۸/۱۰/۱۳۸۷

چشمهاي تو و مشرقهاي من

چشمهاي تو
و مشرقهاي من
اين، چه حكايت است؟

صبحگاه زود
و گهواره هاي تكرار...
اين چشمها، اين چشمها، مشرقهاي من اند.

و روز
ادامه مي يابد در لحظه هاي بي توافق
در دقايق خفيف صدا.

فرومي ريزم از پائيز
در برگ ريزانهاي زرد
با هر غروب نگاه
.26مهر87

هیچ نظری موجود نیست: