۶/۰۶/۱۳۸۸

زهره از آن كيست تا كه بنگردم؟



با قلبي براي همه و
در آرزوي خواندن اين شعر در جواديه



زهره از آن كيست تا كه بنگردم؟
هنگام كه ايستاده ام
عريان براين تل بلند
با روشناي آبي آسمانها.

نه آن غولم تف شده برساحلي
از قعر اقيانوسي دژم،
و نه سلطاني مست,
پا در ركاب قدرت و بي نيازي.




نگاه كن!
كسي ميان من و ما نيست
من شاعري خردم
نه مقرب درگاه كه راندة بارگاهها.

كلمات كودكان من اند
و من آموخته ام از آنها
پلنگي كه در قله هاي برفپوش غريد
زيباتر مردن را برگزيد
و هنگام كه چنگ برماه انداخت
نه از تيزي صخره مي هراسيد
و نه چشمي داشت به ژرفاي دره مهيب.

من شاعرم با تريشه اي از تلاش براي صداقت.
و راستش را بگويم براي حس حقيقت
صدبار بيشتر از نگاه به تو
در خودخيره بوده ام
هنگام كه پنجه انداخته ام به جان كلمات.

هزار زخم فروزان در قعر روحم
هزار درد ملتهب
در قلب و چشمها و دستها
هزار آه پنهان فروخورده برلبهايم.
با اين همه مي گويم
زهره از آن كيست كه بنگردم؟
با اين همه زخم, با اين همه آه
من تمامي حقيقتم وقتي كه بيش از همه ديده ام
كوتاهي دستها و حسرت ناشدن هايم را
و نهراسيده ام
از اين كه بگويم با تو
نه غولم و نه سلطان, كه عاصي مجروحم
نيازمندتر از آهو بچه اي خرد
كه خود را از معركه به پناهي كشد
و شجاعترينم هنگام كه باك ندارم
تا در ازدحام ميدانهاي شلوغ شهر
با صداي بلند بخوانم
همه آن چه را كه بوده ام؛ و نبايد
و يا ناكرده ام, وبايد
سرداران را در خاك ذلت رجزها
و عفونت طمطراق هاي پوشالي شان رها كن
زهره از آن كيست كه بنگردم
وقتي كه بر اين تل روشن فرياد مي زنم
نه غولم و نه سلطان
كه شعرهايم را بر قرطاس روشن صبح نوشته ام
و قلبي دارم براي همه.


هیچ نظری موجود نیست: