۵/۱۲/۱۳۸۸

آغاز باور دشوار شقاوتها

خبرهاي جسته و گريخته اي كه از جنايتهاي رژيم به بيرون درز پيدا كرده گاه غير قابل تصور و باور هستند. ولي الان ما با اعتماد كامل به صحت آنها، آنها را نقل مي كنيم. يقين هم داريم كه چنان چه كسي از ما دليل و مدرك بخواهد اگر نه دلي به گرو آخوندها داشته باشد كه حتما دمي در تله آنها دارد.
اين باور و اعتماد از كجا و كي و چرا آغاز شده است؟
قاضي گوسمان، كه پرونده پينوشه را در شيلي پيگيري مي كرد گفته است: «تحقيقات قضايي لطف بزرگي در حق اين كشور بود . اين مسأله به روشني نشان داد كه در دوران ديكتاتوري پينوشه براين كشور چه رفته است. بسياري از شيليايي ها وقايع مربوط به اين دوران را باور نمي كردند. و اين مسأله را ساخته و پرداخته كمونيستها مي پنداشتند. ولي وقتي كه اين تحقيقات شروع شد، آنها هم شروع كردند به باور كردن»
شروع به باور! اين گفته را بايد جدي گرفت.



مسأله اين است كه در هيچ رژيم ديكتاتوري، جنايتها و كشتارها و شكنجه ها به صورتي كامل منعكس نمي شوند. انتظار انعكاس واقعيت بدون خدشه (چه كم و چه بيش) در شرايط حاكميت ديكتاتوري ساده دلانه است. چنين امري نمي تواند اتفاق بيفتد. تيغ سانسور و اختناق مانع از اين است كه واقعيتها همان طور كه هستند به گوش همگان برسد. البته همه مي دانند «اتفاقاتي» افتاده است كه رژيم، و شخص ديكتاتور، مانع علني شدن آن است. اما كسي از ابعاد و كيفيت و چوني آن به درستي آگاه نيست.
اگر ديكتاتور در مرحله «قدر قدرتي» باشد، و اشتلم شكنجه گران و سانسورچيان رو به افزايش، مردم(و نه الزاما همه گروهها و سازمانهاي مبارز و يا پيشتازان انقلابي) مرعوب مي شوند. در اين صورت بيشتر دوست دارند پرده فراموشي روي همان چيزهاي ناقص و دست و پا شكسته اي بكشند كه به صورت پراكنده درز كرده. بعد هم دهان به دهان نقل مي شود و به گوش اين و آن مي رسد. «ناباوري عمومي» ناشي از شدت اختناق و ترس عمومي است.
اما اگر ديكتاتوري در فاز سقوط و سراشيب سرنگوني باشد عكس العمل خود به خودي مردم، نه تنها باور، كه بزرگ كردن و حتي يك كلاغ چهل كلاغ كردن است. در اين مرحله همان واقعيتهاي پراكنده و متفرق بال در مي آورند. از اين خانه به آن خانه و از اين محفل به آن محفل مي روند و اغلب بعد از يك دور دهان به دهان گشتن به صورتهاي ديگري نقل مي شوند. نفس اين مكانيسم يك سلاح در دست مردمي است كه سلاح ندارند. در برابر ديكتاتوري و امكانات اجتماعي وسيع ديكتاتور با دست خالي برخاسته اند و به سانسور و اختناق اعتراض مي كنند. در اين نقطه است كه ديكتاتور با سربازان و جلادانش به كشتارها و شكنجه ها ادامه مي دهد. اما در ضمن «نصحيت گران»ش را با لباسهاي مختلف به صحنه اعزام مي كند تا به صورتي منطقي سؤال كنند به چه دليل اين شايعات را مردم باور كرده اند يا نقل مي كنند. و مردم چون نه راديو و تلويزيون و نه روزنامه اي دارند تا جوابشان را بدهند، شبانه بربامها فرياد برمي آورند كه «باز هم بگو نواره»
اين كشاكش، وجهي از يك نبرد گسترده است كه تا سرنگوني ديكتاتوري ادامه دارد. نه ديكتاتور كوتاه مي آيد و نه مردم تن به سانسور مي دهند و دروغهاي ديكتاتور را باور مي كنند.
به يكي دو نمونه تكان دهنده از جناياتي كه رژيم آخوندي و لباس شخصيها و «يونيوفورم پوشان رسمي شان در همين يكي دو ماه گذشته مرتكب شده اند اشاره اي كنيم.
روزنامه گاردين در شماره 11تير88 خود گزارشي از بلاهايي كه برسر يك جوان 18ساله دستگير شده آورده اند نوشته. گزارشي كه به راستي تكان دهنده است. نويسنده گوشه هايي از ضرب و شتم و شكنجه و آزار جنسي نسبت به اين جوان دستگير شده را بازگو كرده بود. در گزارش مي خوانيم: «وقتي او را ديدم از وضعيت وخيم جسمي اش فهميدم كه به تازگي آزاد شده. کتف و بازويش پارگي داشت. صورتش هم علاوه بر کوفتگي زخم عميق داشت. استخوانهايش نشکسته بود ولي تمام بدنش ضرب ديده بود. مي‌خواستم از او عکس بگيرم که نگذاشت. او را پيش دكتر بردم. دکتر گفت تنها چهارتا از دندانهايش سالم مانده، بقيه ‌اش شکسته. حرفهايش را نمي‌شد فهميد. دکتر پس از معاينه او گفت برايش چيزي باقي نگذاشته اند اين جوان ديگر نمي تواند به زندگي برگردد و بعد توضيح داد كه به دليل دفعات مستمر تجاوز به او دچار پارگي ركتوم شده و در معرض خونريزي روده‌ي بزرگ است. دكتر تمام روز را صرف معاينه او كرد و از ديدن وضعيت بدني او حالت شوكه پيدا كرده بود» اين جوان خود به خبرنگار گاردين گفته است: «روز بعد،‌ دوباره بازجويي کردند و ريختند روي سرم. اصرار داشتند که از خارج دستور مي‌گرفته‌ام. روز پنجم يا ششم دستگيري وقتي اعتراف نكردم سه چهار مأمور درشت‌هيکل که قبلاً نديده بوديم وارد شدند. گفتند «ما با گردن‌کلفتها جور ديگري رفتار مي‌کنيم.» بعد با حمله به من لباسهايم را پاره كردند و به من تجاوز كردند. آن ‌هم در مقابل ساير بازداشت ‌شدگان. آنها کاري از دستشان برنمي‌آمد. ولي اعتراض كردند و کتک‌ خوردند. بعد هم به هم‌سلوليهايم گفتند «ببينيد ما با گردن‌کلفتها چه کار مي‌کنيم»
نمونه دوم مربوط به شهيد ترانه موسوي است. خانم موسوي 28ساله از جمله دستگير شدگان 27خرداد گذشته است. مأموران رژيم او را در نزديكي مسجد قبا دستگير كرده و با خود مي برند. براساس خبرهاي منتشره از او خبري نبوده است تا اين كه پس از يك ماه يك ناشناس به مادرش خبر مي دهد: «ترانه به دليل پارگي رحم در بيمارستان امام خميني کرج بستري‌ست اما خانواده او پس از مراجعه به اين بيمارستان نيز نتوانستند از فرزندشان خبري بگيرند». آنها گفته‌اند ترانه مشکل ناموسي داشته است و به همين دليل مي خواسته با شلنگ سرم، خود را حلق‌آويز کند. دروغ ابلهانه و لو رفته اي كه نمونه ديگرش را هم در باره خانم دكتر زهرا بني يعقوب در همدان شاهد بوديم. چند روز بعد هم خبر رسيد كه جسد سوخته ترانه پيدا شده است.
آيا كسي باور مي كند كه با فرزندان ما چنين كارهايي بكنند؟ تا آن جا كه به اين عزيزان مربوط مي شود رذالتهاي دژخيمان نه تنها از شأن آنان كم نمي كند كه باعث افتخار هميشگي آنان است. آنها گواهاني هستند كه سنگينترين بهاي لازم را در راه مقاومت خود داده اند. وضعيت تكان دهنده هركدامشان به راستي عرق شرم برپيشاني همه كساني مي نشاند كه اسم انسان برخود نهاده اند. از سوي ديگر اعمال چنين شناعتهايي نشانه ماهيت ضدبشري رژيمي است كه تحت نام خدا و مذهب جنايتهايي را مرتكب مي شود كه هيچ ديكتاتوري مرتكب نشده است. همچنين نشانه درهم شكستگي و استيصال آنها.
اما در اين جا مسأله مورد بحث ما نه وضعيت آن عزيزان است و نه دنائت و رذالت رژيم. سؤال اين است كه آيا كسي در راستي و درستي بلاهايي كه برسر ترانه و آن نوجوان 18ساله آمده است شك دارد؟ يا برعكس مردم آن را باور كرده و دهان به دهان نقل مي كنند؟
اجازه دهيد براي روشن شدن مسأله دو مثال از سالهاي قبل بزنم.
دوستي كه در دهه 60 سالهايي چند در زندان بود تعريف مي كرد وقتي آزاد شد دوستان و آشنايان به ديدنش رفتند. او هربار گوشه هايي از آن چه پشت ديوارهاي زندان را شاهد بود برايشان تعريف مي كرد. همه بهت زده نگاهش مي كردند و نفسشان بريده مي شد. عاقبت يك روز مادر اين فرد به زبان مي آيد و مي گويد: پسرم حرفت درست است، تو در زندان سختي بسياري كشيدي، ولي اين طور هم كه مي گويي نبوده است».
دوست من حيران از اين بود كه مادرش خود شاهد سركوب عريان و بيرحمانه در پشت ميله ها بوده. و بارها او را در پشت ميله ها با صورتي مجروح و تني زخمي ديده است. ولي باز هم باور نمي كند و اصرار دارد «اين طور هم كه مي گويي نبوده است»
از دوستم سوال كردم مادرش بيش از هرچيز از چه مي ترسيد؟ و او گفت از دستگيري مجدد من. ديدم دقيقا ترس ناشي از اين دستگيري دوباره است كه مادر را به انكار واقعيات مصر مي كند. انكار مادر در واقع نشانه ترس و رعبي است كه از شقاوت جلاد به دل دارد.
به همين قياس مي توان ابعاد قضيه را در سطوح مختلف اجتماعي درك كرد.
نمونه ديگر را از كتاب قهرمانان در زنجير (صفحه66 و67 ) مي آورم كه در آن مي خوانيم: «در سالن 1(بند1) آموزشگاه اتاقي است به نام سلول38. اين سلول ويژه افرادي بود كه تعادل روانيشان به هم مي خورد. ... يك زنداني فاسدالاخلاق را ميان آنها انداخته بودند ... كار او اين بود كه به افراد آن سلول وحشيانه تجاوز مي كرد. آن هم در مقابل چشم ديگران. براي اين كه معلوم شود آنها واقعا ديوانه اند يا نه؟ او به تمام آنها تجاوز كرده بود»
همچنان كه ملاحظه مي شود اين نمونه، و دهها نمونه ديگري كه به دليل رعايت اختصار از ذكر آنها مي گذريم، در اساس مانند همان گزارش گاردين است و همان كه برسر شهيد ترانه موسوي آمده است. ولي در سالهاي گذشته هم آيا مردم و كساني كه اين روايتهاي تلخ و دردناك را مي شنيدند يا مي خواندند همين برخوردي را مي كردند كه اكنون مي كنند؟ هرگز! در سالهاي گذشته، مردم بيشتر مرعوب شدت اختناق ديكتاتور بودند لذا بيشتر دوست داشتند براي فرار از مسئوليت اين واقعيات را، كه تازه بخش بسيار كوچكي از تمامي واقعيت است، ناديده و ناشنيده بگيرند. براي اذهان ساده و بسياري كه از دور دستي برآتش داشتند، باور اين نمونه ها مشكل بود. حتي بسيار گروهها و افراد سياسي هم اين گونه واقعيات را آميخته به بزرگنمايي مي دانستند و نويسندگانش را به اغراق در بيان واقعيات متهم مي كردند. در حالي كه ريشه اصلي اين ناباوري يا ديرباوري در شدت ديكتاتوري و مرعوب بودن نسبت قدرت قهار ديكتاتور نهفته است
وقتي كه ترس از ديكتاتور فرو بريزد، روند باور به شقاوتها تازه آغاز مي شود. اكنون معناي سخن قاضي گاسمان را بهتر مي فهميم كه مردم شيلي چگونه به باور شقاوتها رسيدند؟


هیچ نظری موجود نیست: