك
در مزرعه اي سوخته.

من گر گرفتة تكه چوبي هستم
در اجاق سرد پيرمردي تنها
با زني عليل و جواني فراري.
من تداوم خونم
تداعي دار و لبخند
به هنگام آويخته شدن بر قناره اي وحشي.

تلخكام از دشنه هاي تاريكي
سركش بوده ام آري،
سركش تر از كوههايي آواره
كه در غربت روزها وطنشان را گم كرده اند
و عاصي ام
وقتي كه مي ايستم
در روشناي آواز پا برهنگان.

ميراث من آتش نيست
اما هر روز، هزار بار
با بال سوخته ققنوس ها روئيده ام
دركودكاني برخاسته از خاكستر غروبها.

من، نه سه قطره،
كه فقط يك قطره خونم
نه بر تيغة دشنه اي از دوست
كه خشك ناشده بر دست خفتگان
بي تعارف بگويم اگر كه مي توانند
خشكم كنند!


من شاعرم
باور كن از مال دنيا
تنها دلي دارم
كه باغهاي معلق گوشه اي از آن است
و درياها مسحور آبي ها و موجهايش است.

آه از من مپرس كي ام؟
من ترجمان خدا،
زيبايي تفسيرناپذير كهكشانم
زيرا كه انسان را زيبا ديده ام
و زيباترين يافته ام
نبرد انسان را براي زيبايي...

11ارديبهشت95




هیچ نظری موجود نیست: