۱/۱۹/۱۳۹۲

مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد


مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد
مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد
تويي نشسته به تماشاي گذر ابر
و تمناي بي منتهاي رود.
منم كه مي لرزم در آستانة آب.

به انتظار
لب گشوده ام اي سراب آبي رؤيا.
و ساليان مي گذرد،
ميان وهم و خيال.

سواري كه نام روشنش فردا بود
گذشت از بيشة انبوه
و با اسبي سپيدتر از آرزو
گم شد در درون مه و ماه.

در كوچه هاي ماه
صداي اسبها مي آيد
صداي همهمة آب و رفتن و سوار
و كسي كه مي رقصد ميان خيال بيد و باد.
30شهريور89

هیچ نظری موجود نیست: