۴/۰۴/۱۳۹۶

گز، روستاي شهيد

گز، روستاي شهيد
در سال۱۳۶۱، وقتي در استانبول بودم، علاوه بر مجاهدینی که توسط خود سازمان به آنجا منتقل شده بودند، با بسیاری مجاهدان برخورد کردیم که به صورت تکی یا دو نفره خود را به آنجا رسانده بودند. هریک داستانهایی از ظلم خمینی داشتند و اغلب يك يا دو و حتي چند تن از اعضاي خانواده خود را از دست داده بودند. در بین آنها به تصادف با خانواده اي برخورد كرديم آمده از شمال ایران. آنها به صورت جمعی و فامیلی خود را با سختی های بسیار به استانبول رسانده بودند. بعد از پرس و جو متوجه شديم كه از روستايي كوچك، در ۴کیلومتری بندرگز، به نام گز آمده اند. در آن زمان گز حدود ۴هزار نفر جمعيت داشت و اغلب مردمش روستايياني فقير و زحمتكش بودند. آنها داستانهايي تعریف کردند از آن چه که خمینی و پاسدارانش برسر مردم شريف اين روستا آورده بودند. داستانهایی که هریک مصداق يك نسل كشي كامل بود. يك قلم ۵۱نفر از آنان را به خاطر هواداري مجاهدين به شهادت رسانده بودند؛ كه فقط ۲۰نفرشان در زير شكنجه به شهادت رسيده بودند. بعد هم اجازه دفن شهيدان را در گورستان عمومي به آنها نداده و خانواده ها، ۵۰شهيد خود را در خانه هاي مسكوني، باغها و بيابانهاي دور افتاده به خاك سپرده بودند.
با بسياري از آنها تك به تك به گفتگو نشستم و مجموعه حرفهاي آنان را نوشتم و به صورت يك كتاب خطي درآوردم. يكي دو سال بعد كه به پاريس رفتم در يك صحبت خصوصي با شادروان دكتر غلامحسين ساعدي كتاب را نشانش دادم. به قدري متأثر شد كه خودش پيشنهاد كرد كه روي آن نوشته ها و گزارشها كار كند و يك به قول خودش «مونوگرافي» تهيه كند. من به خوبي مي دانستم كه شادروان ساعدي چه تخصص درخشاني در اين زمينه دارد. از شادي در پوست نمي گنجيدم و نسخه خطي كتاب را به او دادم. اما.... دريغ كه دست اجل مهلت نداد و دكتر از نزد ما پر كشيد، و مثل بسياري از كارهاي نيمه تمامش كتاب ما هم نزدش باقي ماند و من بعدا از همسرش آن را پس گرفتم.
بعدها اطلاعات ما در مورد اين فاجعه تكميل تر شد. از جمله اين كه فهميديم يكي از بانيان اصلي اين كشتار «منوچهر متكي» از اهالي همان منطقه بوده است. و همين پاسدار خائن و شكنجه گر سفاک بعدها به خاطر خوش خدمتي هايش به تركيه رفت و بركرسي سفيري رژيم تكيه زد تا كارهاي تروريستي خودش را بهتر و گسترده تر انجام دهد. ربودن برادر مجاهدم «ابوالحسن مجتهدزاده» و شكنجه و ضرب و شتم او و اقدام براي بردنش به ايران نمونه اي از همين قبيل كارهاي «آقاي سفير» بود. خوشبختانه او در اين يكي از سلسله مأموريتهایش موفق نشد و «ابوالحسن» توانست با جسارت از دست شكنجه گران فرار و بعد توطئه را افشا كند. همين مزدور چند سال بعد در كابينه احمدي نژاد به وزارت خارجه رسيد.
اين كتاب همچنان روي دست من مانده است. تا شايد در فرصتي بتوانم كاري برايش بكنم.
اما در اينجا من قصد ندارم درباره آن نسل كشي شقاوت آميز بگويم. اخيرا حلقه فيلمي توسط ستاد داخله مجاهدين به دست من رسيده است كه ابعاد جديدي را از استمرار جنايت در آن خطه نشان مي دهد.
اين بار پاسداران جنايت پيشه در جريان قتل عام چهار مجاهد خلق را به شهادت رساندند. جسد آنان را به «بندرگز» منتقل كردند و در گوشه اي جدا از گورستان عمومي، در زميني متروك و در ميان علفها و درختان خودرو به خاك سپردند.
مجاهدين شهيد دكتر محسن مهراني، نجات خطیر نامنی، عباس عرب طاهری حسینی بای مجاهديني هستند كه در ۱۶مرداد۶۷(مصادف با عيد غدير همان سال) حلق آويز شده و به اين محل آورده شده اند.
به ضميمه فيلم مزبور از مزار اين شهيدان عكس مجاهد شهيد دكتر محسن مهراني، و همچنین سند «گواهي دادگستري گرگان» مبني بر اعدام محسن مهراني آمده است. اين سند كه در تاريخ ۴ـ۲ـ۱۳۸۴توسط «دبيرخانه دادگاه انقلاب اسلامي گرگان» صادر شده است نشان مي دهد كه شهيدان در ۱۶مرداد۶۷ به شهادت رسيده اند.

برروي فيلم مزارها متني گفته شده كه در توضيح محل دفن است و من با حذف پاره اي از كل متن و جدا كردن شعري كه به ضميمه مي بينيد قسمتهايي از متن را ذيلا مي آورم:
«كبوتران را به خاك افكندند تا بالها خاطره پرواز را فراموش كنند، لبخند را از لبها و ترانه را از حنجره ها ربودند. جهان را تاريك مي خواستند و انسان را خاموش. فدا معجزه كرد و انسان برخاست و پرنده پر گشود.
ـ روحشان شاد كه چه خورشيد درخشيدند و چه انرژي عظيمي از خود ساطع مي كنند. هرچه استحكام و پايداري از خاكشان احساس مي شود درود، درود، درود.
در انتهای مشرق خونبار شصت و هفت
اینک شب ایستاده بر انکار شصت و هفت
خورشیدواره های زمینی نمرده اند
تا زنده است آتش تبدار شصت و هفت
 اما به شما نگاه مي كنم، به شما، مسعود و مريم عزيز، در اين شب ظلماني ايران شما را مي بينم نورا و هدا و رحمتا. و چه خوش خداوند گفته است در قرآن: مي خواهند كه نور خدا را خاموش كنند با دهانها و نفسهاي آلوده شان با تهمتها و افتراها، با توطئه ها و بمبارانها و موشكبارانها و حملات زرهپوش و تانك و تيغ و تبر و گلوله، چهارده سال! اما اين اراده خداوند است كه برآن تعلق گرفته نور خود را به تمام و كمال برساند و بالا و بالاتر برود»

در انتهای مشرق خونبار شصت و هفت
(شعري از داخل کشور در رثاي چهار مجاهد سربه دار)
در انتهای مشرق خونبار شصت و هفت
اینک شب ایستاده بر انکار شصت و هفت
خورشیدواره های زمینی نمرده اند
تا زنده است آتش تبدار شصت و هفت
باید سکوت سنگی سی ساله را شکست
با همتی سترگ سزاوار شصت و هفت
وداع عاشقانه کبوتران شصت و هفت
دوباره می‌برد مرا به بیکران شصت و هفت
بخون نشسته پشت هر هزار توی فاجعه
تن هزار پارة دلاوران شصت و هفت
کسی نگفت با زمین، که آسمان شب زده
چگونه نقره کوب شد زاختران شصت و هفت
قرار پا گرفته شبانه را به هم زدند
میان بهت گزمه‌ها،  قلندران شصت و هفت
پلی کشیده شد زخون، برای رفتن شهید
زکوچه‌های این قیام به خاوران شصت و هفت
اینک آن خون در خیابان می خروشد گرم وسوزان
اینک این من روح عصیان برلبانم نام ایران


هیچ نظری موجود نیست: