۱۰/۱۷/۱۳۹۳

تمام جهاني!



تمام جهاني!
(در ستايش انسان)
تمام جهاني!
با عرض و طول بسيار و ناديده
و به وسعت مهرباني خدا.

رگ پر نبض و خون جهنده،
تمام ارتفاع جهاني
فوارة بلندترين كهكشانها،
دورترين تركش انفجار سياره اي نو ميلاد.

شادي جهاني
شادترين جواني جوانه
براي سبز كردن درخت.
و وضوح ناب نور
در تاريكترين زاوية انزوا.

مي ستايمت اي بلوغ باور كودكانه
اي ايمان نويافتة كهنسالي
مي ستايمت كه ايستاده اي
ايستاده تر از سروهاي پوشيده ازبرف
در قله هاي بكر دور.

ممدوح مكتوب مصلوبان
و بانگ زاهدان در صبحگاه تيربارانها:
مغلوبان، فاتحان اند
وقتي كه پس از شبهاي دور دلاوري
تكه تكة جسدهاشان را
در زيرزمين زيارتگاههاي متروك
پيچيده درنمدهاي خونين نهفته مي يابيم.
تحسين كودكان جسور از آن تو باد!
شيردل سرزمينهاي فراموش شده جهان!
با سرب مذاب سخن گفتي
و كلامت  بر سنگ و عقاب و آسمان فرود آمد
و در جانِ جان آدمي فرو نشست.

خاموش ترين آتشفشانها
در چشم داغدارترين مادران،
سورت سرماي نگاه گرسنه ترين كودك خاك،
بغض ناتركيدة دخترك تجاوز شده،
آواره ترين نسيم زنجيرگسيخته،
آه جانسوز  شاعري رانده.
يادش هميشه ياد باد!
روزي كه دوشادوش شرم شهيدان
در خيابانهاي خونين قدم مي زديم
و هيچ آباد گنبدها و مناره ها را نشانه مي رفتيم.

روز خاطره و شوق و دليري
ديدار در كوهپايه اي كه
 تنها خون بومي عسل روان بود
و بوي خام گندم پر مي كرد هر دره را
و تو با خوشه اي از خورشيد
زمزمه مي كردي آوازهاي رفتن را

صحرايي، دريايي، كوه و ستاره اي.
در رخوت خواب خياباني هزار ساله
خروس آواز بامدادي
پيچيده در شهر گمشدة افسانه ها.
تكرار بيداري سبك گنجشكي
بر شاخة پر برف بلوط پير.
سردترين آب تابستاني واحة مفتوح
در ظهر تشنگي و عطش،
گرماي چشمه اي
 در هزارتوي غارهاي پر از كبوتر و يخ.
قرقاول «رنگ»ي
در كارگاه نقاشيِ نقاشي بيرنگ
نفس بخارآلود مجروح ترين آهوي زميني
پروانه اي كه بي صدا فكر مي كند.
سكوتي، هرايي، شيون معصومانة رودي
فروتني «آب»ي، غرور صخره
نعرة جهندة پلنگي
پنجه كوبيده برماه.
فرود كبوتري
بر بام آشناي برادرت
كه قفس ندارد.

انساني، انسان
برادر رنج و صليب و شلاق
برادر فرياد در هيچستان هيچي نفت و دلار
برادر خشم و صبوري در معدن ذغال
برادر سلام، برادر سلاح،
برادر بدرود با خيابان رنجور بي نفس
برادر لبخند و ادامة برادري
در عصر بي برادري.
شليك خدا
بر جان آتش فرسودة شيطان
كه تو را از خاك ذلت مي ديد.

11دي93
شب اول سال2015

۱ نظر:

زری گفت...

یکی از زیباترین شعرهایی است که خوانده ام-(شلیک خدا - برجا آتش فرسوده شیطان - که ترا از خاک ذلت می دید ) . پیروز باشید