۱۱/۲۷/۱۳۸۹

سياست، شاعر، خيابان



دهگانة هجدهم


سياست، شاعر، خيابان


(1)


سياست، ديوانگي شاعر


در خيابان است.


بر او ببخشاييد


اگر كه تعريف شده است


در عشقها و ديوانگي هايش.


(2)


سياست ديوانگي شاعر است.


و شعر


فرياد صداقت او در خيابان؛


وقتي كه ديوانگي را ترجيح مي‌دهد


بر بلاهت ناب كور بودن


در تشخيص قرباني و جلاد.


(3)


ساده ترين كار مرور پياده روهاي تو است،


لخت و كرخت و خلوت،


بي آن كه حس كني


مرور حادثه را.


تو با شاعر همنفسي


كه نمي‌سنجد همة نفسها را


در ترازوي دقيق دروغ هاي سياست.



(4)


زياده گويي خطيبان را ببخش


و خود زياده مگو!


اين را شبانه به من گفتي


و من


در عبور شتابناك گشتها


دانستم كه شعري بايد نوشت.


(5)


شاعر به پرنده گفت


من بايد غايب باشم


در ميان كوچه‌هاي تو.


مثل عشقي كه مخفي است


و كمانه مي‌كند در لحظه‌هاي باراني.


(6)


شاعران دروغگو در تو


رسوا مي‌شوند.


و هيچ سگي به شعرهايشان ليسه نمي‌زند


كه مثل كنسروي بد بو


در زباله داني‌هايت ريخته شده.


(7)


از شاعران بزرگ آموخته‌اي


تا بيارايي كلامت را


با بيدبناني از شيدايي


و ميهمان كني در پيروزي خود


شاعران آزادي را.


(8)


آه از وقتي كه پر از پوشالي!


مثل حافظة پر از زبالة شاعري


كه دلش براي گربه‌ها مي‌سوزد


و طناب دار آويزان بر جراثقالها را نمي‌بيند.


(9)


آخوندها چه مي‌فهمند؟


بغض تو از سكوت شعر ماست


و سكوت ما


چنان بغض آلود است


كه فقط داغداران تو مي‌دانند.


(10)


جان پناهي مجوي!


در ميدان از همه سو شليك مي‌شود.


و مثل شاعري باش


كه در رگبار حادثه و كلمه


آتش در كف مي‌گيرد


و به سياست مي‌آويزد.


هیچ نظری موجود نیست: