۴/۱۵/۱۳۹۰

اما تو بيشتر بترس!




توضيح: قهرماني هاي مردم سوريه اين روزها به راستي حيرت انگيز است. مردمي كه بيش از چهل سال زير سلطه ديكتاتور جلادي همچون حافظ اسد بوده و مردمي كه قتل عام هاي بيرحمانه متعددي را در طي حاكميت «اسد»ها تحمل كرده است اين روزها به خيابان ريخته اند و تمام محاسبات آن چناني سياسي و سياسيون را به هم زده اند. همين چندي پيش بود كه هيلاري كلينتون درباره بشار اسد مي گفت او اهل مذاكره است و دوستاني از هر دو حزب آمريكا دارد كه سفارش مي كنند هر اتفاقي در سوريه بيفتد با خود بشار خواهد افتاد. يعني آشكارا از او حمايت مي كردند حتي خبر بود كه اسرائيل هم از ترس اين كه سلاحهاي ارتش سوريه به دست حزب الله و حماس بيفتد اصلا از سرنگوني بشار استقبال نمي كند. بالاخره با يك حساب سر انگشتي هم كه شده مي ديد طي سالهاي حاكميت اسد, به رغم همة هارت و پورتها, مرزهاي جولان امن بوده و اسرائيل خيالش آسوده بوده است. اما مردم به خيابانها آمده اند و تمام اين محاسبات را به هم زده اند. چرا و چگونه؟ راز اين مساله در يك كلمه است. مقاومت. همين اكسير است كه ضد تمام توطئه ها و محاسبات آن چناني خواست يك مردم را به همه, حتي آمريكا و اسرائيل و به زودي به خود بشار و خامنه اي, تحميل مي كند. در شهرهاي كوچك و بزرگ در برابر تانكها ايستاده اند و با شهيد ومجروح دادن بسيار سنگين ارتش را پس زده اند. در درعا كه شهر كوچكي است چنان ايستادگي كردند كه همه نوشتند «پرده هاي ترس» در درعا دريده شده است. و حالا در حما يك شهر 800هزار نفري است 500هزار نفر به خيابان آمده اند. آن هم بعد از افاضات خليفه تهران كه همة اينها را توطئه آمريكا و اسرائيل خواند. تأمل در قيام سوريه بسيار عبرت آموز است.
شعر«اما تو بيشتر بترس!» را من با الهام از مبارزات مردم سوريه نوشته ام. و آن را تقديم كرده ام به مردم قهرمان درعا كه پرده هاي ترس را دريدند. باشد كه ما نيز بياموزيم تنها و تنها مقاومت خودمان است كه دشمن تا بن دندان مسلح و بيرحم و عاطفه را عقب مي راند و در نهايت نابود مي كند.

از زحمت و محبت برادري كه شعر را به عربي ترجمه كرد تشكر مي كنمژ



اما تو بيشتر بترس!...




براي برادران و خواهرانم در درعا
كه پرده هاي ترس را دريدند


مي ترسم!
پنهان نمي كنم، مي ترسم!
از باتوم تو مي ترسم!
وقتي كه بر سرم فرود مي آيد.
از شلاقت در شكنجه گاه
و رگبارت در خيابان...

پنهان نمي كنم مي ترسم وقتي كه شليك مي كني
وقتي كه شلاق مي زني
وقتي كه به رگبار مي بندي.

مي ترسم، اما تو بيشتر بترس!
بترس از وقتي كه نمي ترسم!
و نعره زن در خيابانها
در به در گماشتگانت را مي جويم.

بترس!
بيشتر بترس!
بيشتر! ...


16ارديبهشت90



لكنك يجب ان تخاف أكثر مني......


لإخواني واخواتي في ”درعا”
الذين مزقوا ستار الخوف.. إربًا اربا

انني أخاف!
لاأخفي ذلك, اقول انني أخاف!
انني أخاف من هراوتك!
عندما تنهال على رأسي!
ومن سوطك في غياهب التعذيب
ومن صلياتك النارية في الشوارع..

لا أخفي لانني اخاف عندما تطلق الرصاص
عندما تجلّد بالأسواط
وعندما تفتح النار.

انني اخاف لكنك يجب ان تخاف أكثر!
وعليك ان تخاف من حين لا اخاف فيه بعد!
واطلق صرخاتي في الشوارع
وابحث مفتشًا عن جلاوزتك من باب إلى باب.

فلتخف!
فعليك ان تخاف أكثر!
بل أكثر!....

هیچ نظری موجود نیست: