۱۱/۰۴/۱۳۹۵

سكه هاي يك تومني، اسكناسهاي صدتومني و خائنان يك پولي

سكه هاي يك تومني،  اسكناسهاي صدتومني و خائنان يك پولي

«رمز عبور» نام يكي از دهها نشرياتي است كه توسط عوامل وزارت اطلاعات آخوندي در ايران منتشر مي شود. جلد دوم شمارة 21 (تير و مرداد1395) اين نشريه به دست من رسيده است. خود نشريه در معرفي خودش از مركز اسناد انقلاب اسلامي و هم چنين از روزنامة كيهان و حسن شايانفر و مهدي رمضاني تشكر كرده است. تيتر بزرگ اين نشريه «رونمايي از چند سند مهم و تاريخي درباره سازمان مجاهدين خلق در ويژه نامه «رمز عبور» و  «5دهه نبرد با التقاط و ترور» است. بنابراين پيشاپيش مي توان فهميد اين نشريه «تحقيقي» از چه قماش است و به چه كار آمده است.
در اين نشريه مصاحبه هاي متعددي با عناصر اطلاعاتي سپاه و وزارت اطلاعات دربارة جريان مجاهدين از سالهاي 1360 به بعد شده و هريك از آنها با ديد خود به گوشه اي از حوادث و اتفاقات پرداخته اند. غرض من پرداختن به مجموعة اين نشريه نيست. هرچند كه جا دارد به دقت خوانده شود. علي الحساب به مصاحبه اي مي پردازم كه با شخص مجهول الهويه اي صورت گرفته كه با عنوان «مسئول بررسي بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه» معرفي شده است. مصاحبه كننده از «مهمان نوازي و خوش كلامي» ايشان بسيار سخن گفته كه ما در مي گذريم و به نكته اي از حرفهايش مي پردازيم. مصاحبه كننده يك جا از او سؤال مي كند: «برخيها معتقدند در مسئولان نظام يك ديدگاهي وجود دارد كه سازمان(مجاهدين) كلا محارب است و همه را از دم بايد از ريشه زد. اما ديدگاه ديگري هم بود كه مي گفت ما بايد به سراغ رأس و مركزيت برويم و رأس را بزنيم و به تبع آن شاخ و برگها مي افتند و تلفات ما هم كمتر مي شود». و «مسئول بررسي بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه» پاسخ مي دهد: «يك ديدگاه كاملا سطحي و نا آگاهانه تا نگاهي كه مي گفت هركسي را از منافقين گرفتيد ـ توبه و بريدن و اين حرفها معني ندارد ـ همه را بكشيد اينها آدمهايي بودند كه ماهيت سازمان را مي شناختند ولي خيلي تند بودند. نگاه هاي بينابيني هم وجود داشت نگاهي كه مي گفت همه را بكشيد نظرشان اين نبود كه به رأس ضربه نخورد ولي به قولي سر جمع كردن سكه هاي يك توماني از روي زمين بود كه اسكناس صد توماني كمي بالاتر را نمي ديد. هي شما مي گفتيد اسكناس صد توماني يك كمي بالاتر افتاده است ولي او سكه هاي يك توماني جمع مي كرد. نه اين كه از اسكناس صد توماني بدش بيايد و بگويد صد توماني خوب نيست و بايد يك توماني بردارم... اما ديدي در سپاه بود ....كه مي گفت هرچيزي را به دست مي آوريد بايد فورا ببينيد بالاي آن چيست» (رمز عبور  جلد دوم شماره 21 صفحه ـ 186ـ187)
جناب «مسئول» مربوطه به طور آشكاري به تقابل دو خط در مورد مجاهدين در درون رژيم اشاره مي كند. اندكي در همين دو خط درنگ كنيم.

دو خط وزارتي عليه مجاهدين
مسئول اطلاعاتي رژيم تجربيات زيادي دارد و وقتي صحبت از مجاهدين مي كند با كار كشتگي يك اطلاعاتي حرفه اي مي گويد: «بايد فورا ببينيد بالاي آن چيست؟» و خود پاسخ داده است: «در سال 70 یک تجدید نظر اساسی در روشها و راه کارهای مبارزه با منافقین داشتیم. ... بطور کلی (از یکطرف) ما به این نتیجه رسیده بودیم که راه کار سازمان در انجام عملیات و ضربه زدن نظامی نیست. راه حل انحلال سازمان است....طی سالهای گذشته دستگاه امنیتی ما دارای این ضعف بود که ما در لایه‌های داخلی سازمان نفوذی نداشتیم، در نتیجه ما هم به نوعی درون خودمان انقلاب و تحول ایجاد کردیم که بتوانیم با شرایط جدید سازگار باشیم. چارت را به هم ریختیم و بخش‌هایی را که نیاز داشتیم طراحی کردیم...»
حرفهاي مسئول مربوطه را به روز كنيم. صورت مسأله اين مي شود كه  «دشمن» مجاهديني هستند كه با هجرت بزرگ خود بزرگترين پيروزي سياسي، ايدئولوژيك و تشكيلاتي را عليه دشمن خود به دست آورده اند. راه حل نظامي و ضربه نظامي زدن به آنها هم بي ثمر بوده و نتيجه عكس داده است. پس هدف بايد بشود «انحلال سازمان». و به گفته مسئول بررسي اداره التقاط براي اين كه انحلال صورت بگيرد بايد: «در سازمان شکاف ایجاد شود».
يك قدم به جلو برداريم. چگونه مي شود در سازمان شكاف ايجاد كرد؟ به گفته مسئول بررسي التقاط از دو طريق. به كار گرفتن بريده هاي سازمان و سعي در نفوذ در درون سازمان. اينجا ديگر شرح وظايف «بريده ها» و «نفوذي»ها روشن مي شود.
واضح است كه اگر بخواهيم حرفها و خط هاي مسئول مربوطه را واقعا به روز كنيم نبايد انتظار داشته باشيم كه همه به مثابه اركستر بزرگ وزارتي يك صدا باشند و يك ساز را بنوازند. مهم «ايجاد شكاف» است. اينجا آقايان، و ايضا خانمهاي بريده، آزاد هستند كه هركدام متناسب با وضعيتي كه داشته و يا دارند ياوه هاي خود را با نامها و ادعاهاي مختلف ارائه دهند. نفوذي ها هم در صف مجاهدين جا ندارند و تجربه شكسته خورده اي هستند. بنابراين بايد با حفظ چهرة اپوزيسيون، و نقاب ضدرژيم زدن  و منتقد مجاهدين بودن، سعي در «ايجاد شكاف» كنند.
به اين ترتيب باغ وحشي درست مي شود كه همة وحوش مستقر در آن بوزينه و ميمون نيست. در دو قدمي بوزينه ها، گرازها خانه دارند. در آن سو مارها و افعي هاي سر شده و يا نيمه هوش. در اين باغ وحش، هر «وحش»ي براي خود سفرة معركه اي پهن كرده است. يكي از نبود آزادي در سازمان مي نالد. ديگري از طلاقهاي اجباري مي گويد، و ديگري از «كمبود روابط عاطفي».
يكي دو قدم كه جلوتر برويم همه طلبكار كسي هستند كه «فريب چشم او صد فتنه در جهان انداخت». هم او كه سرش به «دنيي و عقبي» فرود نيامده و هميشه، بدون هيچ پرده پوشي، گفته است: « تبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماست». و در اين لشگركشي، كه خطوطش از اتاق مبارزه با نفاق تعيين مي شود، و زير نظر افسران ارشدي همچون «مسئول بررسي اداره التقاط»، و خدم و حشمي همچون سبحاني و خدابنده و سلطاني و شاهسوندي و مصداقي هدايت مي شود همة نيزه هاي زهرآگين به سوي قلب رهبري جنبش نشانه گيري مي شود. و هر خائن و تواب و بريده اي با زبان ويژه خودش عقده دل مي گشايد. هرچند مخرج مشترك همة ياوه هاي آنها يك چيز است. اما در اين نقطه «سكه هاي يك تومني» و «اسكناسهاي صد توماني» دست به دست هم مي دهند و يك ساز واحد را مي نوازند.
نگاهي به مواضع و عملكردهاي «خائنان» و «توابان» بسيار روشنگر است. البته اهميت پرداختن به آنان نه به خاطر «ارزش» و يا «اهميت»ي است كه فرد آنها دارند. تجربه نشان داده است آنان مفلوك ترين آلت فعلهايي هستند كه دژخيمان بعد از «استفاده» از آنان بي ارزش تر از دستمالي مصرف شده به زباله داني تاريخ پرتابشان مي كنند. بنابراين در برخورد با اين قبيل خائنان بايد توجه به خط و خطوطي داشت كه آنها، مستقيم و يا غير مستقيم، از دژخيمان مي گيرند و تحت اسامي و عناوين رنگارنگ عرضه مي كنند. در واقع مهم نيست كه چه، ولو متضاد با يكديگر، بگويند. و حتي مهم اين نيست كه رياكارانه از برخي نقاط قوت سازمان هم تعريف و تمجيد كنند. مهم اين است كه به نيات پليد خيمه شب بازاني كه سرنخ عروسكهاي خود را در دست دارند توجه كنيم. در همين راستا است كه نگاهي اجمالي به مواضع دو تن از اين شرف باختگان مصرف شده خالي از فايده نيست.

سكه يك تومني جديد از زبان يك تواب يك پولي
اگر حرف «مسئول مربوطه» مبني به دو خط «سكه يك تومني» و «اسكناس صد تومني» را به روز كنيم بدون ترديد ايرج مصداقي مصداق بارز و واقعي خط سكة يك تومني است. او علاوه بر «متعهد» بودنش به مأموريتهاي محوله «صاحب كاران پشت پرده»اش، كه از او يك تواب خود فروش فعال مي سازد، به لحاظ فردي هم با غيظي بي مانند سخن مي گويد. اين غيظ به قدري است  وقتي از مجاهدين حرف مي زند بديهي ترين حقايق را هم منكر مي شود. به همين دليل زيبنده ترين توصيف او همان «تواب تشنه به خون» است. از نظر او همه چيز به «مسعود رجوي» ختم مي شود. كاري هم به ربط داشتن و نداشتن حرفهايش ندارد. چماق را مي كشد و بدتر از يك قلم كش(بر وزن چاقوكش) آسمان و ريسمان را به هم مي بافد تا به «اما پاكستان»خودش برسد. و از آنجا كه بسيار هم بي پرنسيب است از سر هم كردن هيچ دروغ و زدن تهمتي ابا ندارد. قضيه «فراز و رها»يش رسوايي تكان دهنده اي بود كه حتي صداي دوستان خود او را هم در آورد. اما مصداقي «سكه يك تومني» است كه به هيچ وجه كوتاه بيا نيست. او ياوه مي بافد كه مسعود رجوي از اول زندگي اش تا به حال يك شلاق نخورده است. مسعود رجوي كروكي خانه حنيف نژاد را براي ساواكي ها كشيده است، مسعود رجوي يك نسل را به مسلخ برده است و مسئوليت تمام اين خونهاي ريخته شده با او است. و ديكتاتوري وحشيانه مسعود رجوي در سازمان فوق تمام ديكتاتورهاي فرقه اي در تاريخ معاصر است. (مضحك اين كه اسم خودش را هم به خاطر ارائه چنين اباطيلي مي گذارد «منتقد»!) بعد هم كه ورشكستگي اش را در تمام اين ياوه ها به چشم مي بيند سر خورده و نااميد، افسار پاره مي كند و بي دنده و ترمز حتي به زيرآب زدن شهيد محمد حنيف نژاد مي پردازد. موضع او موضعي است به مراتب فاشيستي تر از تمام جناح هاي وزارتي. امروزه حتي هادي غفاري معروف به هادي گلو پاره كن در دفاع از خود مي گويد: هويدا(نخست وزير شاه) كسي است كه حنيف نژاد اعدام كرده!، رضا رضايي اعدام كرده! اما بخوانيد تا ببينيد چگونه مي توان در ماوراي «گلو پاره كن» هاي حكومتي درباره حنيف نژاد سخن گفت: «وقتی لطف الله میثمی می گوید که من و حنیف نژاد می رفتیم سر قبر نواب صفوی ، این نشان می دهند که آنها تا کجا کج راه می رفتند. این نشان می دهد نگاه نادرست حنیف نژاد به تاریخ ایران را، این نشان می دهد رفتن به سر قبر کسی که پدر معنوی همین جانیان بوده، همراهان همین ها بود، همزاد اینها بوده، بیخود نبود که در سال 58 حتی در سال 59تقدیر می کردند از مؤتلفه ای ها از کسانی كه منصور را کشتند به عنوان فرزندان میهن و فلان و فلان». بعد هم با پررويي و صراحت اضافه مي كند: «دوستان باید یکجا باخودمان تعیین تکلیف کنیم و باید مسئولیت بپذیریم . دوستان کسی که در دهه 50 و دهه چهل میلادی  از حنیف نژاد بگیرید بیایید تا الان، همه می گویند فرزند زمانه، کدام زمانه؟ کسی که از دوران مصدق بیرون آمده، کسی که تجربه تاریخی مصدق را دارد، کسی که نقش ارتجاعی روحانیت را دیده چگونه به خودش اجازه می دهد. نقش ارتجاعی روحانیت را در سال 42 دیده است خمینی را سمبل روحانیت مبارز بشناند؟ و به قم رفته با او دیدار کنند و برایش سینه زنی کنند .و بعد بگویید که شاه مرتجع است ...» (گفتگوی میهن تی وی با مصداقی ـ مرگ رفسنجانی وحواشی آن، تاریخ شفاهی رژیم و پروژه دهباشی، شلیک ناو آمریکایی ـ   22دی 95- 11 ژانویه 2017) به راستي هيچ گونه منطقي در  اين ياوه ها وجود ندارد كه ارزش جواب دادن را داشته باشد. اما مصداقي با اين كارها كار ندارد. مأمور است و معذور. يك خط را پيش مي برد و به همين دليل هم علاوه بر اين كه دنبال «سكة يك تومني» است، خودش را هم لو مي دهد. او به راستي خائني «يك پولي» است.
سرنوشت بقيه كوته آستينان از گرد راه رسيده هم همين است. آنها فكر مي كردند كه با فحاشي و پراكندن تهمت بي حد و مرز به رهبري جنبش مي توانند وظيفة محولة «ايجاد شكاف» در سازمان را بهتر انجام دهند. خام انديشانه به چنان خوشرقصي هايي دست زدند كه تنها اثرش بر كساني كه دستي در كار سياست داشتند اين بود كه «مسعود رجوي» را نمي توان بالتمامه نفي كرد.
اما از آنجا كه رژيم، و وزارت اطلاعات، در عمق انسجامي ندارد به زودي اين خط «سكه هاي يك تومني» هم مخالفاني در خود وزارت اطلاعات پيدا مي كند. سر و صداي بقيه «ايجاد شكاف» كنندگان در مي آيد كه آقا حرفهاي «يك تومني»ها به قدري دافعه دارد كه بهترين تبليغ براي «رجوي» است! هركس اين ياوه هارا ببيند يا بشنود ديگر يقين پيدا مي كند كه مسعود رجوي به راستي يك قهرمان پاكباز ملي است. اين است كه خط دوم يعني خط «اسكناسهاي صد تومني» فعال مي شود.

خط اسكنهاسهاي صدتومني با اجراي كفچه مارهاي لو رفته

به اصطلاح «صدتومني»ها كه كفچه مارخورده افعي شدگاني با تجربه تر هستند به خوبي دريافته اند كه مسعود رجوي كسي نيست كه بشود بالتمامه نفي و يا انكارش كرد. او در سازمان و جنبش ملي وزنه اي دارد كه غير قابل انكار است. اين عده به تجربه دريافته اند كه «خيال روي او در هر طريق همره» رهروان است و «نسيم موي او پيوند جان آگه» هر انقلابي پاكبازي است كه سر به سوداي آزادي سپرده. پس براي اين «تلفاتمان كمتر شود» و براي اين به صورت مؤثرتري «ايجاد شكاف» كنيم اول بايد او را «دو پاره كرد». يك مسعود رجوي تا خرداد1360 و يك مسعود رجوي سالهاي بعد. اين همان كاري است كه سعيد شاهسوندي در گفتگو با همپالگي اش دنبال كرده است. به تصور او مسعود رجوي را تا مقطع انقلاب و به طور مشخص 30خرداد60 نمي توان منكر شد. نه شجاعتش و نه صداقتش را. نه توانايي رهبري اش و نه كارداني و هوشياري سياسي اش را. لاجرم بايد قبل از هرچيز او را به رسميت بشناسيم تا خودمان آدمي «منصف» و «متعهد به حقيقت» شناخته شويم و بعد سر فرصت و در جا و برنامه اي ديگر حرف اصلي را بزنيم! همه كساني كه شاهسوندي را مي شناسند و حرفهاي او را شنيده يا خوانده اند مي دانند كه «انتقادات او به مسعود رجوي» چيست؟ كساني هم كه نمي دانند مي توانند به كتابي كه به نام «مكاتبات من با مسعود رجوي» منتشر كرده و در سايتش هم وجود دارد مراجعه كنند. تمام حرف او و «برادران پشت پرده اش» اين است كه بالاترين و مؤثرترين «ايجاد شكاف» ايجاد ترديد به مبارزه و استراتژي مبارزه با خميني. لذا هرآن چه از 30خرداد به بعد بوده عبث است. از نظر شاهسوندي اين همان اسكناس صد توماني است كه در زيرش دهها اسكناس يك توماني خود به خود روي زمين ريخته.
سعيد شاهسوندي خائن مطرود و شناخته شده اي است كه به شنيع ترين وضع ميدان مبارزه را ترك كرد و به دست بوسي و شاگردي دژخيم پرداخت، و به شرطها و شروطها مورد عفو ملوكانه مقام عظما قرار گرفت، و به خارج كشور آمد تا در كسوت يك فروشندة كتاب و يا «خاويار» نقش پدرخواندة خائنان را در خارج كشور بازي كند. دربارة او بسيار مي توان گفت. اما به آخرين محصول مشترك او با «همنشين بهار» نظري بيندازيم تا عمق رياكاري منافقانه خائني همچون او را بيشتر دريابيم.
ظاهر قضيه اين است كه اين دو «موجود» به بررسي ضربه اپورتونيستي سال 1354 به سازمان مجاهدين پرداخته اند. اما براي كساني كه هم شاهسوندي و هم «محمد جعفري» را مي شناسند روشن است كه آنان دو يابوي باركش گاري خطي رياكارانه از سوي «اداره مبارزه با نفاق» هستند. در پس شهيه هاي اين دو يابوي «منطقي» عربده هايي نهفته است كه روزهاي ديگر به صدا درخواهد آمد.
سعيد شاهسوندي در اين مصاحبه تا آنجا كه توانسته براي برادر مجاهد مسعود رجوي مايه گذاشته است و نقش بي همتاي او را در بازسازي سازمان و احياي مجاهدان بعد از ضربة اپورتونيستي متذكر شده است.
او مجاهدین را میراث داران امیرکبیر مصدق و نافی استثمار معرفي مي كند و با اشاره به شدت ضربه اپورتونيستي اشاره می کند که اين ضربه باعث گرایشات مختلفی در میان مردم و حتی خود مجاهدین می شود. بعد از تك به تك مسئولان مجاهدين حتی سردار موسی خیابانی نام مي برد كه:  «این افراد راست نشده بودند ولی دچار تردید و دو دلی شده بودند». همپالگي اینجا وارد می شود و می پرسد حتی موسی خیابانی؟ و شاهسوندی جواب می دهد حتی موسی خیابانی. در ادامه اضافه مي كند: «سوای هر اختلافی که می شود با مسعود رجوی داشت، و سوای هر نقطه ضعف فردی یا خصلتی که داشته باشد، این توان را داشت که  سازمان مجاهدین را باز تعریف کرد» همپالگي سؤال می کند اگر این طور باشد باید نقش آقای رجوی نقش ممتازی باشد! و شاهسوندی جواب می دهد «بلاتردید و بلا شک. ما می توانیم باز تعریف مجاهدین را یک خسران بدانیم ولی مستقل از این که ما خودمان در کجا قرار داریم ولی بازسازی و احیا مجاهدین بدون نقش مسعود رجوی اساسا موضوعیتی نداشت و مطلقا جواب نداشت».
زياد شگفت زده نشويد! اين اعترافات را البته مي توان به عنوان اعترافات يك خائن در آرشيو نگهداري كرد. اما براي تكميل آرشيومان بهتر است به جنبه ديگري از واقعيت هم توجه كنيم.
اين وجه واقعيت، اين است كه شاهسوندي نزد مجاهدين هميشه يك «شاگرد جلاد» بوده و با بلاهت، هم خودش و هم همپالگي اش، فكر مي كنند، ما «فراموش كرده و بخشيده ايم» در حالي كه نه مي توان تسليم زبونانة او را در بحبوحه نبرد فراموش كرد، و نه نقش شناسايي و رهنمودهاي او براي ترور شهيد بزرگوار حقوق بشر كاظم رجوي از يادمان رفته. و نه مي توان لو دادن هاي مجاهدين  و همكاري هاي او با جلاداني چون سعيد حجاريان ها بخشيد. تغيير لهجه سوسولي ـ فرنگي، هم كسي را فريب نمي دهد كه گوئيا به راستي با خائني منصف روبه رو هستيم.
او چندين بار در همين گفتگو گفته است كه «شخصا متعهد به حقيقت» است. و بنابراين : «در آن تاریخ آقای رجوی در آن موضع بوده اند این که آقای رجوی در سیر تحولات بعدی در زمینه سازمانی شخصی و فردی و عقیدتی اش چه تغییراتی کرده نه موضوع بحث کنونی ماست و نه می تواند برموضع آن زمانش خدشه ای وارد کند» و « این هیچ نافی این نخواهد بود که نه آقای رجوی بلکه هر شخصیتی در زمان و مکان موضعگیریهایی که کرده را قدر بدانیم جایگاه مشخص آنها را بدانیم»
قضيه نقد مجاهدين و شخص برادر مسعود طي ساليان مسأله اي است كه بيشتر از هركس خود برادر مسعود، نه يك بار كه صدها بار، استقبال كرده است. حرفي هم كه شاهسوندي مي زند در اساس «غلط» نيست. اما وقتي همين كلام درست از زبان يك خائن شناخته شده، مثل شاهسوندي، جاري مي شود بايد درنگ كرد و توطئه هاي نهفته و پنهان در اين كلام را خواند.
مسئول بررسي دفتر مبارزه با التقاط در همان مصاحبه گفته بود: «روش تمامی جنبش‌های شبه توتالیتر این است که هرچه بیشتر به آن‌ها ضربه بزنید، هم منسجم تر می‌شوند و هم نیروی بیشتری می‌توانند جذب کنند و فعالیت آنها تشدید می‌شود، مگر این که سراغ عملیات روانی بروید» و شاهسوندي دارد همين «عمليات» را مهندسي مي كند. آن روي تملق هاي مشمئز كننده شاهسوندي كه تماما براي فريب و ايز گم كردن ابراز شده خط وحشي و درنده و بي چاك و دهاني است كه توسط مصداقي پيش برده مي شود. در واقع شاهسوندي و مصداقي دو روي يك سكه هستند و سرنخ هر دوتايشان به يك آخور مي رسد. يكي از تبار سعيد حجاريان است و ديگري از تخمة محمد توانا.
اما از نظر ما و هرآنكس كه درد حضور و وجود رژيم ضدبشري آخوندي را روي شانه هايش احساس مي كند دربارة اين قبيل خائنان همان نظر «دانته» در كمدي الهي خود است.
دانته در «كمدي الهي» خود به طبقه بندي دوزخ پرداخته و به تناسب جرائم افراد جايگاه هاي آنها را در طبقات مختلف جهنم مشخص كرده است. در پائين ترين مراتب و بدترين مكانهاي دوزخ نفري به تنهايي نشسته كه هيچگاه بخشيده نمي شود و شايسته بدترين عذابها است. او «يهودا» يار خائن مسيح است كه نه تنها ميدان مبارزه را ترك كرد كه عيساي مسيح را به سكه اي فروخت. به همين قياس جايگاه خائنان خود فروخته در هر جنبشي مشخص است. آنان سياهكار ترين دشمنان خلق و مبارزه هستند و تجربه هاي كليه جنبشهاي آزاديبخش نشان مي دهد بدترين ضربات از طريق همين «خائنان» به جنبش وارد شده است.



هیچ نظری موجود نیست: