۶/۲۹/۱۳۹۵

دقيقه اي قابل درنگ دربارة نقش زنان مجاهد خلق در قتل عام سال1367

دقيقه اي قابل درنگ دربارة نقش زنان مجاهد خلق در قتل عام سال1367

اكنون ديگر كسي نيست كه در ضدبشري بودن قتل عام سياه 1367 ترديدي داشته باشد. تا آنجا كه به كليت موضوع مربوط مي شود هر انساني، كه كوچكترين باري از مشخصه ها و عواطف انساني را داشته باشد، چنين كشتار سبعانه اي را تاب نمي آورد و بر آن مي شورد. و اگر كسي هنوز يافت شود كه «افتخار»ي در اين كشتار فجيع ببيند بايد در قدم اول در ردة «انسان»ي او ترديد كرد.
 اما براي اين كه بهتر و كاملتر بتوانيم اين قتل عام را ببينيم ناگزير از شناخت دقيق تر آن هستيم.  . و معناي شناخت دقيق تر هم اين است كه زوايا و ناگفته هاي پنهان آن را كشف كنيم و سپس به تحليل آن بپردازيم. براين اساس به نظر من يكي از وجوهي كه بايد در قتل عام زندانيان سياسي سال1367 عميقا مورد بررسي قرار گيرد مقولة زنان است.  بايد به نقش زنان(اعم از مجاهد و غير مجاهد) در اين فاجعه تاريخي توجه كرد و آن را بازشناخت.
ارزيابي برخورد دژخيمان آخوندي با زنان سياسي كه در اسارت به سر مي بردند البته بسيار دردناك و در عين حال حماسي و شايسته توجه است. به طور خاص مجاهدين در اين باره مسئوليتي مضاعف به دوش دارند. زيرا يكي از ويژگي هاي مهم اين واقعه اين است كه تنها و تنها زنان مجاهد(به استثنا يك مورد خاص كه من اسمش را شنيده ام) در اين رابطه اعدام شده‌اند. و رژيم آخوندي گذشته از مجموعه فشارهاي ضدانساني كه به زنان غير مجاهد وارد كرد، و بايد توسط تك به تك آنان نوشته و بازخواني شود، در مورد زنان مجاهد طينتي بسيار پليد و زشت از خود را عيان كرد. اجازه دهيد باز هم از كلي گويي به در آييم و يك نمونه از اين برخوردها را بازخواني كنيم. اين نمونه از يك سو تلألو زنان قهرمان مجاهد خلق را در مواجه با شنيع ترين جنايت رژيم آخوندي نشان مي دهد و از سوي ديگر  پرده از خباثت و درندگي مشتي وحشي ديوانة قدرت برمي دارد. مرتجعاني افسار گسيخته كه اين بار با فتوايي دوزخي و سرشار را از روح خبيث ترين انساني كه در تصور بشري امكان دارد دست اندر كاران مهيب ترين جنايت تاريخ معاصر بوده اند.

مليحه اقوامي نمونه درخشان زن مجاهد خلق

مليحه اقوامي دانش آموزي اهل شاهرود بود. دختري شاد و پرشور كه با شيطنت و شيرين زباني هاي خاص نوجواني معروف دوستان و آشنايان و فاميل است. او متولد1341 و از جمله جواناني بود كه بلافاصله پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي مجاهدين را شناخت و  به تشكيلات آنها در شاهرود پيوست. شهامت اين نوجوان نسل انقلاب در برخورد با مزدوران ارتجاع به گونه اي است كه قبل از 30خرداد60 دستگير و پايش به زندان باز مي شود. مزدوران، براي اعمال فشار بيشتر بر روي او و خانواده اش، او را همراه با تعداد ديگري از مجاهدين اسير از شاهرود به تهران مي فرستند. او تا سال1362 را در زندان قزلحصار به سر مي كند. خواهر مجاهد زهره اخياني كه مدتي با او در يك بند بوده است در اين باره نوشته است: «در آخرين روزهايي كه قبل از سال62 با هم در زندان بوديم برايم خواند:
دلم ميل بسي پرواز دارد
            هواي آسمان باز دارد…»
مليحه در سال62 از زندان آزاد مي شود. اما همانطور كه گفته بود دلش «هواي آسمان باز» داشت. پس ديگر نمي تواند در حاكميت جلادان ضدبشر صبر پيشه كند و دست روي دست بگذارد. او اعدامهاي سالهاي 60و 61 را ديده است و حس مي كند كه بايد «پرواز» كند. بلافاصله براي وصل به يارانش اقدام مي كند. اما ديري نمي پايد كه مجددا دستگير مي شود.
خانم مينا انتظاري از همبندان مليحه است كه درباره دستگيري مجدد او نوشته: «برایم تعریف کرد که به فاصله کوتاهی پس از آزادیش از زندان، با وجود امکانات خوب زندگی و حتی پیشنهاد ازدواج و تشکیل خانواده مستقل که برایش فراهم بود، تصمیم می گیرد برای ادامه مبارزه با فاشیسم خمینی، به نیروهای رزمی و «پیشمرگه های مجاهد خلق» در نوار مرزی بپیوندد و در همین راستا تلاش می کند که از طریق مرز سیستان و بلوچستان از کشور خارج شود. ولی متاسفانه شناسایی و دستگیر می شود و دوباره به اوین و قزل حصار منتقل می گردد....».
 به اين ترتيب مليحه در بيدادگاهي ديگر به 15سال حبس محكوم مي شود.
در دور جديد زندان مقاومتها اوج تازه اي گرفته است. مطالعه و كار و ورزش از مليحه جدا شدني نيست. در كنار همبندان خود واليبال و پينگ پنگ را در برنامه روزانه‌اش قرار مي دهد. در محافل و جشنها به ترانه خواني و شعرخواني مي پردازد. و از آنجا كه طبعي شاعرانه دارد با همبندان خود مسابقه و مشاعره راه مي اندزد و برخلاف خواسته دشمن كه آنها را ضعيف و در هم شكسته مي خواهد روحيه سركشي از خود نشان مي دهد.
سالهاي زندان يكي پس از ديگري سپري مي شود. عاقبت سال تعيين سرنوشت جنگ فرامي رسد و خميني ناگزير از سركشيدن جام زهر آتش بس مي شود. و بعد از آن نوبت پياده كردن طرح ضدبشري كشتار زندانيان كه از سالهاي قبل در فكر و ذكر خميني و دار و دستة جنايتكارش خانه داشت مي رسد. در آستانة شروع قتل عام پاسداري به داخل بند مي آيد و شروع به توهين به زندانيان زن مي كند. مليحه با قاطعيت به او پاسخ مي دهد. و چايي داخل ليوانش را به صورت او پرتاب مي كند. پاسدار دژخيم كه انتظار چنين قاطعيتي را از يك زنداني ندارد زبان به تهديد مي گشايد كه به زودي به شما نشان خواهيم داد! اندك مدتي بعد كه پرده ها از هم دريده و قتل عام زندانيان آغاز مي شود تهديد آن روز پاسدار جنايتكار معناي واقعي خود را مي يابد. مليحه به بيدادگاه نيري و پورمحمدي و رئيسي و اژه‌اي برده مي شود. كسي از آن چه در دادگاه بر مليحه گذشته است خبر ندارد. اما سندي به جا مانده از بسياري از مسائل روشن مي شود.
در دستخطي كه خود مليحه نوشته آمده است:
«13مرداد67
من مليحه اقوامي ساعت 3بعد از ظهر دادگاه رفته و حكم اعدام به من ابلاغ شد. الان ساعت 7بعد از ظهر است كه براي اعدام مي روم.
حديث مرد مؤمن با تو گويم
كه چون مرگش رسد خندان بميرد»
مليحه در گور شماره يك قطعه 106 بهشت زهرا رديف 40 دفن شده است. اما آيا آن چه گفتيم تمامي جنايتي است كه خميني و آخوندهاي ديوسيرت در حق او و صدها مثل او مرتكب شده اند؟
سالهاي بعد خواهر  تني مليحه در نامه اي به خواهر مجاهد زهره اخياني(مسئول اول سازمان مجاهدين خلق) مي نويسد ساك و وسائلي كه به عنوان ساك مليحه تحويل خانواده داده اند مربوط به يك شهيد ديگر بوده است. او همچنين اضافه كرده است مليحه در گذشته ضمن تماسي با او گفته بود كه آخوندها به او گفته اند: «تو يك غنيمت جنگي هستي» معناي اين ياوه رذيلانه براي كساني كه با فقه و شريعت ضداسلامي آخوندها آشنا هستند روشن است. خواهر زهره اخياني در نامه كوتاهي كه سالها قبل در نشريه مجاهد به چاپ رسيد نوشت: «تا پس از اعدامش در جريان قتل‌عام سال67 نه كسي او را ديد و نه حتي جنازه‌اش تحويل خانواده‌اش شد، ولي به رذيلانه‌ترين شكل و البته همان‌طور كه تنها از غدارترين، خونريزترين و دژخيم‌ترين رژيمها يعني رژيم آخوندهاي وامانده از خميني برمي‌آيد، يك جعبه شيريني و پانصد تومان به‌عنوان مهريه! به خانواده‌اش تحويل داده شد…»
خميني مي خواست با كتمان جنايت خود ياد مليحه ها را از خاطرها ببرد و آنها را به دست فراموشي بسپارد. اما مگر به راستي اين خونها هدر است؟ اگر اين خونها فراموش شدني بودند قبل از آنها بايد خون سياووش ها كه «همي جوشد و همي جوشد» و خون يحيي هاي پيامبر كه پيش فداي عيساي مسيح بودند، و خون حسين بن علي و هزاران انسان سربه دار ديگر كه براي آزادي به خاك افتادند فراموش مي شد. اما خون آنها خون جاري خدا  است و تا زماني كه خونخواهي ناشده باقي هستند همچنان مي جوشند.
در سالهاي بعد يكي از همكلاسي هاي مليحه در فيس بوك به دنبال مليحه مي گردد و نام او را در رديف شهيدان مجاهد خلق مي يابد. اين همكلاسي دردمند به شدت متأثر شده و در فيس بوك خود مي نويسد: «سال پیش بود که در فیسبوک دنبال اسم هم کلاسی هایم می گشتم. اول اسم کسانی را که از همان روزهای دبیرستان یادم می آمد که نسبت به مسایل اطراف خود بی تفاوت نبودند جستجو می کردم تا بدانم بر آنها چه رفته است و اکنون چه می کنند؟ ملیحه یکی از آنها بود. خواهرش را پیدا کردم و از او حال و احوالش را پرسیدم. منتظر بودم که بشنوم لابد بچه های بزرگی دارد و در گوشه ای از این جهان زندگی می کند و یا مثلا در اشرف ،پاریس، آلبانی و یا هر نقطه دیگری دارد راه همان روزهای خود را ادامه می دهد.
ملیحه همان همکلاس خندان و ریز و میزه من که آخرین باری که دیدمش پشت همان نیمکت مدرسه تازه به مسایل روز علاقمند شده بود و کنار هم فکرانش می ایستاد و سرود می خواند و گاه از برابری و عدالت و جامعه بی طبقه توحیدی حرف می زد. اما جواب خواهرش به من خیلی آرام و کوتاه و با تأنی سه عکس بود و سه جمله!
ـ این عکس ملیحه است همان روزها
ـ این نامه آخرین دست خط ملیحه است ، یک نفرکه آزاد شده بود همان روزها برای مادرم آورده بود .
ـ این عکس سومی مشخصات ملیحه است که یک پسر خیلی جوان بسیجی در سال۶۷ برای مادرم آورده بود و گفته بود من داماد شما بودم و این جعبه شیرینی و این پانصد تومنی هم مهریه دخترتان بوده است».
به اندازه كافي روشن است؟ به راستي با اين زنان پاك و پاكباز چه كرده اند؟ كسي به درستي نمي داند. و شايد هم هيچگاه نشود تمامي ابعاد قضيه را روشن كرد. شايد هم اشكهايي كه در اين باره بر زمين ريخته مي شود رودهايي شوند تا بنيان ستم آخوندي را بركنند. اما رسوايي اين عمل چنان دافعه اي بين حتي نيروهاي خود رژيم به وجود مي آورد كه ناباورانه آنها را به پرسش وامي دارد.
خبرگزاري«ايسنا» در 27شهريور1392 تحت عنوان « اعدام‌های 67 و ماجرای صیغه کردن دختران اعدامی» منتشر كرده به نقل از سايت پارسينه پرسش و پاسخي را از سايت «پرسمان دانشجويي وابسته به اداره مشاوره نهاد رهبري» نقل كرده است. سؤال كننده پرسيده است: «گفته می‌شود بعد از عملیات مرصاد، با فرمان امام خمینی (ره) زندانیان سیاسی که بر سر موضع پیشین خود باقی مانده بودند، اعدام شدند و وسایل و لوازم شخصی آنها به خانواده‌هایشان بازگردانده شد. در این جریان حتی اعدام زنان که بسیار در اسلام محدود است، رخ داده بود و ادعا می شود که نظر به ممنوعیت اعدام دوشیزگان، دختران باکره را به عقد در می‌آوردند و بعد از این که باکرگی آنها زایل شد، اعدامشان می‌کردند. پاسخ شما به این مسائل چیست؟» اداره مشاوره نهاد رهبري(كه در واقع همان خامنه اي است) به جاي پاسخ به اين سؤال و موضعگيري در قبال آن موضوع را مطلقا انكار نكرده چه برسد به اين كه آن را محكوم كند. بلكه درست به سياق برخورد شيادانه شان با انتشار نوار صحبتهاي آقاي منتظري اينجا هم «شايعه» را به آقاي منتظري منتسب مي كند و مي نويسد: «آشکار است که این شایعه ابتدا در مورد آیت‌الله منتظری ساخته شده است و در واقع هم ایشان زمانی که قائم مقام رهبری نظام بودند، بسیار منفور بودند و بسیاری از این حرف‌ها در مورد ایشان ساخته می‌شد. طبیعی است که بعد از تغییر نگرش ایشان و قرار گرفتنشان در برابر طیف اصلی نظام، دیگر نمی‌شد این سخنان را در مورد او بگویند و به جای این که بگویند منتظری گفته، گفتند در زندان‌ها روالشان چنین بوده است!»

البته اين گونه رذالتها نسبت به زنان زنداني مقوله تازه اي نبود كه فقط در جريان قتل عام رخ داده باشد. از همان ابتداي بعد از 30خرداد60 بازجويان و شكنجه گران رژيم آخوندي، بر اساس ديدگاه ضدانساني خود، همواره از تجاوز و هتك حرمت زنان اسير به عنوان يك شكنجه براي در هم شكستن مقاومت آنان استفاده مي كردند. گزارشهاي متعدد و نمونه هاي فراوان از اين روش ضدانقلابي و ضدبشري در زندانهاي مختلف موجود است. شاهدان زنده بسيار هستند كه مي توانند در اين زمينه شهادت دهند. اما آخوندهاي هرزه و رذل به  جاي پاسخگويي به توجيه كار ضدبشري خود پرداخته اند. توجيهاتي كه بيشتر و بيشتر ماهيت ضدبشري و زن ستيز خودشان را برملا مي كند. 

هیچ نظری موجود نیست: