۵/۲۴/۱۳۸۸

مسئول مستقيم قتلگاه كهريزك چه كسي است؟


فضاحتي كه از بازداشتگاه كهريزك شروع شده و ابعاد جهاني پيدا كرده است جاي تحقيق و تفحص بسيار دارد. بدون ترديد اين بازداشتگاه تنها و تنها يكي از صدها بازداشتگاه و در واقع شكنجه گاهي است كه رژيم به راه انداخته است. حالا يكي لو رفته است و باشد كه روزي تمامشان را يك به يك افشا كنيم. در اين هم ترديدي نيست كه مسئول اصلي اين قبيل شكنجه گاهها گرگهاي درنده و عقده اي و درنده اي همچون پاسدار رادن نيستند. سر قضيه به خود ولي فقيه مربوط است و او است كه مسئول مستقيم تمام شكنجه ها و رفتارهاي ضدبشري در زندانهاي كشور است. اما در اين نقطه غرض تحليل و يا رسيدگي به اين موضوع نيست. خبرها بسيارند و من امروز خبري خواندم كه بدنيست با هم مرورش كنيم.
«عضو فراکسيون اکثريت مجلس: مسئول بازداشتگاه کهريزک، حسين فدايي بود
يک عضو فراکسيون اکثريت مجلس در گفتگو با خبرنگار «موج سبز آزادي» مسئول مستقيم بازداشتگاه کهريزک را معرفي کرد. اين نماينده اصولگرا که خواست نامش فاش نشود، تصريح کرد که حسين فدايي، نماينده تهران و دبيرکل جمعيت ايثارگران، مسئوليت اين بازداشتگاه را در حوادث پس از انتخابات بر عهده داشته و اين موضوع براي کميته ويژه مجلس ثابت شده است»
اين جناب حسن فدايي چه كسي است؟ نوشته اند كه رئيس جمعيت ايثارگران است و نماينده مجلس و از نزديكان احمدي نژاد. اما اگر بخواهيد بيشتر اين جانور درنده را بشناسيد من ترجيح مي دهم صفحات 373 _381كتاب «شكنجه و شكنجه گر» را برايتان نقل كنم. در آن جا فصلي به اين بازجوي قديمي بند209 اوين اختصاص داده شده است. آن را عينا نقل مي كنم. به اندازه كافي گويا هست:



يك شكنجه‌گر چگونه خود را لو مي‌دهد و همكارانش را افشا مي‌كند؟
در سي امين سالگرد انقلاب ضدسلطنتي مطبوعات و رسانه‌هاي رژيم با افراد مختلفي مصاحبه كرده و خاطرات و برداشتهايشان را منعكس كردند. يكي از اين نفرات فردي بود به نام حسين فدايي آشياني. قبلاً نام او در رديف اعضاي گروه بدر كه به اتفاق 6گروه ديگر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به وجود آوردند آمده بود. بعدها نيز به عنوان نماينده مجلس و سخنگوي «اصولگرايان» شناخته شده بود. اما فدايي در مصاحبه خود فاش مي‌كند كه در دهة60 از بازجويان بند209 اوين بوده است. علاوه برآن تعدادي از همدستان خود را نيز لو مي‌دهد. در پايان بحث خود براي شناخت دقيقتر از شخصيت يك شكنجه‌گر نظام آخوندي كه بعدها نماينده مجلس شده و بركرسي بسياري مسئوليتهاي ديگر تكينه زده است بد نيست مصاحبه او را مرور كنيم:
حسين فدايي يك بازجو و شكنجه‌گر لو نرفتة بند209 اوين است. اوطي يك فقره مصاحبه با خبرگزاري فارس رژيم،در 15بهمن87، نه تنها خودش، كه تعدادي از همدستانش را لو داده است. تا اين جاي قضيه ما يك تشكر به ايشان بدهكار هستيم.
اما براي كساني كه شكنجه‌گر تازه لو رفته را نمي‌شناسند توضيح مختصري لازم است تا بدانند در رده بندي شكنجه‌گران «نظام آخوندي» در كجا قرار مي‌گيرد.
حسين فدايي آشياني متولد1334 در شهر ري. و الان دبيركل جمعيت ايثارگران انقلاب اسلامي است. او طي 30سال حاكميت آخوندها همواره برمسندهاي مختلفي تكيه داشته است. نماينده دوره هفتم از تهران، شميرانات و اسلامشهر، عضو كميسيون اصل نود مجلس شوراي اسلامي ، معاون مركز مطالعات بنياد مستضعفان و جانبازان از جملة آنان است. او در سايت شخصي خودش، مقدار بيشتري اطلاعات از اين كه چكاره بوده را داده است:
_رئيس هيات مرکزي نظارت بر انتخابات شوراها(1385)
_عضو ستاد مبارزه با فساد از طرف مجلس شوراي اسلامي
_موسس دفتر ملاقات مردمي در جنوبي ترين نقطه تهران
_پيگيري پرونده‌هاي مفاسد اقتصادي و مسؤل كار گروه مبارزه با فساد در کميسيون اصل 90
_همكاري نزديك با مركز پژوهشهاي مجلس شوراي اسلامي براي تقويت علمي مصوبات مجلس
_عضو کميسيون تطبيق مجلس
_مؤسس جهادسازندگي، كميته‌هاي انقلاب اسلامي و انجمنهاي اسلامي كارخانجات شهرستان ري
_فرماندهي ستاد فوريتهاي جنگ قرارگاه موقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
_معاون مركز جهاني علوم اسلامي
_مدير کل بنياد مستضعفان و جانبازان استان تهران
_نايب رئيس هيات مديره فروشگاههاي زنجيره‌يي رفاه
هريك از سمتهاي فوق به وضوح نشان مي‌دهد كه با يك «آدم» معمولي سر و كار نداريم. زيرا بسيار روشن است كه در رژيم آخوندي تا كسي قالتاق و شارلاتان نباشد، و تا دزد و كلاش نباشد، هيچ يك از سمتهاي فوق را نمي‌تواند اشغال كند. اما ما را در اين‌جا با دزديهاي او كاري نيست. او در همين وب سايت خودش، خودش را «مؤسس گروه اسلامي با مشي فرهنگ سياسي و مسلحانه عليه رژيم طاغوت» معرفي كرده و مدعي شده است كه به خاطر مبارزاتش دوبار در زمان شاه دستگير شده و بعد از انقلاب هم «از اعضاء مؤسس سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» بوده است.
در اين دو سه نكته اندكي دقت كنيم:
در مورد تأسيس «گروه اسلامي با مشي فرهنگ سياسي و مسلحانه عليه رژيم طاغوت» يادآوري مي‌كنيم كه حسين فدايي از اعضاي گروهي به نام «بدر» بود كه با همگنان خود سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به وجود آوردند. بعد از اندك مدتي با آنها اختلاف پيدا كرد و به طيف «انصار حزب الله» پيوست و علي‌الحساب از آن موضع حرف مي‌زند
اولين سؤال خبرنگار، كوبيدن ميخ روحانيت است. «آيا در هنگام تاسيس گروه توحيدي بدر با روحانيت مشورت كرديد؟» فدايي جواب مي‌دهد: «وقتي براي تشكيل گروه گرد هم آمديم با شهيد بزرگوار روحاني مبارزه حضرت حجة‌الاسلام و المسلمين شاه آبادي ارتباط برقرار كرده از شرايط كشور تحليل داشتيم وتحليل خود را بيان كرديم و بيشترين ابهاممان هم در مورد وضعيت سازمان مجاهدين خلق بود». يعني معلوم مي‌شود كه پس از جريان اپورتونيستي سال54 اساساً در رابطه با سازمان به سراغ آخوند شاه‌آبادي مي روند. و بعد از مشورت با او «در اين فضا براي اين كه ثابت كنيم مجاهدين واقعي هنوز در صحنه باقي هستند ما فكر كرديم گروهي به اسم سازمان توحيدي خلق ايران تاسيس كنيم». در جاي ديگر براي جلوگيري از هرگونه ابهامي تأكيد مي‌كند: «محوريت كارمان مرجعيت امام و روحانيت بود و در مرحله بعد مبارزة مسلحانه را در دستور كار داشتيم» بعد باز هم تأكيد مي‌كند «فعاليتهاي ما اكثراً فرهنگي و روشنگري بود». اما از آن‌جا كه مبارزه مسلحانه كردن پايه و مايه‌يي مي‌خواهد كه امثال فدايي ندارند هميشه اتفاقي مي‌افتد و حادثه‌يي رخ مي‌دهد. اين بار رژيم طاغوت به اهالي شميران نو حمله و تعدادي خانه را خراب مي‌كند. اين است كه فدايي و دوستان علي الحساب «مبارزه مسلحانه» را فراموش مي كنند و «به اين مناسبت اطلاعيه‌‌يي بدون برنامه‌ريزي قبلي از طرف برخي افراد گروه صادر و منتشر شد و براي اين كه اين اطلاعيه داراي اسم باشد، دوستان نوشتند "گروه توحيدي رضايي" كه برخي از دوستان با اين نام دستگير و بازداشت شدند و عملا گروه لو رفت و از مسير سازمان توحيدي مجاهدين خلق ايران خارج شد». جاي ديگر مصاحبه لو داده است كه اصلاً جعل اسم و رسم و سازمان تراشيدن براي خودشان يك حرفه بوده است و مي‌گويد: «ما به اسمهاي مختلف مثل ابوذر، مقداد و.... اطلاعيه مي داديم. پاي اطلاعيه‏هايي كه چاپ مي‏كرديم هر دفعه يك اسم مي‏گذاشتيم. اين بار كه اطلاعيه به نام گروه توحيدي رضايي بود دستگير شديم و عده‌يي تصور كردند كه اسم گروه ما، "رضايي" است»
اين كاريكاتور مضحك از يك گروه كه مثلاً مي‌خواسته با شاه مبارزه مسلحانه كند تنها نشانه سفاهت امثال فدايي نيست. قالتاقي اين جاست كه طرف دكان دو نبشي باز كرده است كه نمي داند چطوري از دو طرف بخورد. هم نان مبارزه مسلحانه را بخورد و هم مقبول روحانيت و امام باشد! هريك از اين دروغها و شارلاتان بازيها جنبه‌يي از شخصيت يك بازجوي سالهاي بعد را نمايش مي‌دهد. ادامه دهيم تا بيشتر روشن شود: «بعد از مدتي تصميم گرفتيم وارد فاز نظامي شويم و در اين راستا چندين عمليات را طراحي كرديم و قبل از انجام هر كاري از آقاي شاه‌آبادي صلاح و مشورت مي‌كرديم، در سالگرد 15 خرداد تصميم داشتيم در يك روز حدود 100 مكان را منفجر و به آتش بكشيم. قبل از انجام اين كار از آقاي شاه‌آبادي سؤال كرديم ايشان 3- 2 روز فرصت خواستند بعد جواب آوردند كه حضرت امام راضي نيستند؛ امام براي دولت مالكيت قائل است و اين خسارت بر اموال عمومي ا‌ست. ما به دنبال علت هم نبوديم، گفتند كه امام موافق نيست ما هم انجام نداديم». فدايي رگبار دروغ را ادامه مي‌دهد. «در يك روز حدود 100مكان را منفجر و به آتش» كشيدن يك اغراق خنده دار هم نيست. چيزي است كه فقط آدم را نسبت به شخصيت خالي بند و چشم دريده‌يي به اشراف مي رساند كه مطلقاً براي خواننده خود شعوري قائل نيست. به هرحال به روايت فدايي، حضرات از عمليات مسلحانه كوتاه مي آيند و مبارزه با طاغوت را در حد اعلاميه نوشتن بسنده مي‌كنند. بعد هم دستگير مي‌شوند. خودش مي‌گويد:«دو ماه زندان انفرادي بوديم، بعد آزاد شديم و فعاليتهاي خود را گسترش داديم» حالا معناي گسترش را مي‌خواهيد بدانيد؟ « در گروه تئاتر ما نمايشنامه‏اش‌ مردم را نسبت به ظلم حاكم تحريك مي‌كرد» و « گروههاي ديگري را براي انجام فعاليتهاي تبليغاتي بر عليه رژيم سازماندهي كرده بوديم. برنامه گسترده‏يي هم براي توزيع اطلاعيه‌هاي حضرت امام (ره) داشتيم» روشن است صد عمليات مسلحانه به كجا ختم شد؟ ولي بالاخره آن چه كه نبايد اتفاق بيفتد، مي‌افتد و حضرات در دام ساواك گرفتار مي‌شوند: «يكي از دوستان بدون هماهنگي گروه» در سربازي اسلحه ‌يي را از اسلحه خانه مي‌دزدد و لو مي‌رود و « بعد از لو رفتن اين ماجرا عده اي فرار كرديم». به زبان ساده بگوييم يك نفر كه اصلاً ربطي به حضرات نداشته كاري كرده(والّا حتماً جلويش را مي‌گرفتند) و اينها از ترس فرار مي‌كنند و بعد دستگير مي‌شوند. بعد از اين داستانسرايي سير جريانات جنبه مضحك‌تري را به خود مي‌گيرد. ياوه‌هاي فدايي هيچ حد و حصري را نمي‌شناسد. مثلاً مي‌گويد در شيراز دستگير شده‌اند بعد يادش مي‌رود و خاطرات زندانش را از اوين ادامه مي‌دهد. يا مدعي مي‌شود كه از سال56تا بهمن57 بدون دادگاه و محاكمه در زندان باقي مانده‌اند و «تا روز 22 بهمن 57 كه مردم درب زندان را شكستند ما را آزاد كردند» در حالي كه همه مي دانند آخرين دسته زندانيان سياسي در 30دي57 از زندان آزاد شدند و بعد از آن اصلاً زنداني سياسي وجود نداشت كه در 22بهمن آزاد شود.
رگبار دروغهاي پهلوان پنبة خالي‌بند و قالتاق در زندان ادامه مي‌يابد.«آن زمان پشت سر هم مردم را از تظاهرات و راهپيمايي مي‌گرفتند و به بند مي‌آوردند منافقين هم از اين افراد عضوگيري مي‌كردند لذا ما هم در بند منافقين شروع به افشاگري و عضوگيري كرديم و براي همين منافقين با ما درگير شدند» كساني كه در آن سالها در زندان بودند به خوبي مي دانند كه اين ياوه مطلقاً نمي تواند صحت داشته باشد. «درگيري با مجاهدين» در آن ايام و آن هم در زندان اصلاً وجود خارجي نداشت براي همين هم «بازجو بعد از اين ارتجاع» توضيح نمي‌دهد كه كي با كي درگير شد و عاقبت ماجرا به كجا رسيد؟ يك قدم بعد فدايي ادعايي مي‌كند كه فقط از كساني كه رابطه‌هاي شناخته شده و لو رفته باساواك داشتند بر مي‌آيد. او گفته است: «اگر چه در ظاهر مجاهدين خلق، همكاري رسمي با ساواك نداشتند اما در عمل به واسطه اين آدمها قصد داشتند مشي بچه‌هاي مبارز را از همراهي با روحانيت جدا كنند تا با مجاهدين خلق همراه شوند» ملاحظه مي‌كنيد كه جرم مجاهدين از ابتدا چه بوده است؟ اما در ادامه، اين لجن‌پراكني رذيلانه مي‌آيد كه: «ساواك قبل از آزادي به صورت غير متعارف آقاي ابريشمچي را به بند ما آورد حال آن كه طبق قاعده خودشان بايد براي آزاد كردن، او را به سلول انفرادي مي بردند. ما متوجه شديم ساواك و سازمان مجاهدين خلق توطئه‌‌يي را طراحي كرده‌اند» البته همه مي‌دانند، و بعدها هم بيشتر لو رفت كه چه كساني در هماهنگي با ساواك اين بند و آن بند مي رفتند و در خفا با رسولي و منوچهري(بازجويان ساواك) فالوده مي‌خوردند و عاقبت هم در جشنهاي «رفع خطر از جان اعليحضرت»، سپاس‌گويان تا توبه تلويزيوني هم پيش رفتند. اما به هرحال الان در زمانه‌يي هستيم كه سنگ را بسته‌اند و سگ، آن هم از نوع شكنجه‌گر انصار حزب‌اللهي‌اش، رها است. يعني پاچه ورماليده هاي بي چشم و رويي مثل فدايي هرچه از دهانشان در بيايد مي‌گويند.
از جمله وقتي صحبت به مسعود رجوي مي‌رسد ديگر عنان از دست مي‌دهد و چنان با كينه و مملو از غيظ به دروغپردازي مي پردازد كه حتي خبرنگار سوال كننده هم غرق حيرت مي‌شود. خبرنگار از او پرسيده است: « در زندان اوين، با مسعود رجوي نيز برخوردي داشتيد؟» و او جواب داده است: «من كمر درد داشتم، بهداري زندان تصميم گرفت مرا به بيمارستان 504 ارتش ببرد با ماشيني كه دور تا دور آن بسته بود رفتيم. يك نفر ديگر را دستبند زده و كنار من بود متوجه شدم مسعود رجوي ا‌ست. مجاهدين خلق در زندان تبليغ مي‌كردند كه روحانيون مرتجع هستند دليلشان اين بود كه روحانيون با نگهبانان زندان گفتگو و خوش و بش دارند در حالي كه ما نبايد با اينها مراوده و صحبت داشته باشيم! اما در خفا به گونه‌يي ديگر رفتار مي‌كردند در ماشين مسعود رجوي با نگهبانان دل مي‌داد و قلوه مي‌گرفت و يكسره در حال گفتگو بود. با وي داخل ماشين يكسري حرفهاي مبارزاتي رد و بدل كرديم و وارد بيمارستان شديم، قد بنده بلندتر از رجوي بود. چشم بسته روي صندلي نشسته بوديم. مسعود رجوي بلند شد چون دستبندمان مشترك بود من هم مجبور شدم بايستم. بعد متوجه شدم كه چشم او باز بوده كه توانسته اطراف را ببيند، ايستاد و با يك سرهنگ مشغول صحبت شد يادم است كه آن سرهنگ هم قد كوتاهي داشت»
آش به قدري شور، و در واقع بي نمك، است كه خبرنگار هم متوجه فضاحت دروغ مي‌شود و مي‌پرسد: «چگونه متوجه شديد؟ با چشم بسته چطور او را ديديد؟» اما فدايي كه در پررويي و دريدگي چيزي كم ندارد بلافاصله جواب مي دهد: «لباس بلوزم(!) را روي سرم انداخته بودند كه جايي را نبينم چون از نظرقد و اندازه از آن دو نفر بلندتر بودم چون دستبندمان مشترك بود من هم مجبور شدم بايستم و توانستم آنها را ببينم» جاي ديگر دروغي سر هم مي كند كه ديگر نياز به اثبات ندارد. فقط كافي است شنونده، مثل انصار حزب‌الله، نباشد تا بداند اصلاً چنان واقعه‌يي اتفاق نيفتاده است. خبرنگار از او مي پرسد: «شما در خاطراتتان ذكر كرده‏ايد كه شاهد بازديد وزير دادگستري آمريكا به همراه هيأتي از زندان و گفتگوي رجوي با آنها بوده‌ايد اين اتفاق در چه سالي بود و رجوي در بين آنها چه سخناني را بيان كرد؟» در حالي كه همه مي‌دانند آمريكا اصلاً وزير دادگستري نداشته و همين الان هم ندارد كه به ايران بيايد وبه زندانها هم سر بزند. منظور فدايي رمزي كلارك، دادستان سابق آمريكا است، كه به ايران آمد ولي به زندانها راه نيافت. ولي فدايي كوتاه بيا نيست. لذا مي‌گويد: «در سال57 بود. بحث حقوق بشر كارتر مطرح شده بود و هيأتي از آمريكا بودند كه به سرپرستي وزير دادگستري آمريكا براي بازديد از زندانها آمده بودند كه از زندان قصر نيز ديدن كردند. در اتاق بزرگي همه جمع شدند مسعود رجوي صحبت كرد و گفت "ما چيزي نمي‌خواهيم مردم ما يك حكومت دموكراتيك مثل حكومت شما مي‌خواهند»
فدايي در قسمت ديگري از مصاحبه خود هم به ملاقاتش با محسن مخملباف، و موضعگيريهاي ساواكي پسند او اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «آن روزها آقاي مخملباف را به ميان ما آوردند ايشان مي‌خواست به ما ثابت كند كه مجاهدين خلق منحرفند چون خودش از مجاهدين خلق جدا شده بود اما گروه ديگري هستند كه خوبند اما با مجاهدين خلق نيستند. افكار اين گروه متاثر از فكر شريعتي است مثل دار و دسته بهزاد نبوي» طرفه آن كه چند ماه بيشتر نمي‌گذرد كه با همين محسن مخملباف و بهزاد نبوي، فدايي يك سازمان واحد تشكيل مي دهند كه هسته اوليه شكنجه گران بند209 اوين و واحد اطلاعات سپاه بعدي خواهد بود.
در ادامه دروغهاي شاخدار و بي‌شاخ، به دزديده شدن انقلاب توسط امثال فدايي و روحانيت! مي رسيم. وقتي خميني يك ضرب رهبري انقلاب را بالا مي‌كشد و تازه طلبكار هم هست و اختياراتش را بيشتر از هر رسول و امامي مي‌داند شارلاتانهاي بي مايه‌يي همچون فدايي چرا جمع نشوند و گروه واحدي تشكيل ندهند و بعد وارد اوين و بند 209 نشوند و به شغل بازجويي و شكنجه گري نپردازند؟ اين است كه مي‌گويد: « روز اول و دوم كه آزاد شديم از طرف افرادي كه قبلاً مبارز بودند پيغام آوردند كه امام از پاريس پيغام داده‏اند گروههاي مسلمان مبارز ايران يك گروه شوند، گفتند 2-3 ماه است ما اين كار را آغاز كرده‌ايم شما هم بياييد، ما در جواب گفتيم چه كسي گفته؟ ‌گفتند امام پيغام داده، آقايان شهيد بهشتي، شهيد مطهري، هاشمي، جلال الدين فارسي و محمدمنتظري نيز خبر را تأييد كردند و ما هم به صحت گفتار آنها اعتماد كرديم. بعد براي شكل دادن سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي اقدام كرديم، اسم گروه توحيدي بدر را اين جا روي خود گذاشتيم» ملاحظه مي‌كنيد كه گذشته از خميني كه اصولاً دركش از «سازمان و تشكيلات» در حد درست كردن ترشي هفت بيجار و يا خم رنگرزي است، نوچه‌ها و پا منبريهاي هفت خطي از قبيل اين جانور هم در سازمان‌تراشي اصلاً كم نمي‌آورند. اين است كه از هيچ، به معناي واقعي كلمه هيچ، با شارلاتان بازي تمام هفت گروه! را روي هم مي ريزند و از آن طرف «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» را بيرون مي كشند و براي آنها هم كه نمي دانند يكي از هفت گروه تشكيل دهنده را «بدر» مي خوانندكه البته سابقه عمليات مسلحانه و ... هم داشته است! در حالي كه با اعترافات فدايي مشخص مي شود كه اصلاً چنان گروهي وجود خارجي نداشته است و فقط بعد از پيروزي انقلاب است كه قارچي به اسم «گروه بدر» از زمين مي رويد. جالب اين كه انگلهايي كه به اعتراف خودشان كاري جز جعل سازمان و گروه نداشتند و تمام مبارزه‌شان ضديت با مجاهدين بوده است مدعي مي‌شوند: «آنها نقشي در انقلاب نداشتند اما مدعي رهبري بودند»
حالا اگر از فدايي يا هريك از اعضاي اين باند فاشيستي بدنام بپرسيد كه علت اصلي روي هم ريختن چند خرده گروه از مجموعة مفتخواران و بريده هاي سياسي و كساني كه زماني زير چتر مجاهدين قرار داشتند و بعد هم رفته بودند دنبال زندگيشان و مرتجعان لو رفته چيست؟ فدايي بي رودربايستي پاسخ مي دهد: «سازمان مجاهدين انقلاب در روشنگري بسيار مؤثر بود در شناسايي گروه فرقان و خشكاندن ريشه آن(توجه شود به معناي خشكاندن ريشه كه همان دستگيري و شكنجه و اعدام است) نقش اصلي را داشت. وقتي مجاهدين خلق در مقابل نظام، مشي مسلحانه پيش گرفت، دستور جلسه شوراي اجرايي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مبارزه با اين گروهها بود»
بعد هم اضافه مي كند: «من در رابطه با مجاهدين خلق پيشنهاد كردم ظرفيت نيروهاي سازمان مجاهدين انقلاب را براي مقابله با منافقين بگذاريم. بعضيها مثل آقاي خيلي موافق نبودندمي‌گفتند ممكن است سازمان متلاشي شود اما بالاخره سازمان تصميمات خوبي گرفت همكاريهاي خوبي با سپاه و دادستاني انجام داد اداره بخش اصلي بند 209 زندان كه بند منافقين بود زيرنظر دادستاني و سپاه بود و كارهاي اصلي را بچه‌هاي سازمان بر عهده داشتند من و آقاي آرمين و آقاي ذوالقدر و ديگر بچه‌ها با هم بوديم. افراد ديگري هم دورادور در جريان بودند» اين جا ديگر گل حرفهاي فدايي است. اعتراف صريح و آشكار به بازجويي و شكنجه‌گري. آن هم در بند209 اوين. آن هم نه تنها به شكنجه‌گري خودش كه افشا كردن برخي دوستان قديم. از قبيل آرمين و ذوالقدر! در اين قسمت دعوا برسر دروغگويي نيست. دعوا بر سر كم گفتن است. زيرا مطالب و اعترافات به قدري صريح و روشن است كه اصلا ًنيازي به توضيح ندارند. ما قسمتي را نقل مي كنيم و قضاوت را به شما وامي گذاريم:
«فارس: آقاي(بهزاد) نبوي بازجو بود؟
فدايي: خير، در جريان بود ولي از نزديك درگير كار نبود
فارس: آرمين و تاج‌زاده بازجو بودند؟
فدايي: بله، آقاي آرمين از بازجوها بودند آقاي تاج‏زاده بيشتر در تحليل مسايل سياسي بودند.
فارس: آغاجاري(آقاجري)، صادق نوروزي، سلامتي بازجو بودند؟
فدايي: از همه گروههاي سازمان به طور غيرمستقيم يا مستقيم با اين كار درگير بودند»
ملاحظه مي‌كنيد كه فدايي چگونه همدستان سابق خودش را، از آرمين و تاج‌زاده تا سلامتي(دبيركل فعلي مجاهدين انقلاب اسلامي) تا صادق نوروزي و آقاجري كه در بازجوييها و شكنجه‌ها شركت داشتند افشا مي‌كند. همان كساني كه بعد از سالهاي ممتد شكنجه‌گري و خيانت، لباس اصلاح طلبي پوشيدند و در زير عباي خاتمي كثيف‌ترين جنايتها را در وزارت اطلاعات مرتكب شدند.
در پايان مصاحبه، فدايي به بروز اختلاف و درگيري بين اعضا و انشعاب و تعطيلي و اضمحلال باند اشاره كرده است. علتهايي كه فدايي براي اين وضعيت فجيع برشمرده بسيار مسخره است. مانند ازدواج بهزاد نبوي با زني كه « از لحاظ ظاهري و حجاب با بچه‌ها تفاوت داشت» و... اما در واقع اين فلاكت، و دلال مظلمه شدن آنها يك دليل بيشتر ندارد و نمي تواند داشته باشد. اين باند فاشيستي از اول هم هيچ گونه مشروعيت تاريخي نداشت و ندارد. چه آن موقع كه در بالاترين مصادر امنيتي و شكنجه‌گري بيشترين خوش رقصيها را براي مرتجعان مي كرد و چه الان كه در زير قبا و عباي خاتمي و شيادان ديگري همچون او ساز اصلاحات كوك كرده است هيچ ريشه و پايه و مايه‌يي ندارد. و بي دليل نيست كه پس از بيست سي سال فعاليت و سوءاستفاده از بيشترين امكانات دولتي هنوز به قول دوست و همكارشان سعيد حجاريان، همه شان در يك فولكس واگن جاي مي‌گيرند.


۱ نظر:

fadayemam@hotmail.com گفت...

بنام خدا
ای برادران و خواهران، سی‌ سال انقلاب و از خود گذشتگی آخرش همین ؟ نمیتونم باور کنم که اینطور که با مردم رفتار میکنند با اصول اسلامی توافق داشته باشد . اینطور که به نظر میاید روز سالگرد انقلاب ما باید دوباره روی بام برویم تا ارزشهای این انقلاب را به خاطر خودمان و رهبرآنمان یاداوری کنیم که آیا انقلب اسلامی یعنی این ؟ تا وقتی‌ دیر نشده رهبران ما باید بیدار شوند که این طرز رفتار با ملت مسلمان واقعا غیر اسلامی هست خداوند از ظلم احدئ نخواهد گذشت . الله و اکبر ، الله و اکبر ، الله و اکبر