۱۲/۱۴/۱۳۸۹

نجواهاي شبانه



دهگانة بيستم


نجواهاي شبانه


(1)


اين همه شادي سربسته براي چيست؟

اين همه اندوه دربسته براي كيست؟

وقتي در تو هستيم همه چيز باز است.

فريادها،

اندوهها و شاديهايمان هستند

برآمده از حنجره،

و نوك خونين انگشتهايمان.


(2)

با اندك سهمي از شاديهاي ديروز

پناهم دنج قهوه خانه‌اي است در تو.

مرا مران!

فرداي تو هميشه

زيركانه تر از شاديهاي من بوده است.


(3)

زني در تو رقصيده است.

با اندامي از باران و سنگ

و گيسواني از شب.
و مردي آواز مي‌خواند
با قامتي از صخره
براي عقابي سفيد.

(4)

گورها پر وگورستانها زياد شده‌اند.
كودكان تو هستند،
مردگاني كه پياده روهايت را پركرده‌اند.
ما شهيدان خود را مي‌جوييم
در اين شب تلخ
كه خدا گم شده است.


(5)


همسايه‌ها در خيابان
هم سايه‌اند.
در يك سايه زندگي مي‌كنند،
و در سايه‌هاي هم مي‌ميرند.


(6)

همسايه‌ام جواني بود.
از بالكن خانه‌اش
براي زناني كه در خيابان مي‌دويدند
گل مي‌انداخت.
و خود
پرنده شد
وقتي كه گلوله‌ها
بر فوج پرندگان باريدند.


(7)

خيابان!

«نه» در شب تو فرهيخته شد،

مثل خون مقتولان

كه در پياده روهايت

معناي ويژه واژه صبح را پيدا كرد.

(8)

در زير زمينهايت تنها جسدهاي خونين پنهان نيست
بشكه‌هاي باروت را
شبانه به پياده روها مي‌آوريم
تا شهيدان آسوده بخوابند.

(9)

بي واهمه از حرفهاي پر از هيچ
حنجرة من
با كوچه‌هاي تو مي‌آميزد
و سال آينده
فرزند مشتركشان را تفنگ نامگذاري مي‌كنيم.


(10)

هر درخت نام شهيدي را دارد
و پرندگان پر مي‌كنند
آسمان شهر را از نام درختان
در صبحگاهي پر از بوي باروت.

هیچ نظری موجود نیست: