۷/۱۷/۱۳۸۷

بوف شوم


طرحي چند از چهرة لاجوردي دژخيم (2)

لاجوردي به مثابه نمودي از يك ماهيت:
لاجوردي به مثابه يك فرد، و خميني به مثابه سمبل يك ايدئولوژي، از دو نقطه متفاوت شروع كرده و بعد از طي فراز و نشيبهايي، در يك مرحله، به يكديگر رسيده اند. بعد از آن است كه لاجوردي با پتانسيل بسيار بالاتري از گذشته در شكنجه و زندان تا بدانجا پيش مي رود(يا به تعبير خودشان آن چنان در ولايت خميني ذوب مي شود) كه به درستي او را پيشاني نظام مي خوانند.
لاجوردي را به درستي «ابن ملجم دوران» ناميده اند. وقتي قيد دوران به اسم او اضافه مي شود معنايش اين است كه كافي نيست به شناخت تاريخي خوارج و ابن ملجم بسنده كنيم. بايد علاوه بر خصوصيات عام و مشتركي كه بين آنها وجود دارد ويژگيهاي امروزين شان را نيز به حساب آورد.
مرتجعان مذهبي حاكم، هرچند در ماهيت همان ابن ملجمهاي شناخته شده اند، اما با خوارج دو فرق اساسي دارند. اول اين كه 1500سالي بعد از آنها زندگي مي كنند. 15قرني كه براي آنها پر از فراز و نشيب بوده است. ارتجاع مذهبي اي كه ما، در شرايط حاضر، با آن سر و كار داريم ملغمه اي است از آمال و آرزوها و تخيلات و سرخوردگيها و سركوفتهاي تاريخي آنها. در نتيجه تجربيات تاريخي بسياري براي خود اندوخته و در واقع مار خورده هاي افعي شده اي هستند پر از زهر و عفونت. به عبارت ديگر نبايد اشتباه كرد و مثلاً با ديدن شقاوتهاي لاجوردي را او را طابق النعل بالنعل ابن ملجم دانست. لاجوردي همان ابن ملجم هست به اضافه 15قرن تجربه ضدانقلابي و ضدتاريخي. يعني بسا و بسا شقي‌تر.
دوم اين كه ارتجاع مذهبي معاصر در ميهن ما، ارتجاعي است به حاكميت رسيده. و نه يك جريان فرعي و حاشيه اي كه بود و نبودش تأثير چنداني در روند عمومي جامعه ندارد. اين جريان ضدتاريخي در يك نابهنگامي تاريخي رهبري يك انقلاب را دزديد و براي اولين بار در تاريخ، بر سرنوشت ملت و فرهنگي حاكم شد. اين حاكميت سرشار از عقده‌هايي تاريخي بود. زخمي عفوني كه در بدني بيمار(شاه زده)، به صورتي نيم بند به زندگي انگل‌وار خود ادامه مي‌داد، و يك در هزار خيالش نيز به ميراث بردن سطلنتي روح‌اللهي بعد از سلطنتي ظل‌اللهي راه نمي‌برد. نتيجه آن كه براي به چاه تحليل فردي نيفتادن امثال خميني يا لاجوردي، بايد ويژگيهاي هريك از آنان را با توجه به اين خصوصيات تاريخي بررسي كرد. به همين دليل بسيار اشتباه است اگر كه مثلاً در بررسي مشخصات و يا نمونه هاي شقاوت شكنجه‌گران آخوندي به خصوصيات فردي آنان اصالت دهيم. كما اين كه بسياري كه هنوز پس از اين همه سال، دل در گرو نظام آخوندي دارند، سعي مي كنند سبعيتهاي لاجوردي را به «خشونت» فردي او مصادره كنند. در حالي كه براي شناخت ويژگيهاي او، و خميني و تمام دار ودستة آنان، بايد ريشه اصلي شقاوت و اصالت كينه‌شان را در حاكميت نابهنگام شان جستجو كرد.
مسيري كه لاجوردي براي ايفاي نقش ضدتاريخي اش طي كرد دو مرحله، قبل از حاكميت و بعد از حاكميت، بود.
ابتدا به بررسي جريان فكري او تا قبل از حاكميت، يعني تا سرنگوني نظام سلطنتي مي‌پردازيم.

الف: اشاراتي به تاريخچه جريان مؤتلفه و سوابق ضدتاريخي آن:
لاجوردي از عناصر فعال و درجه 2و3 جريان مؤتلفه اسلامي بود. آنان در سالهاي بعد نام خود را به «حزب مؤتلفه اسلامي» تغيير دادند. اين جريان در دهه 1340 با ترور حسنعلي منصور، نخست وزير شاه، بر سر زبانها افتاد. به همين دليل گاه نيز به نام «قتله منصور» از آنها ياد مي‌شود.
هيأتهاي مؤتلفه، ميراث جريان فدائيان اسلام، با رهبري نواب صفوي، بود. اين گروه در جريان ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق به ترور تعدادي از شخصيتهاي سياسي و فرهنگي دست زد و به عنوان مسلماناني خشك انديش و مرتجع مشهور بودند. بسياري از تحليل گران، در برخورد ابتدايي، آنها را ضدكمونيستهايي مي‌دانستند كه صرفاً در واكنش به اوج‌گيري فعاليتهاي حزب توده در آن سالها به وجود آمده‌اند. در اين كه فداييان اسلام بسيار ضدكمونيست بودند حرفي نيست. و در اين كه بسيار ارتجاعي فكر مي‌كردند نيز مطلقاً ترديدي نيست. اما تمامي حضور و بروز آنان را، در صحنة اجتماعي و سياسي آن روزگار، واكنشي نسبت به حزب توده دانستن اشتباه مي‌باشد. اين جريان ريشه در برخي اقشار پايين خرده بورژوازي و حتي زحمتكشان شهري داشت. و در فضاي باز سياسي بعد از ديكتاتوري بيست ساله رضاخاني مفري پيدا كرد تا در ميان برخي از مذهبيهاي خرده پاي شهري جايي پيدا كند. اين عده ملغمه‌اي بودند از افراد مختلف با خصوصيات و اخلاقيات و برداشتهاي مختلف از مذهب و سياست. آنها مجموعه همگوني نبودند كه بشود رويشان به عنوان يك سازمان و تشكل به معناي علمي آن حساب كرد. به همين دليل وقتي هم دست به عمل مي‌زدند هيچ حسابي و كتابي بركارشان مترتب نبود. براي آنها رزم‌آرا (نخست وزير ديكتاتور شاه) و دكتر فاطمي(نزديكترين يار مصدق) فرقي نداشت. بنابراين وقتي دست به ترور هر دو مي‌زدند، اولي عملاً به نفع مصدق تمام مي‌شد و دومي خيانت به مصدق و ملت ايران بود.
به هرحال اين جريان، در بحبوحة يك مبارزة ضداستعماري، نه تنها به ياري مصدق نيامد كه با ريختن به خيابانها و حمله به مشروب فروشيها و ترور افرادي ملي، آب به آسياب دشمن ريخت و در نتيجه مصدق را تا آن جا كه توانستند تضعيف كردند.
عمده ترين خصوصيت ارتجاعي تفكر اين عده «زن ستيزي» آنان بود كه در قالب مسائل شرعي و مذهبي به نام خدا و قرآن بيان مي‌شد. نواب صفوي در جزوه‌اي كه مانيفست او محسوب مي‌شود برخي از عقايد و برداشتهاي خود از اسلام و جامعه ايده الش را شرح داده است. او در اثبات وضعيت نابه‌سامان جامعه مي‌نويسد: «آتش شهوت از بدنهاي عريان زنان بي عفت شعله كشيده خانمان بشر را مي‌سوزاند ». او معتقد است: « شب و روز زنان و مردان در كوچه و بازار و اداره و مدرسه و كارخانه و ساير اماكن عمومي با هم روبرو شده و شب و روز حس شهوت عمومي بدون حساب مشغول فعاليت و هيجان است» او با صراحت به يك زن ستيزي قرون وسطايي اعتراف مي‌كند و مي‌نويسد: «معني آزادي زنان و همكاري آنان با مردان چيست؟ آيا زنها مي‌خواهند از عمل زناشويي پاك و مشروع با مردان خودداري كنند و در هر ماه طبق سازمان طبيعي خود قاعده نشوند و حامله و بچه دار هم نگردند؟» با چنين خزعبالاتي، آن هم به اسم اسلام، آيا به ياد اراجيف آخوند صدوقي، يكي از نمايندگان اصلي خميني در مجلس خبرگان رژيم، نمي‌افتيد؟ او در جلسه 63 مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي رژيم در 19آبان 1358 گفته بود: «يكي از رفقا مي‌گفت كه همان طور كه زن مي‌تواند ولي صغيرش بشود پس مي‌تواند رئيس جمهور هم بشود حالا اين چه حسابي است؟ چون مي‌تواند بچه را باز بكند و پاكش بكند و از كثافت بر كنارش بكند و پستان در دهانش بگذارد پس مي تواند رئيس جمهور يا نخست وزير بشود! من گمان نمي‌كنم كه اين قياس، قياس صحيحي باشد شما را به خدا كار را بر رهبر دشوار نكنيد، و براي او زحمت ايجاد نكنيد و به علاوه هنوز مردها كار ندارند و بيشترشان بيكار هستند حالا بيائيد و فرمانداري به زن بدهيد؟ چطور شده آقاي محترم از اولي كه خشت دنيا را برپا گذاشتند اين همه ساختمان و اين همه قنات، اين همه اختراعات تمامش به دست مرد بوده، در يزد ما قناتي است كه يكصد و هفتاد متر طناب مي خورد تا برسد به آب، تمام اين قنوات كه در حدود بيست و چهار هزار قنات در يزد وجود دارد آيا كلنگ كداميك از اين قناتها را زن زده است كداميك از اين ساختمانها را زن درست كرده؟ حالا چطور شد كه پشت ميز نشستن را حق داشته باشد ولي كارهاي سنگين را حق نداشته باشد يعني چه؟ اگر مي‌خواهند دوش بدوش ما كار كنند بيايند همراه ما بنائي كنند و همراه ما قنات درست كنند و همراه ما كارهاي ديگري بكنند، چطور كارهاي سنگين براي ماست ولي نشستن پشت ميز از آن آنها باشد، حالا آمديد يكي از اين زنهاي شايستة كامل را به مقام رئيس جمهوري يا نخست وزيري منصوبشان كرديد، يك روز صبح مي‌رويم و مي‌بينيم كه نخست وزيري تعطيل است چرا؟ براي اين كه ديشب خانم زايمان كردند اينها براي ما ننگ و عار است. يعني چه، شما را به خدا اين را جزو قانون نياوريد» نواب صفوي هم كه طابق النعل بالنعل همين افكار را دارد نتيجه مي گيرد كه «... بهترين كار براي زنان همان مديريت خانواده و اولين مدرسه توليد و تربيت نسل بشر است آيا كاري اساسي تر از اين در دنيا هست؟»
بيش از 30سال بعد هم يكي ديگر از همين مرتجعان كه حالا به حاكميت رسيده و در سلك شكنجه‌گران رژيم آخوندي هيچ حد و مرزي را نمي‌شناسد دربارة زني كه قرار است با او ازدواج كند مي‌گويد: «دختر خانم در آن زمان مدرس كلاس عربي بود؛ لذا فقط يك جمله از من پرسيد كه آيا مي‌تواند كلاس عربي برود و درس بدهد؟ گفتم: به لحاظ سياسي هر كس از ما بايد خط خودش را برود گر چه بايد همفكر باشيم، اما من نمي‌‌خواهم كاري و امري را به شما تحميل كنم و نه مي‌پذيرم كه شما چيزي به من تحميل كنيد؟ عربي را هم قبول دارم ولي با دو شرط: اول اين كه فقط به زنان و دختران درس بدهي و با مردها سروكار نداشته باشي. دوم اين كه وقت اضافه داشته باشي و از وقت خانه و زندگي كم نكني، چرا كه من اهل ساندويچ و غذاي سرد و آماده نيستم» (كتاب خاطرات عزت شاهي) وقتي شكنجه‌گر خميني در خانه و با همسر خود چنين برخوردي دارد آيا قابل تصور است كه در سياه چالهايي كه هيچ كس از آنها خبري ندارد و صداي فريادهاي هيچ اسيري بازتابي نمي‌يابد با زن مبارز و مجاهد چه رفتاري مي‌شود؟ و آيا همه اينها رشته‌هاي يك نظام فكري منحط ضدتاريخي نيست كه بارزترين وجهش زن ستيزي شناخته مي‌شود؟ و آيا همه اين برداشتها در راستاي همان تفكر ضدبشري نيست كه مي گويد: «زنان به‌دليل ضعف عقل و ادراك جز ئيات و ميل به‌زيورهاي دنيا حقاً و عدلاً در حكم حيوانات زبان بسته اند و اغلبشان سيرت چارپايان دارند ولي به‌آنان صورت انسان داده‌اند تا مردان از مصاحبت با آنان متنفر نشوند و در نكاح با آنان رغبت بورزند»(از افاضات حاج ملاهادي سبزواري) البته با گذشت زمان حضرات مجبورند مقداري رنگ و لعاب و لحن كلمات خود را عوض كنند. اما در اساس اين زن ستيزي به قوت خود باقي مي‌ماند. و ما نبايد به لفاظيهاي خميني و ايز گم كردنهاي او فريفته شويم. در عمل او همان آخوند مرتجعي است كه اگر با شاه در مي افتد براي اين كه چرا حق رأي به زنان داده است. و اگر در حاكميت خودش به زنان حق رأي مي دهد براي اين است كه آمار رأي خود را بالا ببرد و الّا كه در قانون اساسي‌اش با صراحت تصريح مي‌كند حقي براي رياست جمهور شدن زنان به رسميت نمي‌شناسد. و حرف اصلي را آخوند يزدي، رئيس سابق قوه قضائيه‌اش گفته است كه: «زن نمي‌تواند كاري را كه از سنخ امور ولايتي است، به عهده بگيرد… رئيس‌جمهور بايد از رجال سياسي باشد». منتها خميني فرقش با مهره هاي زير دستش اين است كه آنها با بلاهت يك حيوان ناطق«ننگ و عار» خودشان را به زبان مي‌آورند و خميني با دجالبازي دم از حقوق زنان مي‌زند. اما وقتي به صورت جدي پاي مسئوليتها به ميان مي‌آيد حرف ته دل همان است كه رفسنجاني مي‌گويد: «اندازة مغز مردها بزرگتر از زنهاست. مردها به مسائل استدلالي و عقلي توجه دارند در حالي كه زنها عمدتاً به احساس متمايل هستند… اين اختلافاتي كه وجود دارد در سپردن مسئوليت، تكاليف و حقوق مؤثر واقع مي‌شود» با اين حساب آيا معناي «احترام فوق العاده به بانوان» كه پسر لاجوردي به او منتسب مي‌كرد مشخص است؟ و آيا همه اين افكار ارتجاعي در يك راستا نيستند و ما نمونه‌هاي عملي همين تفكر را در حاكميت آخوندها شاهد نيستيم؟ جالب است كه همان نحله از شجره خبيثه ارتجاع مذهبي در پهنه اجتماعي، خواهان برخورد شهرباني و نيروهاي نظامي با اين قبيل موارد مي‌شود و مي نويسد آنها بايد: « از عبور و مرور زناني كه به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشيده نيستند جلوگيري كنند » مشابه همين نظرات در موارد ديگري مانند موسيقي و فيلم و سينما و به طور كلي هنرد دارد كه ما براي جلوگيري از اطاله كلام از آنها در مي گذريم. اما آن جا كه پاي رفع ستم از فقرا مي شود، ريشه همه مفاسد اين گونه ارزيابي و معرفي مي شود: «رشوه خواري عمومي ادارات و وزارتخانه ها و سايرين و رباخواري هاي عمومي و بانكهاي رباخواري ميوه اش كينه اندوزي و فقر عمومي است. » (صفحات متعدد كتاب راهنماي حقايق به قلم نواب صفوي به نقل از سيد مجتبي نواب صفوي؛ انديشه ها، مبارزات وشهادت او، نويسنده و گردآورنده: سيدحسين خوش نيت، از انتشارات منشور برادري)
نكته قابل توجه اين كه اين جريان حتي با آيت الله كاشاني ضدمصدق هم به عنوان يك مرجع تقليد مذهبي و يك رهبر سياسي شناخته شده نتوانستند گردآيند. و فقط بعد از 28مرداد بود و دستگيري و اعدام رهبرانشان بود كه به او نزديك شدند. اما ما به دنبال تحليل وقايع نهضت ملي در آن سالها نيستيم. ما به دنبال رديابي چند و چون نو جواني 16ساله به نام اسدالله لاجوردي هستيم كه در سالهاي بعد مرادي به نام خميني پيدا مي‌كند و تبديل به سبعترين دژخيم تاريخ معاصر ايران مي‌گردد.
در اين ايام لاجوردي نو جواني است كه هيچ نامي از او در جريانهاي سياسي روز ديده نمي‌شود. جالب آن كه از خمنيي نيز در آن در سالهاي مبارزات ضداستعماري ملي شدن نفت مطلقاً خبري نيست. توجه داشته باشيم كه خيمني(متولد 1279شمسي) در زمان نهضت ملي آخوندي پنجاه و چند ساله است اما نه تنها آن زمان، البته رندانه، در صحنه مبارزاتي و سياسي روز حضور ندارد بلكه تا ده سال ديگر اين غيبت و در واقع سازش با ديكتاتوري سلطنتي ادامه مي يابد. البته اين «سكوت باشكوه» خميني(به تعبير نزديكانش) منافي همسويي و رابطه نزديك او با كاشاني و فداييان اسلام نيست. آخوند صادق خلخالي در اين باره گفته است: «نمي‌توان گفت كه مبارزة حضرت امام عليه استكبار دقيقاً از چه زماني شروع شد. ايشان از همان آغاز با افرادي مانند آقاي كاشاني و اعضاي فداييان اسلام رابطه داشتند». و نقل شده است كه كاشاني در اولين ديدارش با خميني، از پدر ‌زن خميني پرسيده است: «اين اعجوبه را از كجا پيدا كردي؟»(براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به كتاب «خميني دجال ضدبشر از انتشارات سازمان مجاهدين)
به هرحال در فضاي يأس آلود پس از كودتاي 28مرداد دو چهره مورد نظر ما به صورتي نامرئي و غير مستقيم در ارتباط با يكديگر قرار دارند؛ بدون اين كه يكديگر را بشناسند. پيوند آنها نياز به حوادث ديگري دارد كه در سالهاي بعد وقوع مي يابد.
در سالهاي بعد از كودتا، باقي مانده جريان فدائيان اسلام دست از فعاليت سياسي كشيده و عملاً تبديل به محافل و هيأتهاي صرف مذهبي شدند. در دهه چهل، وقتي كه شاه قصد تغيير بافت اقتصادي ـ اجتماعي كشور را، از فئودالي به سمت سرمايه داري وابسته، داشت، خرده جريانهاي سياسي مختلف كه عمدتاً بقاياي گروهها و محافل زمان نهضت ملي شدن نفت بودند به ميدان آمدند. خميني براي اولين بار به ميدان آمده و از موضعي كاملاً ارتجاعي، و هم سنخ با همان خزعبالاتي كه در بالا اشاره كرديم، به ضديت با اصلاحات مورد نظر شاه، از جمله حق راي دادن به زنان، مي پردازد. در اين جريانها و در فضاي نسبتاً بازي كه به وجود آمده بود هيأتهاي مذهبي فعال مي شوند. و طي حوادث و جريانهايي كه زياد به بحث ما مربوط نمي شوند عاقبت در يك ائتلاف ناهمگون، به توصيه خميني، گرد مي آيند. در اين جا ست كه نام لاجوردي براي اولين بار در يكي از هيأتها ديده مي شود. افراد فعال هيأتها عبارت بودند از : هيأت بازار (مسجد امين‌الدوله) مهدي عراقي، حبيب‌الله عسگراولادي، حبيب‌الله شفيق، و ابوالفضل توكلي، هيأت مسجد شيخ‌علي، صادق اماني، محمدصادق اسلامي، اسدالله لاجوردي، و حسين رحماني، هيأت اصفهانيها (مسجد سلطاني) محمد ميرفندرسكي، علاءالدين ميرمحمد صادقي، عزت‌الله خليلي، و مهدي بهادران و...
اولين پيوندهاي خميني با جريان مؤتلفه در اين سالها به وجود مي آيد. حبيب الله شفيق در اين باره گفته است: « پس از فوت آيت الله بروجردي بود كه ما دچار بحث و تحقيق براي انتخاب مرجع بوديم. اسامي علماي بزرگي در قم و تهران و حتي نجف مطرح بود. تا اين كه بالاخره با استفاده از نظرات و راهنماييهاي مرحوم بهشتي، آيت الله حق شناس و آيت الله مطهري ما به اين رسيديم كه حاج آقا روح الله (خميني) بر سايرين رجحان دارند.» (امين امام و رهبري ـ اولين سالگرد رحلت مرحوم حاج حبيب الله شفيق ـ 20تير87)
بعد از قضيه كاپيتولاسيون كه توسط شاه مطرح شد برخي از سران آن زمان مؤتلفه تصميم به ترور شاه مي گيرند. اما ترور نياز به فتواي يك مرجع ديني داشت. لذا به دنبال گرفتن فتوا از مراجع تقليد هريك به سويي مي روند. غافل كه خميني زرنگتر از اين بود كه با دادن چنين فتواهايي خود را به خطر بيندازد. او حتي نسبت به اعدام نواب صفوي توسط شاه كوچكترين واكنشي نشان نداده بود، در سالهاي بعد هم نسبت به اعدام قاتلان حسنعلي منصور كوچكترين اعتراضي نكرد. آخوند انواري در خاطرات خودش پيرامون اين كه چرا شاه را نزدند داستاني مضحك نقل مي كند كه بيشتر به جوك شبيه است. او مي گويد در دادگاه، محمد بخارايي را ديده و بخارايي به او گفته است: «گفت: اصلاً ما مي‌خواستيم شاه را بزنيم. يک روز در روزنامه خواندم که شاه جلسه‌اي با کاميونداران دارد. من عازم شدم ببينم مي‌توانم شاه را بزنم يا نه؟ صبح رفتم يک کتاب زير بغل گذاشتم. رفتم آن محل را ديدم، شاه هم آمد. در پنج قدمي شاه قرارگرفتم. دست زدم ديدم اسلحه را فراموش کرده‌ام، چيزي که هيچ وقت فراموش نکرده بودم. چقدر ناراحت و پشيمان شدم» اما اين واقعيت ندارد. قسمتي از واقعيت را عزت شاهي در مصاحبه با سايت عدالتخانه (پايگاه جمعي عدالتخواهي اسلامي) گفته است «در آن زمان يكي از صحبتها در مؤتلفه اين بود كه بر اساس نقشه‌اي، طرح ترور شاه را بريزند و حتي تا مراحلي هم پيش رفته بودند و شاه را شناسايي كردند اما بعد به اين نتيجه رسيدند كه ترور شاه ممكن است كه مملكت را با وضعيت پيش بيني نشده‌اي روبرو كند و زمام امور از دست بروند. به همين خاطر به فكر ترور برخي از نزديكان شاه افتادند» اما اين كه «زمام امور از دست برود» مقدار زيادي مبهم و حتي گمراه كننده است. حاج مهدي عراقي كه يكي از چهره‌هاي شناخته شده و اصلي اين جريان بود در يك گفتگو شخصي با راقم اين سطور، هنگامي كه تاريخچه گروه مؤتلفه را تعريف مي‌كرد، گفت كه محمد بخارايي به تأكيد تصميم داشت شاه را بزند. حتي آنها شاه را در پيست اسكي گاجره شناسايي كرده بودند و ترور او برايشان امكان داشت. اما در نهايت از ترس اين مسأله كه بعد از شاه مملكت ممكن است به دست كمونيستها بيفتد! از زدن شاه منصرف مي‌شوند. در نتيجه حسنعلي منصور نخست وزير وقت سوژه ترور مي‌شود. اما باز هم خميني، كه در دنياي تعادل قوا بسيار زيرك بود، اهل چنين دادن فتواهايي نبود. نهايت اين كه آخوند محي الدين انواري با اين استدلال كه خودش مجتهد است و مي‌تواند فتوا بدهد، فتواي قتل منصور را مي‌دهد و چندي بعد محمد بخارايي، صادق اماني و مرتضي نيك نژاد و رضا صفار هرندي كار را به سرانجام مي‌رسانند و منصور را در جلو مجلس شورا ترور مي‌كنند.
دربارة جريان مؤتلفه بعدها البته هريك از سران آن رطب و يابسهاي بسيار گفته‌اند. مثلاً آخوند انواري حتي بعد از سرنگوني رژيم شاه و گذشت بيش از 30سال مي‌ترسد دربارة فتواي خود به صراحت حرفي بزند و در خاطرات خود مي گويد: « شوراي روحاني مؤتلفه من و احمد مولايي وآقاي مطهري و بهشتي بوديم. ما از طرف امام در مؤتلفه بوديم.آقاي مطهري انسان و سرنوشت را براي بچه‌هاي مؤتلفه نوشت. من آن موقع امام جماعت مسجد بازار بودم.آقاي اسلامي كه در حزب شهيد شد و از بچه‌هاي مؤتلفه بود بعد از نماز مي‌آمد كنار محراب و با ما صحبت مي‌كرد؛ او رابط بود. صادق اماني كه چهار هزار حديث حفظ بود نقش خط دهي داشت كه بعد با صفار هرندي و بخارايي و نيك نژاد اعدام شد. آن چيزي كه براي منصور پيش آمد مسبوق به صحبت من و اماني بود كه من گفته بودم واقعاً كساني هستند كه اسدالله عَلَم را بزنند؟! آن موقع علم بود. و او هم همين را در بازجويي گفت كه اسباب دستگيري من شد».(خاطرات آيت الله انواري تحت عنوان فيضيه در زندان ـ به كوشش رسول جعفريان) انواري در جاي ديگر خاطرات خود با صراحت بيشتري در مورد ترور منصور مي‌گويد: « در مسأله منصور آقاي صادق اماني آمد منزل ما و گفت: با اعلاميه کار درست نمي‌شود. اين هنوز زمان اسدالله علم بود. صادق مي‌گفت:‌ علم را بکشيم. چند سؤال کردم و گفتم:‌ چه مي‌خواهي؟
گفت: از آقا بپرسيد که ما مجازيم بزنيم؟
گفتم: کسي هست که بزند؟
گفت:‌ آري، هستند جوانهايي که اين کار را بکنند.
من گفتم: اين تبعاتي دارد، دستگيري دارد، اعدامي دارد.
باز گفتم‌: کساني هستند؟
گفت:‌ آري.
گفتم: «باعث اميدواري است» که بعد همين جمله زمينة‌ محاکمه ما شد»
حبيب الله عسگر اولادي نفر اصلي مؤتلفه در سالهاي بعد در گفتگو با خبرگزاري فارس به نقش خميني در متحد كردن هيأتهاي مؤتلفه اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «فلسفه تشكيل هيأتهاي مؤتلفه اسلامي بنيان يك حكومت ديني با الهام از رهنمود‌هاي امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي بود، گفت: امام خود در متحد كردن چند هيأت مذهبي در تهران و مرتبط كردن آنها در متن مردم پايه ريزي كردند». بعد هم بدون اين كه اصلاَ فهم و دركي از مبارزه مسلحانه و «هم استراتژي، هم تاكتيك» داشته باشد اضافه مي‌كند: «هيأتهاي مؤتلفه اسلامي مشي مسلحانه را به عنوان هم استراتژي، هم تاكتيك قبول نداشت و تلاش مي‌كرد يك جريان سياسي، مذهبي باشد و با بهره‌گيري از متن مردم مي‌خواست شعار «ما همه سرباز توايم خميني؛ گوش به فرمان توايم خميني» را عملياتي كند» او همچنين در ضديت با مبارزه مسلحانه انقلابي كه مطلقاً ربطي به ترورهاي از نوع فدائيان اسلام و مؤتلفه نداشت مي‌گويد: « بحث ترور از ديدگاه اسلام يك چيز است بحث مجازات يك فاسق فاجر و خائن به ملت كه با حكم حاكم شرع به اعدام محكوم شده است، چيز ديگري است؛ اعدام انقلابي حسنعلي منصور مستند به حكم يك مرجع تقليد بود و ترديدي در آن نيست كه بايد انجام مي‌شد»
عسگر اولادي صدور فتواي قتل منصور را منتسب به آيت الله ميلاني مي داند و مي گويد: «شهيد حاج صادق اماني در بيانات خود به كرات قبل از دستگيري و در زندان قبل از شهادت اظهار مي‌داشتند كه فتواي قتل منصور را آيت‌الله ميلاني و تعدادي ديگر از مجتهدان صادر فرمودند كه شاخه اجرايي هيأت‌هاي مؤتلفه آن را عملي ساختند» بعد از ترور منصور كساني همچون عسگر اولادي، حاج مهدي عراقي(كه بعدها توسط گروه فرقان ترور شد) حاج هاشم اماني، حاج ابوالفضل حيدري(از بريده هاي زندان شاه كه با سپاسگويي براي نجات جان شاه در سال 1355 آزاد شد و بعدها در حاكميت خميني با نام مستعار حسني در كنار لاجوردي قرار گرفت و شكنجه گر زندانها شد) حاج احمد شهاب، آيت الله انواري(مانند عسگراولادي از سپاسگويان براي شاه كه عفو ملوكانه در سال1355 آزاد شد)، نقي كلافچي(در زندان شاه بريد و به جاسوسي براي زندانيان مشغول بود) دستگير و به زندان محكوم شدند. از ميان اين عده تنها يك نفر به نام عباس مدرسي فردر زندان به مجاهدين پيوست.(عسگر اولادي در گفتگو با خبرگزاري فارس 21تير87).
در متن چنين تحولاتي است كه لاجوردي با خميني به صورت جدي آشنا مي شود. پسرش گفته است: «حدود سال 1340 بود كه با حضرت امام آشنا شدند. آشنايي فوق نيز چنين شكل گرفت كه ايـشــان اصــول فـقــه را در مـسـجــد آيـــت‌الــلــه شـاهـچـراغـي نـزد ايـن بـزرگـوار فـرا مي‌گرفتند. در همان كلاس ايشان توسط مرحوم شاهچراغي با گروههاي مختلف سياسي آشنا شـدنـد كـه هـمـيـن گــروهـهـا و مساجد مختلف هيأتهاي مؤتلفه اسلامي را تشكيل دادند».
بعد از وقايع 15خرداد42 و سركوب مردم و تبعيد خميني، جريان مؤتلفه شقه مي‌شود. چند نفرشان به زندان مي‌افتند. و بيشترشان به زندگي روزمره و عادي و عمدتاً به كسب و كار و تجارت خودشان مشغول مي‌شوند.
حبيب الله شفيق در قسمت ديگري از صحبتهايش بعد از اشاره به حبس تعدادي از اعضاي بالاي مؤتلفه مي‌گويد: «ما كه حدود 25 نفر بوديم محكوميتهاي كمتري گرفتيم از ديگران شهيد حاج اسدالله لاجوردي، سيد محمود ميرفندرسكي، صادق اسلامي، عزت الله خليلي، حاج اسدالله بادامچيان و حاج حسين رحماني را به خاطر دارم كه غالبا بين6 ماه تا 2 سال محكوم شدند». در سالهاي بعد البته بسياري از همين حضرات كه تا فرق سر در زندگي و مال اندوزي غرق شده بودند سعي كردند در توجيه سازش خود با رژيم شاه براي خود سابقه مبارزاتي بتراشند. براي همين مثلاً كارهاي فرهنگي، مثل تأسيس مدرسه رفاه، را وجه همت خود قرار دادند. شفيق در قسمت ديگري از صحبتهاي خود گفته است: «ما در جلساتي كه داشتيم هميشه ذهنيتمان اين بود كه در ضمن اين كارهاي فرهنگي و مذهبي يواش يواش و طوري كه حكومت زياد حساس نشود وارد كارهاي سياسي هم بشويم. لذا در ابتدا آمديم و يك شركتي تشكيل داديم به نام شركت فيلم در خدمت دين، كه در آن فيلمهاي خارجي را كه جنبه مفيد و آموزنده داشت يا جنبه سياسي و پيام خوبي داشت يا گاهاً فيلمهاي فكاهي سالم را انتخاب مي كرديم و توي جلسات پخش مي‌شد و يكي از آقايان همزمان ترجمه مي‌كرد و توضيح مي‌داد كه اين مسأله ترجمه همزمان در آن موقع در نوع خودش بي نظير بود. خانواده ها، جوانها و دانشجو ها مي‌آمدند كه يك مسأله پيام و تاثير مثبت اين فيلمها بود. يك مسأله ديگر هم اين كه آن دوره جو سينماها بسيار ناسالم بود و اين يك جايگزين مناسبي بود.» يادآوري مي‌كنيم كه «فيلمهاي فكاهي سالم» به جماعت نشان دادن و تأسيس «شركت فيلم در خدمت دين» را كار سياسي جا زدن در روزها و ماههايي صورت مي‌گرفت كه بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق در خفا مشغول تدوين ايدئولوژي و تشكيل سازمان نبرد با شاه بودند. به هرحال لاجوردي هم در كنار همين قبيل «كارهاي سياسي» به تجارت خودش در بازار جعفري تهران اشتغال داشت و از دور براي خميني درود مي فرستاد. تا اين كه : «شنيديم حضرت امام از نجف عازم كويت شده اند. هنوز اسمي از كميته استقبال نبود. شهيد مطهري به نجف رفته بودند.بعد از بازگشت از ديدار امام به اتفاق آقاي عسگراولادي و سايرين به خدمتشان رسيديم. گفتند امام فرموده اند: «ريشه حكومت پهلوي از خاك بيرون آمده كمك كنيد و دست به دست هم بدهيد اين ريشه را بكنيد» از همان جلسه ما تصميم گرفتيم كه برادرها را دور هم جمع كنيم و كارهاي مقدماتي را انجام بدهيم و اين جلسه بود كه منجر به تشكيل كميته استقبال از حضرت امام (ره) شد.
آن هسته مركزي كه كميته استقبال را تشكيل داد، از روحانيون در رأس شهيدان مطهري، بهشتي، باهنر، مفتح و آقايان هاشمي رفسنجاني و طالقاني و سايرين بودند و از برادران غير روحاني شهيد عراقي و آقايان عسگراولادي، حاج حيدري، حاج هاشم اماني، انواري، بادامچيان و بنده بوديم.» (حبيب الله شفيق همان منبع)
به اين ترتيب اين باند مخوف ضد تاريخي، كه بعدها بيشترين و بالاترين مقامات حكومتي را غصب كردند، با كمك آخوندهايي از تيره و تبار خود، همچون بهشتي و رفسنجاني، خميني را به عنوان «امام» به مدرسه رفاه و علوي آورده و نطفه حاكميت بعدي در همين نقطه بسته مي خورد. شفيق گفته است: «مدرسه رفاه، هم محل حكومت بود و محل انبار مهمات، هم زندان و واقعاً درست نگه‌داشتن و جمع كردن آن كار دشواري بود كه به ياري خدا به پايان برديم.
حتي مدرسه عالي شهيد مطهري نيز حجره‌هايش به زندان تبديل شد. خيلي از سران رژيم ستم شاهي دستگير شده بودند . شهيد لاجوردي از همان ابتدا زندانبان شده بودند».

ب: مروري بر روند جريان مؤتلفه و لاجوردي بعد از حاكميت خميني
همانطور كه اشاره شد جريانهاي مختلف مذهبي و خرده گروههاي سنتي به هيچ وجه از يك انسجام ايدئولوژيك و تشكيلاتي برخوردار نبودند. آنها داراي تمايلات، گرايشها و برداشتهاي مختلفي از مذهب بودند و منافع مختلفي را در طبقات اجتماعي دنبال مي‌كردند. و اين خميني بود كه توانست در يك نابهنگامي تاريخي آنها را گردآورد و در راستاي حاكميت خود به كار بگيرد. در واقع خرده جريانهاي ارتجاعي(مانند مؤتلفه) و افرادي همچون لاجوردي كرمهاي متعفني بودند كه در يكديگر مي لوليدند بدون اين كه راهي به ديهي ببرند. آنها كه از يك سو رانده شدگان تاريخ، و از سوي ديگر فاقد هرگونه مشروعيتي بودند يكديگر را نمي توانستند بپذيرند. هنر ضدانقلابي خميني اين بود كه توانست جبهه واحد ضدانقلاب را حول خودش متحد كند. نفر اصلي خميني در اين بند و بست، چه با مرتجعان و چه با ساير آخوندها و چه در مذاكره با سران ارتش شاه و يا آمريكائياني نظير ژنرال هويزر و يا نيروهايي همچون نهضت آزادي، آخوند بهشتي بود.
با حاكميت به شدت لرزان و ناهمگون جديد، نو دولتان به قدرت رسيده به خوبي مي‌دانستند كه اقبال توده‌اي از خميني سطحي و زودگذر است و مشروعيت و مقبوليتشان به دلايل مختلف، امري گذرا و بي ثبات است. نتيجة اين واقعيت، اين بود كه در صورت كمترين اهمالي، آنها توسط نيروي آزاد شده مردم در انقلاب ضدسلطنتي و نيروهاي ملي و مترقي و انقلابي، و به طور مشخص توسط مجاهدين، از صحنه حذف خواهند شد. اين را بهتر و زودتر از هركس خود خميني فهميد. لذا هسته مركزي سياست خود را سركوب آزاديها و نيروهاي آزاديخواه قرار داد. از آن پس همه چيز حاكميت جديد، حول اين سركوب گردآوري و سازماندهي شد. حتي اگر به صورتي عريان نمي‌توانستند و بالاجبار در خيلي موارد ناچار از كوتاه آمدن بودند باز هم عنصر تعيين كننده، كه هيچ وقت خميني از آن غافل نبود و نماند، سركوب بود. اما خميني و نودولتان زير قباي او براي تضمين سركوب به عنوان پايدارترين عنصر حاكميتشان نياز به سازمان و تشكيلاتي داشتند كه فاقدش بودند. خميني به خوبي مي دانست تا رو به راه كردن و به راه انداختن سازمان مورد نظرش نياز به كارهاي مقدماتي بسياري دارد. لذا سياست سركوب خودش را با دو مؤلفه جاري كرد.
الف: به راه انداختن ارگانهاي سركوب چون سپاه پاسداران و نهادهاي امنيتي براي حل دراز مدت حاكميت
ب: سركوب روزانه و بالفعل نيروهاي مترقي و معترض با نيروهاي چماقدار.
اين بود كه در سالهاي ابتدايي پس از پيروزي انقلاب، ما در صحنه اجتماعي، شاهد حمله و هجوم بي‌وقفه چماقداراني هستيم كه از مراكز «غيبي» سازماندهي مي شدند و به مراكز سازمانها، ميتينگها، تجمعات اعتراضي و محافل مختلف نيروهاي «غيرخودي» حاكميت حمله مي كردند.
ارگان سياسي خط «چماقداري»، حزب جمهوري اسلامي به رهبري بهشتي بود.
بهشتي با كاراكتر ويژه خود توانست مجموعه‌اي از نيروهاي مذهبي را حول خودش جمع كند. اين حزب يك نهاد يا سازمان جوشيده از دل مبارزات مردمي يا يك طبقه خاص نبود. ملغمه‌اي بود از افراد و گرايشات مختلف كه بهشتي سعي مي‌كرد حول محور ضديت با مجاهدين آنها را تشكل دهد. به همين دليل از همان بدو تأسيس شاهد جناح بنديهاي مختلفي در درونش بوديم.
مسيح مهاجري(سردبير روزنامه جمهوري اسلامي) در گفتگويي با سايت الف(متعلق به احمد توكلي) درباره جناح بنديهاي درون حزب مي‌گويد: «حزب جمهوري اسلامي از ابتدا هم يک طيف بود. يعني يک حزب به معناي تعريف واقعي حزب نبود. ببينيد يک جمع از حزب از اعضاي مؤتلفه‌ اسلامي بودند. مؤتلفه‌ اسلامي خودش از قبل يک تشکل بود که به نام هيأتهاي مؤتلفة اسلامي- حزب مؤتلفة اسلامي کنوني- فعاليت مي‌کرد. افرادي مانند آقاي دکتر آيت هم بودند که اينها خودشان با يک تشکيلاتي از قبل کار کرده بودند که جمع ديگري در درون حزب بودند. جمع ديگري هم با آقاي مهندس ميرحسين موسوي بودند که از قبل با ايشان کارهاي سياسي کرده بودند. گروه ديگري مثل شهيد حسن اجاره‌دار، آقاي مهندس هاشم رهبري و امثال اينها هم هر کدامشان تفکراتي داشتند. اين‌طور نبود که مجموعه‌هايي که داخل حزب بودند، همه با مؤسسين حزب يکسان فکر کنند... »
اما به رغم اختلاف فكري اعضا حزب، يك چيز در خفا جريان داشت. سازماندهي چماقداران و بسيج آنان براي مقابله با مجاهدين. مسئوليت اصلي سازمان دادن چماقداران با اسدالله بادامچيان از مؤتلفه بود.
بدين ترتيب پس از ربوده شدن رهبري انقلاب ضدسلطنتي توسط خميني باندهاي مختلفي كه بعدها خود به بزرگترين زالوهاي اقتصادي و اجتماعي و سياسي تاريخ ميهن بودند به حاكميت رسيدند.
باند مؤتلفه در اين ميان به طور خاص نقشي بسيار تعيين كننده داشت. اعضاي قديمي و پدرخوانده هايي نظير شفيق و عسگر اولادي از همان اول به دنياي بادآورده تجارت و غارت روي آوردند. و در اندك مدتي چنان غارتي از مال و اموال مردم كردند كه چپاولگران سطلنتي پيششان دزداني حقير بودند. فقط كافي است يادآوري كنيم كه سازمان اقتصاد اسلامي متعلق به‌عسگراولادي و لاجوردي و بادامچيان و حاج‌اماني و… در چپاول و سود‌خواهي در همان سال اول و دوم روي‌كار‌آمدن خميني به‌جايي رسيد كه سرپرست وقت سازمان برنامه و بودجة رژيم گفت: «سال گذشته(1358) 11ميليارد دلار اعتبار به‌بخش خصوصي داده شده و بخش تجارت چيزي در حدود 1200ميليارد ريال (بيش از 13ميليارد دلار) در سال59 سود برده است… مثلاً يك سازمان به‌‌نام سازمان اقتصاد اسلامي الياف مصنوعي را كيلويي650‌ريال وارد و در بازار كيلويي 1800ريال عرضه مي‌كند». (مجاهد116 ـ‌ فروردين1360) هريك از افراد اين باند دزد و فاسد منصبهاي حساس را ربودند و با تكيه زدن بر نقاط حساس و كليدي نبض اقتصاد كشور را در دست گرفتند. يك قلم برخي مناصب حبيب الله شفيق را كه سايت مؤتلفه در اولين سالمرگ او نوشته است روشنگر بسياري از واقعيتهاست:
« سوابق و مسئوليتهاي مرحوم شفيق پس از پيروزي انقلاب اسلامي: ـ تأسيس کميته امداد بهمراه آقايان کروبي و عسگر اولادي با حکم حضرت امام.ـ عضويت در شوراي مرکزي کميته امداد امام خميني.ـ مسئوليت بنياد مهاجرين و بنياد امور جنگ زدگان.ـ مدير عامل شرکت گسترش وزارت بازرگاني.ـ معاون داخلي وزارت بازرگاني.ـ ناظر مالي بنياد مستضعفان از طرف شوراي انقلاب.ـ نماينده امام و رهبري در کميته امداد امام خميني (ره).
ـ عضو هيأت امناي بنياد مستضعفان.ـ عضو هيأت امناي ستاد اجرايي فرمان امام.ـ رياست دفتر رئيس قوه قضائيه در زمان آيت الله يزدي.ـ مدير عامل صندوق قرض الحسنه امداد.ـ مدير عامل بنياد فرهنگي رفاه.ـ عضو هيأت امنا و هيأت مديره شهرک محمديه قم.ـ عضو هيأت امنا بنياد رسالت.ـ عضو هيأت امنا و نايب رئيس هيأت مديره ستاد ديه کشور».
در كنار و همراه با اين دزديهاي نجومي سران باند هيچيك در ضرورت سركوب مردم و به ويژه روشنفكران هيچگاه ترديدي به خود راه نمي دادند. شعار همه آنها همان شعار روزنامه جمهوري اسلامي بود كه در 23خرداد66 نوشت: «حكومت را به التماس نمي‌شود اداره كرد. حكومت شمشير و شلاق و نيزه مي‌خواهد. همة مردم را با سخنراني و نصيحت نمي‌شود هدايت كرد». عسگر اولادي كه پدرخوانده اين باند به حساب مي آيد، در سال78 در پايان نشست هفتگي اين باند درباره سرنوشت دستگيرشدگان در جريان قيام تهران، طوري حرف زد كه مطلقاً با روحيه و عملكرد لاجوردي تفاوتي ندارد. او گفت: «بي شك كساني كه در آشوبهاي تهران پا به‌ميدان براندازي گذاشتند، عنوان مفسد و محارب را سزاوارند، زيرا سرويسهاي جاسوسي دشمن، فرمان چنين اعمالي را صادر مي‌كردند…». روزنامة جمهوري اسلامي25مرداد، به نقل از عسگراولادي افزود«تنبيه آشوبگر و مفسد و محارب كه خشونت نيست.‌ كساني كه خشونت اشرار و آشوب‌طلبان را درآن‌روزها محكوم نكردند، اكنون نبايد به خود اجازه دهند، در اين محفل و در آن محفل و در برخي از روزنامه‌ها، مجازات آشوبگر مفسد و محارب شرير را خشونت ترجمه كنند…». بعد هم مثل يك دادستان قاطع ضدانقلابي به تهديد دستگيرشدگان پرداخت و گفت: «بر اساس گزارش مفصل كميته ٌ مامور به‌رسيدگي ضمن تقدير و تشكر از تمامي دست‌اندركاران به يقين دستگاههاي مسئول هيچ تعللي در مجازات مجرمان نخواهند داشت، به‌طور قطع انقلاب و نظام با كسي شوخي در سطح امنيت مردم نمي‌تواند داشته باشد. اين اصل مسلم است كه قانون و حدود الهي در مورد همة خاطيان بايد بدون مسامحه اجرا شود»‌. (نشريه مجاهد شهريور78 ـ شماره 454)
در همين راستا توطئه پشت توطئه و حمله و تهاجم به افراد و گروههاي سياسي و حتي زنان و كارگران معترض ادامه داشت. و همراه با اين چماقدارايها بود كه دستگيريها روز به روز افزايش يافت. طوري كه تعداد دستگير شدگان و زندانيان هوادار مجاهد در دو سه سال اول حاكميت آخوندي بيش از تعداد مجاهدين اسير در كل زمان شاه شد. اما به رغم افشاگريهاي مستند و به رغم تمام شكايتها و درخواست رسيدگيها اين خميني بود كه به عنوان روح خبيث سركوب، هرگاه كه لازم مي‌شد حتي از پشت پرده بيرون مي‌آمد و به حمايت علني از چماقداران مي‌پرداخت. و مدعي مي‌شد كه شكنجه تهمتي است ناچسب به نيروهاي به اصطلاح حزب اللهي و اين مجاهدين هستند كه خودشان، خودشان را شكنجه مي‌كنند تا آبروي «نظام» را ببرند. اما هرروز از يك گوشه اين «نظام» نوپا»، و البته ارتجاعي و منحط، سندي رو مي شد كه نقش حزب جمهوري و اسدالله بادامچيان و شخص بهشتي و بعد هم خود خميني را برملا مي‌كرد. اوراق مطبوعات و نشرياتي كه در آن سالها امكان انتشار داشتند پر بود از همين افشاگريها كه با سند و مدرك و حتي نوار محركان و سازماندهان را افشا مي كرد. افشاگريهاي نشريه مجاهد در مورد حزب جمهوري اسلامي، يا افشاي نوار صحبتهاي آيت، از اعضا بالاي حزب جمهوري، از جمله اين قبيل افشاگريها بود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تحقیق بسبار جالب و دردناکی از این جریان ارتجائی است. لطفا ادامه دهید. با تشکر