اين فانوس بريده بند با يادهاي تو...
به ياد بهروز ثابت كه رفت
و بهزاد كه آن سو است
اين دل چه تنگ است!
در سوتي تلخ تر از زهر اين عصر دلگير وكوري تاريك كوچه
و چه حكايتها دارد با ترانه ها،
زمزمه ها و يادها ي تو.
اين دل چه نجواها دارد با خود
وقتي كه ياد تو
بالا مي رود از ديوارهايِ هاي هاي و
خيال و خاطره.
اين دل با ابرهايي كه در خود دارد
با هق هق بي امان شبانه اش
چه بي قرار است!
و با يادهاي تو چه قرارها دارد.
در خاكي و اين چنين
مي درخشي در همين خاك سياه.
نه مثل ستاره اي درتابوت مردة زمين
كه نهالي، تازه روئيده در آسمان.
در اين بهار خونين
اين فانوس بريده بند
با يادهاي تو صبوري مي آموزد
در آسماني كه پاياني ندارد...
9ارديبهشت90
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر