۵/۲۳/۱۳۹۰

صداي هزار فلوت




صداي هزار فلوت


صداي هزار فلوت مي آيد.


در پره هاي باد شمال


لايه هاي صداي فلوتي خوابيده است


كه شمشادها را شاد


و روسري خونين زني را پرچم مي كند


در اين بامداد كه هنوز برندميده است.


يكي در راه


شبِ شب


شب آبستن صد شب


شب ياوه، شب هرزه، شب مست.


كسي خوانده است آواز


ميان پشته ها در خون


كسي رفته است تا افلاك




يكي گفته ، يكي رفته،


يكي خفته، يكي بيدار


يكي تبدار، يكي سردار


شب گريه، شب بغض و شب ترس


شبِ هار و شب خوف و شب لرز



شب بيداد، شب فرياد.


يكي شاد و يكي گريان


يكي بر دار، يكي بر خاك،


يكي در راه، يكي در راه...


پلنگ است و آهو


پلنگ است و آهو


آن كه مي رزمد و مي گريزد


و ماهتاب است


هنگام كه مي غريود و به خاك مي افتد.


آموختم


آموختم.
آموختم.


وقتي كه هريك از شما را ديدم


در هجوم بي مروت قساوت


آموختم كه بايد براي دستهاي بي سلاح بنويسم.


يعني نبايد بمانم بي سلاح.





هیچ نظری موجود نیست: