۹/۰۴/۱۳۸۸

حضور موقت در درخت هميشه



برگهاي تقويم دروغ را
از پنجره به باد بسپار!
ظهور من در درختي خزان زده بود
بي كه بهاري ديده باشم.
بي كه در تابستاني, جواني كرده باشم.

در پيچازي فصلها
تولد من موسم عرياني درخت
و خش خش برگها بود.
و زماني كه روح زهرخوردة باد را
در دروغهاي روزانة اصرار ديدم
حضور موقت خود را در درخت هميشه يافتم



و دانستم كه آن چه در روزهاي قفا بود
بهار نبود
و من
وقتي از برف بگذرم,
وقتي كه چلچله ها را,
برسيمهاي برق ببينم
و شهر مست باشد؛
در رقص چراغانيها خواهم مرد.

من در بهار سال بي فصل خواهم مرد.
در آغاز فروريختن ترس بذر
و شروع شادي شاخه ها,
بي طعمي دهان پرنده از تلخي دريغ
در زيباترين روزي كه ديده ام.


4آّبان88

هیچ نظری موجود نیست: