۵/۰۸/۱۳۸۸

پيوند نسل «ندا»ها و «سياووش»ها در تهران و اشرف


ديروز در خبرها آمده بود كه شهردار رم، بعد از ملاقات با خانم مريم رجوي، از نامگذاري خياباني به نام «ندا» در رم سخن گفته است.
خياباني به نام «ندا»، آن هم در رم. افتخاري است برافتخارها. با مفهوم سياسي بسيار روشن. نشان از بسياري چيزها دارد كه در گذشته اي نه چندان دور بايد با هزار بحث سياسي و هزار و يك دليل و حجت به گوش بعضيها فرو كرد. و تازه معلوم نبود چقدر مورد قبول واقع شود. اما حالا زمانه عوض شده است. زمان زمانه نسل «ندا» هاست. و به قول ويكتور هوگو هيچ چيز قوي تر از واژه اي نيست كه زمانش فرارسيده باشد.




وقتي مي گوييم زمان نسل «ندا»هاست؛ يعني حالا زمان آن فرارسيده است ولي فقيه گورش را گم كند. البته با خودش هنوز كار داريم. دادگاههاي ما بايد به جنايات او تك به تك رسيدگي كند و اين جاني ددمنش بايد پاسخگوي جنايتهاي آشكار و پنهانش در پيش روي تمام جهانيان باشد. بعد از آن، نه با خودش و نه با گورش كاري نداريم. برود و در هرجهنم دره اي كه مي خواهد در لعنت ابدي خود بسوزد و هزار بار بميرد.
اما در پس و پشت اين افتخار،كه با ثبت نام ندا بر خيابانهاي رم نصيب مردم ايران شده، بايد به يك نكته عميقتر توجه داشت. قبل از هرچيز نام «ندا»ها برجريده عالم ثبت شده است. بعد از اين است كه آن خانم مجسمه ساز آمريكايي تنديس ندا را مي سازد و شهردار رم دست به اين ابتكار مي زند. و بسياري ديگر كارهايي مي كنند كه قبلاً نمونه اش را هم نمي توانستيم تصور كنيم.
در واقع نام «ندا»هاي ما در چهارراه جهان بر خياباني ثبت شده است كه به ميداني آشنا مي رسد. ميدان آزادي. ميداني كه وعدگاه همه ما است. ميداني كه به اندازه قلبهاي همه ما بزرگ است و ناگزير همه را در خود جاي مي دهد. اين ميدان است كه مفهوم جغرافيايي مقاومت را در هم مي شكند. و همه را در نقاط مختلف، از تهران تا مشهد و تبريز و شيراز و تا اشرف و شهرهاي مختلف اروپا و آمريكا به يكديگر پيوند مي زند. در برابر اين «پيوند» چه مي توان گفت جز آن كه «تهران، اشرف ـ پيوندتان مبارك»
در اين ميدان است كه مجاهدين شهيد «حنيف امامي» و «سياوش نظام الملكي»ها در كنار و دست در دست «مسعود هاشم زاده » و «امير جوادي فر» ها يك آواز مي خوانند. ميداني كه مادر «سهراب اعرابي» ها در داخل و مادر «حنيف»ها در اشرف با يك عزم بر جنازه فرزندانشان گل افشاني مي كند. چندي نه چندان دور، مادران شهيدان در تهران به ديدار مادر ندا رفتند و حتما حرفها و مواضع آنها را ديده ايد. حالا سفارش مي كنم فيلم خواهرم «شايسته سقايي» مادر حنيف امامي را ببينيد. به نجواي فروتنانه و سرشار از احساس برادرم علي امامي، پدر حنيف، هنگام وداع با او گوش دهيد. يقين دارم بعد از ديدن اين فيلم مثل من با خود زمزمه خواهيد كرد: مرگ چقدر عزيز است، هنگام كه به دور از ذلت باشد. و زندگي چقدر ارزشمند است و دوست داشتني وقتي كه در العطش اشرف فرياد مظلوميت بردارد و رياكاران را رسوا كند.
وقتي «علي» بر پيشاني و دست جنازه جوانش بوسه مي زد و آن چنان با عزت آرزو مي كرد كه «اي كاش با تو بودم» من هزار بار بر دست او بوسه زدم. هزار بار آرزو كردم كه اي كاش در بيابانهاي اشرف بودم و با اشرفيان در رقم زدن بزرگترين حماسه تاريخ ميهن شريك و سهيم مي شدم. با آنان كه دست خالي به مقاومتي كوهوار برخاسته اند. مقاومتي كه در فرداهاي ايران، هنگام كه گرد و غبارها بنشيند، نسلهاي بعد از ما بدان مي بالند.
اين جاست كه به نسل جديد «ندا»ها و «سياووشها»، «حنيف»ها و «سهراب»ها ايمان عميق تري مي يابيم. خامنه اي و آخوندهاي دينفروش و «پسر خواندگان هم مسلكي»اش هرچه مي خواند بزنند و بكشند. فرداي ما را بربريت آنها رقم نمي زند. فرداي ما را ما و نسل كساني رقم مي زنند كه امروز رم را فتح كرده اند و فردا «اشرف» و فرداي ديگر «تهران» را. وعده ما در ميدان آزادي.


هیچ نظری موجود نیست: