از آسماني كه بركة سيمان بود
از آسماني كه بركة سيمان بود
شن باريد.
من ماندم؛
و انبوه بارانها و برفها و يادها،
و پنجره هاي مكرر بسته.
چشمهاي تو از همة جهان
تنها غبارها را فراموش نكرده اند.
و خاطرة خاكها و خارهاي خمار
با طعم شبانة باران
از دل من عبور مي كنند.
دل من دريا است.
از آن سوي صحراهاي سوخته،
با آسماني بازتر از خاطره ها.
با سماجت صخره اي نيم شكسته
با تپش موج ناخستة مكرر
و فروتني ساحلي فراموش شده.
دريا، بي پنجره اي از آب،
چه غمگين بود
وقتي كه وقت تنگ گريستن
جايي براي هق هق ستاره ها نمي گذاشت.
دريا موج موج سراب است بي تو!
باد
گونه هاي گر گرفته ام را برد
و من ميان شك و شكايت شسته شدم.
در سفر از خاطرة خارها
به خنكاي ديدار.
7بهمن89
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر