۲/۰۸/۱۳۹۸

باز همیشه تنها



باز همیشه تنها
باز همیشه تنها
همیشه نگاه و سکوت و گریز
و باز دوباره باز
همیشه بغض،
همیشه تنهایی.

در سو سوی صبح سفر
در کمرکش راهی پر پیچ تر از بغض
پیچیده در شال غربت
با کلاهی از اندوه
و دلی که می لرزد و نمی گرید.

آخر این خیابان خشک بی خیال
بر درگاه تالاری پر از رؤیا و هراس
در حوالی پنجره ای کور
همیشه تنها،
همیشه تنهایی...

۲۰آذر۱۳۹۷

هیچ نظری موجود نیست: