۲/۰۸/۱۳۹۸

دعوت


دعوت
مرا به خلوت خانه بخوان!
کسی جز این گل مرا نشناخت.
کسی،
جز این پرندة خیس،
باور نکرد که من زیر باران
دیشب چه می کردم!
کسی صدای مرا نشنید
و من ماندم و این پرنده
من ماندم و این پل بی عابر.
مرا،
با گل و پرنده ام،
به خانه ببر!
و بشنو صدای سازم را.

۹دی۹۷

بتخانه را بیارای!


بتخانه را بیارای!
چراغ بتکده خاموش
بگشای پنجره را به روی تاریکی!
بت من می آرامد
هنگام خواب پنجره ها
در آشیانة سنگی کوچکی که بتخانة من است.

بر لبة‌ آفتاب و هرة افق
هر بامداد
با هزار وسوسة رنگارنگ
بر کاکل زرد بتم
نماز می برم.

بتخانه را بیارای!
بت من بیدار شده است،
از خواب ناز شبانه،
و می پرد از قصر پوشالی پرشکوه خود،
شاخه به شاخه.
۷دی۹۷

خونخواهی خونخواهان (سه شعر کوتاه)


خونخواهی خونخواهان
تبر بر درخت پوک
که ریشه در آبهای هرز دارد
خونخواهی خونخواهان نیست....
 تبرم را
پرتاب شده به اعماق آسمان
برجان آن کس می‌نشانم
که زبانش شعله ای از دوزخ است
و انسان را «اسیرک»ی می خواهد
سرفرود آورده بر بتی در بتکدة تسلیم.
۱دی۱۳۹۷

کاسة پر

کاسه ای که پر است،
مثل دل من،
شکست.
و ریخته شد
بر زمین آنچه که رنگ خون داشت.
غنچه ای که زیر باران پرپر شد
دل من بود
و تن شست از غبار
در کاسه ای شکسته.
۱دی۱۳۹۷


جهان من، جهان شما
جهان، همه، از آن شما
مرا شعری بس!
جهان شعر کم نیست
از جهان شما.
برنده کیست؟
جهان تان، همه، از آن شما
۱دی۱۳۹۷
..