ماري كه به سوي آشيانة جوجكان خزيد
نمي دانست جوجههاي اين صبح
عقاباني هستند كه خانه در خورشيد دارند
«از شعر در صبح گرگ»
از19فروردين تا امروز همه اش با شهيدان و مجاهدان اشرف صحبت مي كنم... بگذريم كه چند بار بغض امانم نداده و اشكها گونه هايم را سوزانده است...
شب حادثه دلم آرام نداشت. دير وقت رفتم تا كه شايد بخوابم. براي بچه ها دو ركعت نماز خواندم و دراز كشيدم. خوابم نبرد و بعد هم كه برد از خواب پريدم. آخرين بارش ساعت 4صبح بود. در تختخواب دراز كشيدم و مثل روزهاي توي سلول به سقف خيره شدم. هر از گاهي باز هم نمي توانستم طاقت بياورم و هي ساعتم را نگاه مي كردم. آخرين بارش درست ساعت 4و 40دقيقه صبح بود. نمي دانم چرا در آن ساعت بند دلم پاره شد. روز بعد فهميدم. اين را كه چقدر تصادفي بود؛ نمي دانم. ولي درست در دقيقة حمله گرگهاي هار دوالپاي ولايت به اشرف، من چشمم به ساعتم بود.
بقيه روند قضايا را كه بهتر مي دانيد...
هر خبر كه مي آمد من هم صدبار بالا و پايين مي شدم. با اعلام نام هرشهيد تكه اي از جگرم كنده مي شد و به راستي نمي دانستم چكار كنم؟ با بسياري از آنان دوست بودم و از نزديك مي شناختمشان. با بهروز ثابت از همان روزهاي اولي كه در عمليات فروغ به ارتش آزاديبخش پيوست آشنا بودم. از كساني بود كه آدم نمي تواند از جادوي صميميتشان نجات پيدا كند. اين بود كه به رغم تغيير سازماندهي ها و كارها مثل سايه دنبالش مي كردم. و عجيب اين بود كه هربار كه مي ديدمش آدم تازه اي شده بود...
همين طور جعفر و مهدي برزگر. بعد از فروغ جاويدان با آنها در لشگر زنده ياد محمود مهدوي بودم. به معناي دقيق كلمه هردو نفرشان «گل»ي سر سبد بودند. از جوانان هم حنيف و زهير و...بقيه كه براي جلوگيري از پرگويي در مي گذرم. از همه جانگدازتر شهادت خواهرانمان و بعد مجروحان و...
+ + +
به راستي از ساعت 4و 40دقيقه بامداد روز شنبه 19فروردين90، تا ساعت 11صبح همان روز، يعني حدود 6ساعت، در اشرف چه گذشت؟در كارنامة فتوحات نظامي(!) ميرغضب ارسالمالكي، سردار علي غيدان را مي گويم، ثبت شد كه در 6ساعت تيراندازي به 3400زن و مرد بي سلاح 340نفر را مجروح كرد و 34نفر را كشت। متوسطش را بگيريم به معناي تكان دهنده اي مي رسيم. به طور متوسط و اندكي تقريب، هر دقيقه يك مجاهد به خاك افتاد و هر 6دقيقه يك مجاهد به شهادت رسيد. تصورش را بكنيد! صورت از هم پاشيده فائزه را ديديد؟ قامت از پا افتاده بهروز را ديديد؟ تن هاي پر از زخم مجروحان را ديديد؟ ديديد چگونه اول مجاهدي را با تير زدند و بعد با چماقهاي بلند و كلفتشان به جسم بي جانش مي كوبيدند؟ «هاموي» ها را ديديد؟ بلدوزرها را ديديد؟ نفربر ها را ديديد؟ آدمك از برف و ذغال، فاتح كدام سرزمين بود؟ تا كه مدالي ديگر از قساوت بر سينه خود بكوبد و قپه اي از سفاهت بر شانه هايش بياويزد؟ روزهاي قبلش كه با نفربرها آمده بودند، معلوم بود چه طرحي دارند। هرچند كه تكذيب كردند و گفتند يك جابه جايي ساده نيرو است. آن همه قشون و حشم و خدم را راه انداخته بودند تا مثلا خاك كشاورزي غصب شده اي را باز پس بگيرند؟يا ميخ «حاكميت ملي عراق» بكوبند؟ ميخ حاكميت ملي، آن هم توسط يك ارتش، در كجا كوبيده مي شود؟ و مگر اصلا مجاهدين، و نه رژيم آخوندي،حاكميت عراق را نقض كردهاند؟ از كولي بازيهاي تبليغاتي كه همراه با تحريفهاي وحشتناك واقعيت و دروغپردازيهاي نجومي است بگذريم. هدف، تسخير كامل اشرف و قتل عام تمام مجاهدان اشرفي بود. براي همين هم اين قدر تدارك ديدند و نفر و امكانات نظامي آوردند. خبرهاي بعدي هم اين نظر را تاييد كرد. حتما خبر دعواي سفير با دفتر فرمانده كل نيروهاي مسلح عراق را شنيده ايد. در خبر آمده بود: «سفير از توقف عمليات به شدت خشمگين شد چرا كه بين دو طرف توافق شده بود كه كشتار مجاهدين تا پايان ادامه داشته باشد» و «سفير ايران بنا برهماهنگي از قبل با مالكي خواستار ادامه كشتار بدون توقف در اردوگاه اشرف شد» و «سفير كلمات تندي برعليه دفتر فرمانده كل قوا به كار برد و سخنگوي دفتر نيز به تندي به او جواب داد، و سفير هم او را تهديد كرد كه كاري خواهد كرد كه پشيمان بشود» براساس سندي هم كه در كنفرانس پاريس (29فروردين90) توسط مقاومت ايران افشا شد معلوم شد كه يك طرح نظامي براي تسخير تمامي اشرف در كار بوده است. آن هم با هماهنگي كامل مالكي با دانايي فر، سفير رژيم در بغداد، و قاسم سليماني، فرمانده نيروي قدس.
هرچه بود و باشد، دو واقعيت را نمي توان انكار كرد. اول ميزان توحش و قساوت مهاجمان و دوم ميزان پايداري و پاكبازي اشرفي ها.
توحش حيرت انگيز مزدوران, حكايت از عزم جزم فرماندهان اصلي پس و پشت صحنه دارد. واقعيت اين است طرح بسيار وسيع و همه جانبه بود. از سه ماه پيش شروع به تدارك مقدماتش كرده و تمامي امكانات مادي و معنوي سپاه قدس را هم در خدمت گرفته بودند.
وقتي از طرح صحبت مي كنيم بسيار روشن است كه يك طرح نظامي نمي تواند بدون زمانبندي باشد. يعني قرار بوده كه عمليات در فلان ساعت شروع شده, طي فلان ساعت به هدفهاي تعيين شده اش برسد, و در فلان ساعت هم تمام شود. اما «ابن سعد» خليفة بغداد به رغم همة قساوتهايي كه نشان داد، در عمل نتوانست چنين طرحي را پياده كند. طرح با موانعي پيش بيني ناشده برخورد كرد. «مانع پيش بيني ناشده» هم هيچ چيز جز مقاومت اشرفيان نبود. اين همان چيزي است كه سردار غيدان و مالكي و پاسدار سليماني و بالاتر و پايين تر از آنها هم نمي توانند ببينند. و اين مقاومت همان چيزي است كه در عمل واقعيتش را توي چشمانشان فرو كرد. هم از اين رو هرقدر با شقاوت بيشتري مي زدند و مي كشتند مقاومت اشرفيها بيشتر مي شد. در يكي از فيلمها فرمانده در پشت سربازان ايستاده بود و با تعليمي خودش اشرفيها را به عنوان هدف نشان مي داد و آنها مي زدند. حتما كه به آن فرمانده هم از بالاتر فشار مي آوردند. و به بالاتر او هم از شخص علي غيدان و بعد هم از خود مالكي و پاسدار سليماني فشار مي آمد.
به عددي كه محصول كار فرمانده نيروي زميني مالكي است برگرديم. وقتي در عرض 6ساعت 340نفر را از پا مي اندازد. معنايش اين است كه مقاومت به قدري بالا است كه براي تسخير كامل اشرف حداقل بايد 60ساعت وقت به او مي دادند. يعني سردار غيدان چيزي نزديك به سه روز وقت، و حتما ده برابر امكانات و نفر، نياز داشت كه يك بند و يكريز بكشد و ويران كند و بسوزاند تا اشرف به صورت كامل تسخير شود. در حالي كه اگر فرض بگيريم نفر و امكاناتش را مي شد فراهم كرد ولي دادن اين ميزان وقت عملا مقدور نبود. نمايندگان مجلس رژيم دستشان توي كار نيست و از كنار گود به گماشته ولي فقيه تكيه زده براريكة بغداد انتقاد مي كنند. وقتي مي گويند تمام كردن كار اشرف سه روز وقت مي گرفت و مالكي كوتاه آمد تنها عددي را لو مي دهند كه در ميان خودشان بحثش شده. در حالي كه اگر نخواهيم «حق»ي از مالكي پايمال شود بايد منصفانه بپذيريم مالكي نمي توانست، و نه اين كه نمي خواست، سه روز كشتار بي وقفه كند. قرار بود در همين 6ساعت اول كار يكسره شود. اما نشد.
توجه داشته باشيم كه در قتل عام هايي، نظير تل زعتر و صبرا شتيلا، حداكثر وقتي كه قاتلان داشتند 48ساعت بود. در تل زعتر 52روز محاصره اردوگاه به درازا كشيده شد، اما به رغم همه توافقات پشت پرده برسر قتل عام ساكنان تل زعتر، نيروهاي مهاجم كتائب فقط 24ساعت توانستند به كشتار ادامه دهند و بعد مجبور به عقب نشيني شدند. در صبر و شتيلا هم ژنرال شارون به رغم همة كينه اي از فلسطيني ها داشت تنها 48ساعت فرصت داشت تا كار را يكسره كند. البته تعداد جمعيت و شرايط اشرف با تل زعتر ، كه 30هزار ساكن داشت، و صبرا و شتيلا، با جمعيتي نزديك به20هزار نفر، قابل مقايسه نيست. ولي از اين يادآوري مي توان نتيجه گرفت كه زمان بندي 6ساعته با آن تيراندازي مداوم هدفي جز قتل عام و تمام كردن كار اشرف نداشته است. براي يافتن پاسخ اين سؤال كه «چرا نشد؟» نبايد به هيچ چيز ديگر به جز مقاومت اشرفيها فكر كرد. اين مقاومت شگفت آنها بود كه ميز توطئه را به هم ريخت.
و به راستي صد آفرين به همت و رشادت و پاكبازي اشرفياني كه با دست خالي جلو پيشروي آنان را سد كردند و بالاخره بعد از 6ساعت توانستند آنها را متوقف كنند. اين مقاومت و تنها مقاومت پاكبازترين فرزندان تاريخ اين خاك بود كه باعث شد مالكي و پهلوان پنبة ابلهش متوقف و به واقع شرمنده بيت ولايت شدند.
معناي واقعي و مصداق تمام عيار «كس نخارد»كه اساس استراتژي مقاومت ايران است همين مقاومتي است كه اشرفيها كردند. واقعيت عريان فروغ اشرف همين است و بس. اين مجاهدين بودند كه با دست خالي در برابر شليك و تهاجم وحشيانه دشمن سوگند خورده شان ايستادند و حماسه اي خلق كردند كه در تاريخ مقاومتهاي معاصر نظير ندارد. و بالاترين تجربه براي ما و همة كساني كه آرمانشان آزادي است درك همين نكته است. بايد و بايد, تنها و تنها روي مقاومت خودمان حساب كنيم. در نبرد آزادي برنده واقعي كسي است كه از اين تجربه، كه با قيمتي بس گران به دست آمده است، پند بگيرد. اين كه ديگراني اصلا نبوده اند تا به كمكمان بيايند، اين كه كساني كه مسئوليت داشته اند, زير مسئوليت خود زده اند و بسياري چيزهاي ديگر واقعيت دارد. اما ما به عنوان يك مقاومت كداميك را بايد اصل بگيريم؟ آمريكايي ها صحنه را خالي كردند. بسيار زشت، غير انساني و ناجوانمردانه بود. اما فراموش نكنيم كه آنها همين هستند كه كردند. هركس در اين معركه بنا به ماهيت خود عمل مي كند. «عجيب» مواردي است كه خلافش را ملاحظه مي كنيم. اين كه كانديداي رياست جمهوري از حزب دموكرات يا چند رئيس ستاد و ژنرال ارتش آمريكا به حمايت از اشرفيان پرداخته اند «عجيب» است. اين شاهكار مقاومت سرا پا خونين ايران بوده كه با سرسختي تمام و به رغم مسدود بودن راهها و امكاناتش توانسته چنين حمايت هايي را جلب كند.
در همين رابطه خوب است به واكنشهايي كه از سوي افراد و گروههاي مختلف نسبت به كشتار پرقساوت اشرفيها و مقاومت تحسين برانگيز آنان توجه كنيم.
هرفرد يا نيرو، بنا بر ماهيت خود، موضعي گرفت. بسياري از هموطنان، چه در قالب فردي و چه گروهي، از روي دلسوزي و احساس مسئوليت به محكوميت جنايت رخ داده شده در اشرف پرداختند و با حمايت از اشرفيان نشان دادند دلي پاك و وجداني آگاه و مسئول نسبت به وطن خود دارند.
درست در مقابل اين عده از هموطنان، افراد يا گروههايي بودند كه با خبث نيت كامل, موضعي گرفتند كه ترجمه كلمه به كلمه خط وزارت اطلاعات رژيم بود. البته هيچ كس نمي توانست به صورت رسمي مانند صالحي ، وزير خارجه ، و يا برخي ديگر از سران رژيم از مالكي اظهار رضايت كند. اما كار حضرات تكرار همان مواضع رژيم با «ورسيون» خارج كشوري اش بود. مثلا بلندگوي سوخته و بدنام حامي آخوندها كه در حفظ نظام به درجة آيت اللهي رسيده، در بزنگاهي كه همة دنيا از كشتار يك عده بي دفاع و بي سلاح به فغان آمده ناگهان به يادش مي آيد كه «در كمپ اشرف ازدواج ممنوع است»! . اين بوقهاي كريه تبليغاتي استعماري وظيفه اي همچون بلندگوهاي كاشته شده در اطراف اشرف را دارند. برخي «پولي زاده» هاي لو رفته هم هستند كه برايشان فرق نمي كند چه اتفاق افتاده يا كه خواهد افتاد. الان هم نان خود را به تنور مي زنند و دنبال تضمين رسيدن پول «طيب و طاهر» خود از رژيم هستند. از ميان اين رده جانوران سياسي، چهرة خائنان در كسوت «چپ» بيشتر و بيشتر مشمئز كننده است. آنها در سالهاي قبل خواستار مسلح كردن پاسداران به سلاح سنگين بودند، پيروزي لاجوردي را در كشتن موسي و اشرف تبريك مي گفتند، به جاسوسي براي دستگاههاي اطلاعاتي رژيم و لو دادن اطلاعات و افراد ساير گروهها افتخار مي كردند. الان هم كماكان به وظيفه سابق خود عمل مي كنند. موضعگيريهاي آنها نيز پيش از اين كه سياسي باشد، بيشتر تن دادن به الزام داشتن روابط اقتصادي و تجاري با رژيم است كه بايد از سوي ما هم فهم شود!
طيف ديگري هم هستند كه هنوز اجساد كشته شدگانمان دفن نشده، زبان لعن و طعن گشاده يا به موعظة ضدامپرياليستي پرداختند. بدون اين كه در سرتاسر نوشته ها و حرفهايشان به معناي واقعي يك كلمه سياسي قابل اتكا وجود داشته باشد. اين قبيل حضرات فرومايگاني هستند لو رفته و آزمايش پس داده كه اين بار ناگهان در گرماگرم نبرد خواب نما شده و كشف كرده اند كه مجاهدين يك سازمان «بردگان» هستند.
+ + +
همين طور كه به تلويزيون خيره بودم و اخبار را پي مي گرفتم, ناگهان اين سوال به ذهنم زد كه: «يعني اشرف را گرفتند؟» و دلم ريخت. نمي توانستم طاقت بياورم و به شدت از پاسخ به اين سوال فرار مي كردم. نمي خواستم جواب بدهم و عاقبت وقتي كه يك تهاجم گرگها را ديدم ايست دادم و از خودم سوال كردم: «بله گرفتند، هستي يا نيستي؟» مگر بحث اين نبود كه «اشرف شبه اوين، فتح مبين، فقط همين»؟ همين و بس. در يك لحظه انگار كه پيروزي يا شكست معنايش را برايم از دست داد. خيلي زود به اين نتيجه رسيدم كه با فرض تسخير تمامي اشرف در پيروزمندي اين راه به هرقيمت و بها مطلقا ترديدي ندارم. چند بار شك كردم و خواستم براي آزمايش خودم سوال مثلا سياسي بتراشم. ديدم مسخره است. در بحبوحة نبرد كه نمي آيند سوال سياسي كنند. يعني يا اهل نبرد هستيم يا نيستيم. تعارف كه نداريم. يادم افتاد كساني كه در اين قبيل دامچاله ها مي افتند يادشان رفته كه در فاصله سالهاي 1357تا1360 حزب توده بر سر مساله «ارتجاع و ليبرال» چه گرد و خاكي راه انداخته بود و چه تهمتهايي به سازمان در مورد سازش با ليبرالها مي زد. يادم آمد بسياري كه از چپ بودن فحاشي و قمپزهاي آن چناني در كردن را آموخته بودند روز روزش كه رسيد يك ضرب به ميان توده ها عقب نشيني كردند و برخي ديگرشان هم نه تنها به دست بوسي لاجوردي قناعت نكردند كه طرح هاي ضد امنيتي مالك و مستاجر دادند و موجب هزاران دستگيري شدند. يادم آمد كه در تاريخ معاصر ميهنمان هم بي سابقه نيست. مصدق هم وقتي با استعمار انگليس در افتاده بود همين توده اي ها چه تهمتها به او در مورد «سازش با آمريكاييها» زدند و ... حالا چه جاي تعجب كه از همين حرفها به مقاومت ايران بزنند؟ اين تهمتها هم وجهي از مبارزه اي است كه شروع كرده ايم و عهد بسته ايم كه تا به آخر نيز ادامه دهيم. آدم وقتي اينها را به ياد بياورد ايمانش به صحت خطوط سياسي و استراتژيك مقاومت صدبار بيشتر مي شود.
اگر فروغ جاويدان، در سال67، بيمه نامة ارتش آزاديبخش بود، ترديد نبايد داشت كه فروغ اشرف، بيمه نامة اشرف و ماندگاري اشرفيان است. روزهاي آينده اين واقعيت را بهتر و بيشتر روشن خواهد كرد.
براساس همين برداشت است كه فكر مي كنم فاتح بزرگ 19فروردين، مسعود است. البته اشرفيها تمام عيار كار كردند. كسي شك ندارد. ولي صاحب اين نبرد مسعود بود. فاتح آن هم خودش بود.
۲ نظر:
aeineyehe delo va ruham ra gofti
hezar sharm be momashat garane siasi.drud bar massud
جناب مصطفوی محترم روزتان بخیر.
جنایت حمله به اشرف با اعمال نازی های هیتلری قابل مقایسه است. گیت برای برنامه ریزی کشتار با مالکی دیدار داشت و هدفشان نابودی این کمپ بود تا راه مذاکره با خامنه ای را باز کنند. بنظر من خطر بزرگتری در راه است و آنهم حذف احمدی نژاد در برابر نابودی شهر اشرف. خامنه ای پلید شاید پیامهای قیامهای خاورمیانه را شنیده باشد و برای حفظ نظام به اوباما رو بیاورد تا مجاهدین خلق ایران را در لیست سیاه نگه دارد و چراغ سبز نابودی اشرف را بدهد در مقابل خامنه ای پاسدار محمود را جراحی نموده و به رفسنجانی و شیادی مانند آخوند خاتمی نزدیک می شود. با این بازی هم سد راه تغییر شده و هم حمایت غرب و آمریکا را بدست می آورد و هم باند مغلوب را به بازی دمکراسی ولایی مشغول می سازد. نگه داشتن نام مجاهدین خلق در لیست سیاه فرصت معامله با ولی فقیه ارتجاع در منطقه می باشد. حمایت نظامی غرب از جنگ مسلحانه در لیبی و ممانعت آنان از ارسال دارو و پزشک به افراد بی سلاح در اشرف حاکی از دشمنی با مجاهدین و مخالفتشان با تغییر نظام آدمخوار آخوندی است. آخوند خامنه ای با قیامهای مردمی در ایران و سوریه بشدت ضعیف شده و مجبور است به باند رفسنجانی خاتمی رو بیاورد و پشتیبانی غرب را کسب نماید. ترس و نگرانی خامنه ای رشد روز افزون آرمان مجاهدین در جامعه می باشد و برای روحیه دادن به مزدورانش می خواهد حمام خونی در شهر اشرف بر پا نموده و بگوید اینها دیگر برای همیشه نابود شدند. خمینی هم در دو دهه قبل در قتل عام زندانیان سیاسی هدفش نجات نظام از تنش و بحران بود و می خواست برای حکومت ثبات و امنیت و اینده ای دست و پا کند تا زهری که خورده حکومتش را فلج ننماید.
خامنه ای می تواند این دلقک پاسدار را مانند بنی صدر حذف نماید و همه تقصیرها را به پای او بنویسد.
خامنه ای در بمبارانهای 2003 با بوش کنار آمد و مسلما قادر است با اوباما هم کنار بیاید. اوباما هم برای نزدیکی و رضایت خامنه ای حاضر است مجاهدین خلق و اشرف را قربانی نماید و ضعفش در منطقه را جبران نموده و انژی جهان غرب را تضمین نماید.
بعد را حکم دادگاه پاریس مبنی بر عدم تعقیب افراد شورا و مجاهدین نیاز خامنه ای به آمریکا چند برابر می شود. الان فاشیسم دینی باید به هر قیمتی هست مجاهدین را در لیست آمریکا نگه دارد و مانع به رسمیت شناخته شدن اپوزیسیون ایران در سطح جهانی گردد و طرد یک پاسدار دلقک برای این معامله عظیم بسودش می شود.
شقه و شکاف را می تواند با لیست تروریستی و سرکوب اشرف ببندد و رابطه اش را با آوردن باند مغلوب به صحنه و حما یت غرب جبران سازد.
در مورد برنامه اتمی هم خامنه ای مانند خمینی جام زهر می نوشد و مصلحت نظام را در نظر می گیرد.
آخوندها برای نابودی شهر اشرف و سازمان مجاهدین خلق ایران حاضرند اسرائیل را هم برسمیت بشناسند و شیخ نصرالله را هم فدائی رهبر نمایند. نظام همانطور که با توده ای ها و اکثریتی ها ساخت می تواند با اسرائیل و آمریکا هم بسازد و حکومت نماید.
تنها مشکل حکومت وجود سازمان مجاهدین خلق ایران است که به هر قیمتی می خواهد آنرا نابود سازد.
غرب به هر صورتی مخالف تغییر فاشیسم مذهبی ملاهاست و نمی خواهد آلترناتیوی به اسم شورای ملی مقاومت ایران را بپذیرد و این راز حیات 33 ساله آخوندهای دین فروش می باشد. امدادهای غیبی یک پول نفت است و دیگری شکنجه و سومی هم حمایت غرب در کنار دجالگری مذهبی و ترویج خرافات و ترس.
نامه شیخ کدیور از باند شارلاتان محمد خاتمی به وزیر خارجه آمریکا در این چارچوب قابل فهم و درک است و نشانه یک خط خطرناک می باشد برای کشتار اشرف و حذف مجاهدین خلق ایران.
آویزان شدن اصلاح طلبان به آمریکا و حذف احمدی نژاد شاید معامله ای باشد برای سرکوب بیشتر شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق ایران.
از همه ایرانیان و مخالفان توحش مذهبی می خواهم با هر دیدگاهی هستند برای بیرون آوردن نام مجاهدین خلق از لیست تروریستی آمریکا گردند که حفاظت اشرف را در بر دارد و راه را برای تغییر استبداد دینی باز می نماید.
اختلا فات و انتقادات به مجاهدین خلق نباید ما را در این زمینه قفل نماید و انرزی های ما را خنثی و بی اثر سازد.
توطئه های ارتجاعی و استعماری بسیار جدی است و نباید بسادگی از روی آنها گذشت.
باند مغلوب حکومتی و غرب در پی تغییر رفتار نظام فاشیستی مذهبی حاکم هستند و در پی تقویت و استحکام آن و تضعیف اپوزیسون جدی و سرنگون طلب و مستقل.
سکوت رسانه های غرب و لیست سیاه اوباما دست خامنه ای و مالکی را در اعدام زندانیان سیاسی و کشتار اشرفیان به بهانه محاربه و تروریست باز می گذارد.
برای کمک به ساکنان اشرف باید لیست سیاه را پاره پاره کرد. ع. پناهی
ارسال یک نظر