۱/۱۵/۱۳۸۸

در آفاق كهولت...


با همان سماجت كودكانه
خردسالي «خود» هستم
وقتي كه شيطنت را
با رها كردن بادباك در آسمان
بربامهاي همسايه تجربه مي كرد؛
و وقتي كه از گربه هاي كمين
كينة كبوتران را به دل مي گرفت.


سياه شدم،
در سوز روزهاي غربت،
و دوزخ بي شعلة زمستانهاي تكرار.
و آنگاه كه از ديروز مكرر گريختم
انگشتانم
با جان تازة هوايي از بهشت ماجرا را نوشت:
آن گونه كه خواستم،
و شايسته ساقه هاي ترد بود
نورسته برريشه هاي اعماق؛
آن گونه كه كودك غريو مي كشد
هنگام كه مادر را مي يابد.

در پس ـ آنگاهي روشن، فردا شدم
با شبهايي پرستاره
و آسماني پر از بادبادك
با دنباله اي از يادها
و بندي گسسته
و تني يله دربادهاي شبانه.

اكنون آن فانوس شوخم
لرزان در آسمانهاي بي ابر
كه مثل كهري كوچك
در چمني سياه يورتمه مي رود
و براي ضيافت ستاره ها شيهه مي كشد.

تمناي دوري است!
رسيدن به ماه سرد.
و ترسيم چشم انداز ستارة گم
كودكي مي طلبد،
جسور و بي پروا،
تا به آتش كشد آن همه سرخي بي تفاوت را
كه مي بارد سردتر از كهكشاني بي مقصد
با ديوارهايي از صخره هاي سكوت.

من آن كودكم
باجسمي گسترده در آفاق كهولت
جاودان تر از آبي كه مي نوشي
و خوابي كه مي بيني.
اسفند87

۳ نظر:

ناشناس گفت...

دوست عزیزم
سرود زندگی شعر شما نفسی از عشق درون می باشد. افسوس در این دنیای روزمره گی نفسی از عشق نیست و ساده گی ها رو به زوال است
بغض کلمات شعریتان همچو آبشار زیبا و سر زنده است
تکیه گاه شعرتان همیشه سمبل جوان پر شوق وشور ومستحکم میباشد
به امید رویش بارش در زندگی دنیا
پیروزی آرمانتان را خواهانم

ناشناس گفت...

با سماجت کودکانه تان و جسمی گسترده در آفاق کهولت ما را نیز با خود به رهایی بادبادک ها در بام های همسایه بردید و سوز روزهای غربت برای گریز از دیروز مکرر را تحملی دوباره بخشیدید،همان گونه که کودک غریو می کشد هنگامی که مادر را می یابد...
امیدوارم تجربه کنیم با همه ی دوستان شب های پر ستاره و آسمانی پر از بادبادک را،در فردایی آزاد.

ناشناس گفت...

موفق باشید و امید اینکه این رزیم سرنگون شود