۹/۳۰/۱۳۸۸

گمشده در درخت و خواب


مساحتهاي رنگ و ساحتهاي درنگ
رنگ در رنگ, گمشده در درخت و خواب!
تو در توي بادهاي پر برگ و برگهاي برباد!
در فصل رقص پنجه ها
بر كنارة مكدر آبها چه ديده اي؟

من از بس در آينه هاي دلگير روي شسته ام
در همين پنجرة كوچك هم
زنجير هزار رؤيا را به پا دارم.
و قفس را بهتر از پرواز مي شناسم
و هربار كه تيغة نوري برگردنم نشسته
تجربه كرده ام اسارت پرنده را.


بانوي مه سرد و صبح بي رنگ!
در هر بامداد تو چه طاووسهاي مستي
كه برايوان من چتر زده اند.
ظهرهايت همان طوق زرد و سرخ قرقاولها است
و وقتي تو را ميان بادها و غروبهايت گم مي كنم
همه شبهايم پر از كسالت زمستان مي شود.
و در بال و ناي درناها
جز سرب سرد آسمان نمي بينم.

بانوي رنگ در رنگ پرنقش تر از بهار!
من در رنگهاي تو مانده ام
گزافه نيست
رخصت بده تا كه ببوسم روزهاي تو را
در ساحت سياحت.


10آذر88

هیچ نظری موجود نیست: