۹/۲۵/۱۳۹۱

با حس فولاد داغ بر لبها و دستها


با حس فولاد داغ بر لبها و دستها
با بوسه بردستان مادر قهرمان چكاوك شهيد
 ستار بهشتي
اكنون و فرداي هنوز
توالي آه به آه است.
اين سفر با دامنه اش تا هنوز و فردا
عبور از هزارتوي افسانه به هزارتوي افسانه است!

از رنج به رنج
بي واهمه از تلخكامي افسانه هاي از ياد رفته
و تكرار هزاربارة داستان سرداران بي سر
با حس فولاد داغ بر لبها و دستها.

گذر از كمانة آتش و زخم:
با همين چشمها كه سنگين نبودند،
با همين شانه ها كه خسته نبودند،
با همين دستها كه لرزان نبودند.

جستجوي برادران بردار
در صف مردان بي سر
با دست و دل شكسته،
و آوازهاي پر بغض با گلوهاي دريده.

گريستن در وادي هاي عطش
با شاخه هاي خشك
 براي برگ در باد
و باريدن در ابرهاي نباريده در روزهاي بي ابر.

توقف در شادي هاي مجروح
غرق شدن در اشكهاي پنهان،
ايستادن بر قله هاي بكر اندوه
و درنگ در طلوع رنگين پرنده.


با همين پاها كه زخمي نبودند،
آغازمان  بي پاياني سنگلاخهاي بيرحم بود؛
و در پيچاپيچ تنگه هاي بي قلعه
سنگ صخره ها با پيشاني شكسته شد.

برآمديم از دل صخره تا افق
نه چون پلنگي پير
پنجه كشيده بر ماه بدر
در شب غرور و شكست.

ما سوختيم چون ستاره اي تشنه و زلال.
و در عبور از آسماني پر از پيامبران مصلوب
با لبخند زاهدي ژنده پوش
رفتيم تا آنسوي ماه.

تسخير هفت كهكشان ناديدة كائنات
در خانه هاي حيرت
با ستونهايي از يقين
و سقف هايي از سؤال.

سفر در سفره هاي ناديدة زميني
و يا بيكران آسمانها و قعر سياه چاله هاي گمشده،
با حس سوز نسوج ناپيداي زخم
و تار تار ظريف ادارك.

جنگيدن با هزار سلطه و سلطان
تا آنجا كه صليبها
هزاربار بر دستهايمان پوسيدند
و ديوارها بر دارها  فروريختند.

گلوي گرگ درنده بغض را
در گلوهاي بريدة خود دريدن
و در قحط هاي تلخ
آرزوهاي خود را گم نكردن.

ما در خيابان هاي آوارگي شليك كرديم
بر آوازهاي كهنه و ترانه هاي تكرار،
و هرآن صدايي كه از سفال قرون برمي آمد،
و بوي حجره و نا مي داد.

ما شليك كرديم؛
با اندوه ها، لبخندها،
با كلمات، و تفنگهايمان،
تا آنجا كه هيچ گلوله اي حتي در نگاههايمان باقي نماند.

ما يافتيم
مزار گمشدة چكاوك شهيد را
كه در برق پنهان چشمان مردي در بند
و  آرزوهاي جسور چريكي فراري دفن شده بود!...

افسانه بود يا نبود، مانديم،
افسون افسانه را شكستيم،
از افسانه درآمديم و افسانه شديم،
تا جشن تماشا را در فرداي بقا برافروزيم.
آذر91

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با درود بر استاد مصطفوی برای سروده زیبایش که برای همه گفت و از مادر شهید ستار و همه مادران تاریخ ساز ایران زمین و برای آزادی سرود و البته همیشه برای خلق میسروده و آهنگ عضق را در دل ستیز با کفتاران مینواخته است