۹/۲۴/۱۳۹۸

عبور نور از هجاهای ابر




عبور نور از هجاهای ابر
  
زمزمة‌ ستاره با عبور شبانه اش
پژواک شایستة بودن در بیکرانگی های تاریکی
میلاد ستاره ها و کهکشانها ست!
به یاد آر آسمانی را خالی از خالی
که پر بوده است از خون
پر بوده است از نعش ستاره های سوخته
و پر بوده است از ماه های جوانی
که گورشان آسمانهای دیگر را انباشته است.


آن کهکشان تپندة غریب
قلب مردی است تنها
که می آشوبد
سکونهای ستاره های مرده را
و گورستانی به وسعت هستی را
به حرف می آورد.


عبور نور از هجاهای ابر
و سینة ستبر سحابی خیس،
کلاف بازوهای گره خورده
باز می شوند از میان بادها.
تو زاده می شوی
 بعد از یک کشالة کیهانی
و مثل چشم نوزادی که از نور می ترسد
بسته می شوی در آستانة قاره ای نامسکون
که نسیم هایش گمشده اند
در کهکشانی از سرگشتگی.

عبور پله به پله از کلاف ابر
و رسیدن به آرامی آسمانی تابناک
که رنگین کمانش چشم را می زند
و باران هایش گونه ها را می نوازند.

کهکشان خیابانی بود آسمانی
چراغانی شده برای عبور کجاوة بانوی شب
از میان ذره های فاخر نور.
 اینجا کجاست؟
اینجا کدام قاره، کدام سیارة
در سالهای گمشدة نوری بوده است
که از پس مرگی بی صدا
اکنون در زاد روز تو
از تراشه هایش خورشیدهای تازه روئیده است؟

سمفونی با شکوه میلاد، کنار معبد افسانه
و رقص در کوچه های خواب
در جستجوی صدای سازی مبهم
و ترانه ای از دورها.

سفری بی پایان تر از لبخندها و گریه های تو
با هودجی از رؤیاهای خیس
با اشک فرشتگان دورترین کهکشان خیال
می روی از میان خورشیدهای پیدا و ناپیدا
ذوب در شراره های سرکش آتش
 و خمیرة گداختة یادها.

در دورترین ساحل ابدیت
تو در دور بی پایان دورة کهولت
نشسته ای میان ماسه های خیس
غرقه در شنهای ساحل.

به جستجوی مرواریدی نهفته در انبوه صدفهای پوک
با چشمانی از انتظار و پرسش و یأس.
نشسته در آستان اندوه بی بری
و گمشده در رؤیایی دورتر از بالاترین موجها

بارانهای موسمی اشک
بارانهای نابهنگام شبانه
و رگبارهای خیال پشت خیال
در پسکوچه های تنهایی

جان خیابان پرپر زد
در سپیده ای که درختان
با رگبارهای بی امان
سوراخ سوراخ شدند
و شکفت
هزار شکوفه سرخ بر پیشانی آسمان.

و دریغا که زمین گندید
از خون دم کردة انسان
و تو
برای رسیدن به باغی
که وعدة کهکشانها است
گذشتی از میان لجه های بی انتهای خون

باید عبور کنی
از دوزخ و کهکشان فریب
از شراره های گداختة رنج
و لهیب های سوزان
باید بگذری از میان لجه های خون
که پر کرده اند تمام حیات ستاره ها را درکهکشانها

قاره ای نامکشوف
با نسیم هایی دربه در
و تابستانی برفی در ادامة زمستانی تا به ابد
یا ساحل قطبی یخ زده
با فک های فربة فلج 
یا غاری تاریک که صدا را می بلعد
همچون دیوی که خوابیده است
و با دم های ممتدش تنوره می کشد.

دمی در پی باز دمی
در دمی که از دیوارة مشبک ستاره ها
خون فواره می زند
و نوزادی با تارهای حنجرة ظریفش
موسیقی تازه ای کشف می کند.

می گریزم از این خانة بو گرفتة تنگ
که مارهای مرده اش اژدها می زایند
و در جشن زاد و ولد خود
آهوان را داغ کردند،
کبوتران را سوختند،
و پروانه ها را دریدند.
می گریزم از این کهکشان مدفون لعنت زده
که زیباترین مخلوقاتش
افعیانی شاخدار هستند با زبانی از آتش و زهر


رمه ای از ستاره های بالدار
به آرامی آسمان را می چرند
و نوای نی چوپانی که دیده نمی شود
موسیقی حضور تمام دامنه هاست.

جذبة بودن
و رفتن با تراشه های بلور
تا باغ خواب
رفتن و نوشیدن از چشمه ای
که مثل لبی پر از عسل است
و در آن هزار ستارة بیدار تکثیر شده است....
۲۴آبان۹۸






















هیچ نظری موجود نیست: