۳/۰۱/۱۳۹۷

تصویر تو بر آبها


تصویر تو بر آبها
شبٍ سردٍ بی تویی انتهای صبر من است
و گریه،
تا صبح درد جاری است.
رودی سرخ که به ابدیت روزٍ دراز می ریزد
بستر همه اشکها و آه هاست.
من ادامه اندوهم
گمشده در دوری غربت
به جستجوی بوی آشنای سالیان دور...

تو با درخت همسایه بودی،
با رود هم پیمان،
با پرنده هم خانه،
و با باد رفته ای
تا آنسوی ابر و آسمان
به جستجوی عارفی
نشسته در کنار چشمه زلال
که می داند سنگ دوست ساکت و صبور گیاه است،
و برگ ٍ تشنه قطره های باران
همنشین شاعری دل سپرده به شکوفیدن شکوفه.

من بی تو یادی هستم رفته از یاد.
کی این غزل تلخ تمام می شود؟
کی مطلع شعر
با قامت نور آراسته می شود؟
کی تاریکی قلبم
در روشنان سپیده ای بیدار می شود؟
شب ٍ بی شعر، غزل ماندنی تاریکی است
و وقتی که تصویر تو بر آبها بدرخشد
آینه تاریک من روشن می شود.
۱۷اردیبهشت۹۷

هیچ نظری موجود نیست: