۸/۱۴/۱۳۹۹

آسمان تو

آسمان تو

آسمان تو کدام است؟

تا این پرنده

این پرندة آواره خود را بشوید

در ابرهایت

و ملال را بمیراند

در ستاره های شوخ

و شهاب های شعله ور.

 

آسمان تو کجا ست؟

این پرنده که دل من است

می خواهد غم هایش را بپاشد

در نورهای تو

و بتازد تا آخرین کهکشانی که دیده نمی شود

آسمان تو

چرا نمی بارد؟

چرا باز نیست تا مرا در آغوش بفشارد

آسمان تو چه آینة حسودی است

که جا نمی دهد این پرنده مشتاق را.

 

۵آبان۹۹

۸/۱۲/۱۳۹۹

تاکتیک «آی دزد، آی دزد» و عربده های نفوذی تمام سوز وزارت اطلاعات

تاکتیک «آی دزد، آی دزد» و عربده های نفوذی تمام سوز وزارت اطلاعات

 

عد از مرگ دژخیمی به نام «قاضی حداد»، یک نفوذی تمام سوز شده به نام ایرج مصداقی ادعا کرده است که مجاهدین «اطلاعات مندرج در مقاله‌ام راجع به قاضی حداد را به سرقت می‌برند و به نام خود منتشر می کنند. عکسهای جانیان و اسامی آنان را نیز از نوشته های من به سرقت می برند و به نام خود منتشر میکنند».

برای اطلاع از تاکتیک‌های مأموران رژیم، فاکت‌های زیر در مورد دژخیم حداد (حسن زارع دهنوی) قابل‌توجه است:

کتاب قتل عام زندانیان سیاسی ، از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران

۱-در کتاب قتل‌عام زندانیان سیاسی که در مرداد۱۳۷۸ توسط انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران منتشر شده ‌است در فصل «اسامی تعدادی از دست‌اندرکاران و شکنجه گران در جریان قتل‌عام» در صفحه۲۳۱ نفر شماره۴۳ نوشته شده است: «۴۳ـ حداد: دادیار زندان و از شکنجه گران و عوامل سرکوب در اوین.»

۲- در صفحه۲۸۶ همین کتاب در گزارش یک خواهر مجاهد زندانی نوشته شده است: «علاوه بر نیری و اشراقی و زمانی، حداد، دادیار زندان، مجتبی حلوایی و حسین‌زاده، مدیر زندان، با جدیت پشت اعدام‌ها بودند. وزارت اطلاعات در پی اعدام‌های بیشتری بود».

۳-در اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت به تاریخ ۱۸شهریور۱۳۸۵ که به پیام صوتی مجاهد خلق «ولی‌الله فیض مهدوی» قبل از شهادتش اختصاص دارد، ولی‌الله با صدای خودش گفته است: «در سن ۲۲سالگی به‌دست مأمورین وزارت اطلاعات به‌خاطر پیوستن به سازمان مجاهدین خلق و اقدام علیه امنیت کشور دستگیر شدم… مدت ۵۴۶روز در سلول‌های انفرادی وزارت اطلاعات تحت بازجویی و شدیدترین شکنجه‌های فیزیکی و روحی قرار گرفتم. تنها چیزهایی که همیشه و همه‌جا با من بود، دست بند و پابند و چشم‌بند مشکی بود و در یک سلول ۴متری که نور کافی هم نداشت بسر بردم… بعضی از شب‌ها مأموران وزارت اطلاعات و بازجوها من‌را از خواب بیدار می‌کردند و به محوطه خارج از سلولم می‌بردند و به من می‌گفتند آخرین تقاضایت را بگو و با شلیک یک گلوله من را می‌ترساندند، من فکر می‌کردم گلوله به من اصابت کرده و مدتی شوکه بودم اما دوباره دست من را می‌گرفتند و به سلولم بازمی‌گرداندند… در سال۱۳۸۲ در شعبه۲۶ بیدادگاه انقلاب تهران فقط در یک جلسه دادگاه که مدتش هم بسیار اندک بود، به‌ریاست قاضی حداد به اعدام محکوم شدم. در همان جلسه، همه اتهاماتی که به‌من وارد شده بود را صریحاً رد کردم و با صدای بلند فریاد زدم که دادگاه رژیم را به رسمیت نمی‌شناسم چراکه نه وکیلی از طرف من در دادگاه حضورداشته نه هیئت‌منصفه‌ایی! در همان‌روز به‌علت اعتراضم به قاضی دادگاه، به زندان دیزل‌آباد کرمانشاه منتقل شدم و چندماه در آن زندان در بدترین شرایط ممکنه نگهداری می‌شدم. اواخر سال۱۳۸۲ بود که به زندان اوین تهران منتقل شدم و بعد از چندماه به زندان گوهردشت منتقل شدم. از آن‌روز تا الان مستمر مورد آماج و حمله مختلف من‌جمله زندانیان خطرناک، به تحریک مسئولین زندان، قرار گرفتم و در سخت‌ترین شرایط با حداقل امکانات زندگی می‌کنم».

۴-در اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران به تاریخ ۲۸مرداد۱۳۸۶ آمده است: «مقاومت ایران نسبت به تشکیل ”دادسرای ویژه امنیت“ از سوی رژیم آخوندی هشدار می‌دهد و آن‌را نشانی از اهداف شوم ملایان برای اعدام جوانانی می‌داند که در جریان خیزش‌های مردمی در ماه‌های اخیر دستگیرشده‌اند. چند روز پیش روزنامه‌های حکومتی به نقل از سر دژخیم محمد زارع دهنوی معروف به قاضی حداد، معاون امنیت دادستان عمومی رژیم آخوندی در تهران، از طرح جنایتکارانه تشکیل ”دادسرای ویژه امنیت“ خبر دادند».

۵- نشریه مجاهد شماره۸۶۸ به‌تاریخ ۱۹شهریور۸۶ در بزرگداشت نخستین سالگرد شهادت مجاهد قهرمان ولی‌الله فیض مهدوی توسط زندانیان سیاسی، از نامه یکی از زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت کرج یاد می‌کند که نوشته است: «ولی‌الله فیض مهدوی به‌دستور کسانی به شهادت رسید که قبل از آن در سال۱۳۶۷ هزاران زندانی سیاسی را به جوخه‌های اعدام سپرده بودند. دادگاه رژیم آخوندی با انتشار خبری در روزنامه‌های کثیرالانتشار، حکم ولی‌الله فیض مهدوی را از اعدام به ابد تقلیل داده‌بود؛ اما دوباره توسط یکی از سفاکان و جلادان رژیم، حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد، این حکم مجدداً به اعدام تغییر یافت و طی نامه‌یی به زندان گوهردشت ابلاغ گردید».

۶-نشریه مجاهد شماره۸۷۹ به تاریخ ۲۸آبان۱۳۸۶، تا نشریه مجاهد شماره۹۱۳ به‌تاریخ ۲۲خرداد۱۳۸۷ سلسله مقالات من (حمید اسدیان) را بانام مستعار کاظم مصطفوی در مورد شکنجه و شکنجه‌گر منتشر می‌کرد که البته ناتمام ماند. این مجموعه در بهار۱۳۸۸ در یک کتاب جداگانه به نام «شکنجه و شکنجه‌گر» توسط بنیاد رضایی‌ها در ۴۷۰صفحه منتشر شده‌است.

عکس نشریه شماره ۸۷۹ و ۹۱۳ – از مقاله شکنجه و آمال خلیفه خمینی سلسله نوشته‌ های کاظم مصطفوی
جلد کتاب شکنجه و شکنجه گر - نوشته حمید اسدیان

 در این کتاب، من به زندگی و عملکرد دژخیم حداد پرداخته و او را معرفی کرده بودم که ذیلاً خواهید خواند.

 

این اولین دزدی مصداقی نیست. آخرینش هم نخواهد بود. او درس «آی دزد، آی دزد» را در مکتب لاجوردی و سپس وزارت اطلاعات آخوندی به‌خوبی فراگرفته است. کسانی که با نوشته‌های او آشنایی دارند به‌خوبی می‌فهمند اطلاعاتی که در هر نوشته‌اش به‌عنوان کشف خودش ارائه می‌کند یا دزدی از این‌وآن است و یا مستقیماً توسط مأموران مافوق حکومتی به او رسانده می‌شود.

در این زمینه مقاله «مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین» از امیر پرویزی که در تیرماه۱۳۹۲ در سایت‌های مقاومت منتشر شده، بسیار روشنگر است. ضمن اینکه قاضی محاکمه‌کننده امیر پرویزی نیز دژخیم حسن زارع دهنوی (حداد) بوده و او را تهدید می‌کند که آویزانت می‌کند …

برکرسی داوری، از تخمه بدسگال لاجوردی

از فصل دهم کتاب شکنجه و شکنجه‌گر

از دهه۱۳۶۰ تاکنون نام قاضی حداد (حاج حسن زارع دهنوی) برای زندانیان سیاسی طنینی وحشت‌آور دارد. نامی در کنار لاجوردی و از چهره‌های مخوف کشتار و شکنجه زندانیان. شهوت کشتار در این قاضی دست‌پرورده لاجوردی به حدی است که در بین همکاران خود نیز به بیمار روانی (موجی بودن) مشهور است. قاضی حداد عادت ندارد حکم‌های فله‌یی خود را به متهمان ابلاغ کند.

حداد دانشجوی رشته حقوق دانشگاه ملی بود و از همان دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. او کارش را در دادستانی تحت ریاست لاجوردی، در دهه۶۰ آغاز کرد؛ و در سال‌های بعد ازجمله دادیاران اصلی قتل‌عام زندانیان سیاسی در نسل‌کشی سیاه سال۶۷ بود. شکنجه‌گری و صدور احکام متعدد اعدام تا سال۶۸ ادامه یافت. در این‌سال قاضی حداد «به دلیل فساد مالی و اخلاقی» که البته چندوچونش هرگز فاش نشد، از اوین به «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام» منتقل شد و به بررسی املاک مصادره پرداخت. آنجا هم بعد از رو شدن مقدار زیادی از اختلاس‌ها و دزدی‌هایش، اخراج و به دادگاه‌های انقلاب نقل‌مکان کرد. قاضی حداد برکرسی ریاست شعبه۲۶ این دادگاه‌ها تکیه زد و به صدور حکم اعدام‌های بی‌مرزش ادامه داد. خود او در گفتگو با خبرگزاری حکومتی ایرنا گفته است: «با توجه به این‌که در شعبه۲۶ دادگاه انقلاب اکثر پرونده‌های امنیتی مطرح بود و من نیز فعالیت روی پرونده‌های امنیتی را آموخته و با جریان‌های ضدانقلاب و گروه‌های سیاسی آشنا بودم، علیرغم این‌که مسئولیت سخت و پراضطرابی بود، آن را پذیرفتم». او نه‌تنها به بی‌رحمی در مورد زندانیان مجاهد و مبارزه مشهور است که یکی از مهره‌های مؤثر ولی‌فقیه برای تصفیه‌حساب‌های باندهای دیگر رژیم به‌حساب می‌آید. او با قاطعیت و شقاوت، بسیاری‌از مخالفان درون حکومت را منکوب و از حقوق اجتماعی و حتی کار در دستگاه‌های دولتی محروم کرده است. با امضا و تصمیم حداد است که بسیاری از نشریات حکومتی تعطیل‌شده‌اند.

حکم‌های سنگین اعدامی که حداد صادر می‌کرد، ابتدا در مورد قاچاقچیان مواد مخدر و اجناس عتیقه بود؛ اما با توجه به گفته اکبر گنجی که نوشته بود «ترانزیت اصلی و عمده حمل مواد مخدر در کشور در دست وزارت اطلاعات است» بسیاری معتقدند که این شدت عمل، بیشتر برای حذف رقیبان وزارت اطلاعات بوده است.

درهرصورت این اقدامات، به‌زودی ماهیت اصلی خود را نشان داد. قاضی حداد پرونده دانشجویان معترض در ۱۸تیر۷۸ و تظاهرات آنان را به دست گرفت و چنان احکام سنگینی صادر کرد که فغان همه از دستش بالا گرفت. در این سال‌ها بود که رسیدگی به پرونده‌های مهمی در ارتباط با فعالیت‌های تشکل‌ها و جریان‌هایی مانند نهضت آزادی ایران، جنبش مسلمانان مبارز، ائتلاف ملی مذهبی‌ها، جبهه ملی ایران، جبهه متحد دانشجویی، جبهه دمکراتیک ایران، دفتر تحکیم وحدت، حزب ملت ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، جندالله، انجمن پادشاهی ایران و غیره بر عهده او بود.

قاضی حداد در این سمت به قتل‌عام اعضای گروه جندالله، پرونده دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب، سرکوب فعالان جنبش زنان، سندیکای کارگران شرکت واحد، صدور حکم اعدام اعضای حزب حیات آزاد کردستان و صدها احضار و بازداشت فعالان مدنی مبادرت کرد.

در ۱۹تیر۸۵ حداد از سوی قاضی سعید مرتضوی، دادستان عمومی و انقلاب تهران، به معاونت امنیت دادسرای عمومی و انقلاب تهران منصوب شد. سعید مرتضوی در مراسم تودیع حداد گفت: «مسائل امنیتی، جاسوسی، براندازی و برهم زدن نظام و آسایش عمومی از جمله توطئه‌های دشمنان است که باید با قاطعیت با این جرایم برخورد کرد. … کشورهای استعمارگر در حال حاضر برای از بین بردن یک کشور مورد نظر، تنها از سلاح و مهمات جنگی استفاده نمی‌کنند بلکه به شیوه‌های نوین جاسوسی و براندازی نیز متوسل می‌شوند» سعید مرتضوی اظهار امیدواری کرده است که: «معاونت امنیت دادسرای تهران بتواند در حفظ نظم و امنیت اجتماعی و مقابله با توطئه‌های دشمنان با کمک معاون جدید خود (حداد) که سابقه درخشانی در این امر دارد، عملکرد مطلوبی را ارایه دهد» و «قضات معاونت امنیت تهران باید با شیوه‌های مختلف و جدید مجرمین امنیتی آشنا شده و با برنامه‌ریزی و جمع‌آوری سوابق آنان و با همکاری وزارت اطلاعات و سایر ارگانها جلوی عملی شدن توطئه‌هایشان را بگیرند» (خبرگزاری حکومتی ایلنا_تیر۸۵)

قاضی حداد یک سال بعد در ۲۱تیر۸۶ در گفتگو با خبرگزاری ایرنا درباره بند۲۰۹ گفت: «بند۲۰۹ زندان اوین یکی از بهترین بازداشتگاههای دنیا است، برخی زندانیان به ما میگویند تا آنها را به این بند زندان منتقل کنیم. بند ۲۰۹ به هیچ عنوان با زندانهای دیگر قابل مقایسه نیست، این بند به صورت کاملا مجهز نگهداری میشود.

درموردسلول انفرادی هم آن طور که گفته شد، واقعاً اینطور نیست، در برخی موارد به دستور قاضی، متهمین امنیتی در سوئیتهای مجهز برای مدتی محدود نگهداری میشوند». برای درک درست ادعای قاضی حداد بد نیست به یک نمونه اشاره‌کنیم. در جریان قیام تیر۷۸ نیروهای سرکوبگر انتظامی با حکم قاضی حداد به یک دانشجوی فعال به نام میثم لطفی مراجعه کرده و او را دستگیر کردند. شکنجه‌های وحشیانه برای گرفتن اعترافات آن‌چنانی، در سوله‌های کهریزک و اوین و قزل‌حصار، شروع شد و در حین همین شکنجه‌ها بود که از او می‌خواستند به «تجاوز به عنف و حمل سلاح و قاچاق مواد مخدر و اخلال در نظم عمومی» اعتراف کند. قاضی حداد نام او را در لیست ۷نفر از «اراذل و اوباش» قرار داد و حکم اعدام آنها را صادر کرد. رسوایی این اقدامات ضدانسانی تا بدانجا بالا گرفت که بالاخره مجبور شدند پس از ماه‌ها شکنجه، بدون احراز حتی یک مورد از اتهامات، اورا با پرداخت ۵۰میلیون تومان وثیقه آزاد کنند.

 

 

 


۶/۲۳/۱۳۹۹

پهلوان نوید مدال طلا را ربود

پهلوان نوید مدال طلا را ربود

پهلوان نوید مسابقه را برد. جهان جاودانگی را فتح کرد و زیباترین مدال افتخار را برگردن آویخت.

او که کشتی‌گیری بی‌نام و گمنام بود با پایداری خود در اندک مدتی به یکی از نام‌آورترین قهرمانان جهانی تبدیل شد. و بالاترین حمایتها را از سوی بزرگترین قهرمانان نام‌آور و نهادها و سازمانهای ورزشی کسب کرد. او پهلوانی را با زبان قیام و انقلاب فتح کرد. و تعریف جدیدی از پهلوانی و قهرمانی ارائه کرد. میدان نبرد او میدانی به وسعت وطنش بود. و با اژدهایی چنگ در چنگ شد که جهانی از عزت و شرف را چالش کشیده. داور این میدان بیشک تاریخ خواهد بود. و ما تماشاچیان این نبرد بوده و هستیم که به تعریف جدیدی از خود متعهدیم. در این نبرد تن‌سوز و جانگداز می‌توانیم مثل کاتبان لاجوردی، با لبخندی یهودایی، امتیازهای اژدها را یک بر یک برشمریم و برای او کف و دف بزنیم و می‌توانیم همپای پهلوان نوید بایستیم! یعنی که تعریف کنیم که: «انسان برای شکست به دنیا نیامده» و می‌توانیم تعریف کنیم که جهان جاودانگی ما در آزادی تعریف می‌شود. بگذار کاتبان لاجوردی‌ها به دینامیسم تخریب یک خلق و یک مبارزه بر ما و بر نوید، و بر همه که از منتظرانند، لبخند تمسخر زنند. اما ما ترجیح می‌دهیم در صف انتظار قضاوت نهایی داوری به نام تاریخ نمانیم. خود در همین لحظه و در یک «آن» به میانه میدان نبرد بپریم و با آموخته‌ای از نوید سینه به سینه اژدها بالا بلند بایستیم و فریاد بزنیم: بجنگ تا بجنگیم! این تعریف ما از پهلوانی نسل خود خواهد بود.

نوید به صف خواهران و برادران خود که، پیش از او جاودانگی را در نبرد با هیولای آخوندی تعریف کرده بودند، پیوست. به آنان که خود برچارپایه های زیر پای خود لگد زدند و به آنان که با ویلچر به زیر طنابها برده شدند و به آنان که در مسابقه طناب‌کشی سردژخیم شقی طنابهای دار خود را که از دو سو، و به صورت افقی، کشیده می شدند دیدند و ایستادند و از پا نیفتادند، و به آنان که برای یک کلمه، و فقط یک کلمه، پر کشیدند و بر چند روز ذلتی که عمرش نام نهاده‌اند تف کردند. او به خواهرانش پیوست که مظلوم و بی دفاع در سلولهای تنگ شکنجه و هتک حرمت شدند و یا بر طنابها بوسه زنان لبخند زدند و کبوتر آزادی را به پرواز در آوردند.

در فردایی که دور نیست. در فردایی که آمدنش را نوید به ما نوید داد، بر سر در ورزشگاههای میهن نامی خواهد درخشید که زیبنده نام انسان شوریده بر هیولای آخوندی است. شاید ما باشیم و یا که نباشیم، اما پرواز کبوتران را در آسمان آن روز خواهیم دید. و خواهیم دید که نام نویدها بر پیشانی آسمان چگونه خواهد درخشید. و وای بر قاتلان، و وای، بر جلادان، و وای بر کاتبان شرور و افعی‌زادگانی که این نسل را منکر شده‌اند. در مزامیر داود نبی خوانده ایم که شریران: «مانند کاهی هستند که باد آنها را پراکنده می‌سازد». بگذار توفان انقلاب بوزد تا ما پرونده های شریران و کاتبان نامردمی و حرام لقمگی را برگردنهایشان بیاویزیم و برگرد شهر بچرخانیم تا همه مادران داغدار، از عزیز رضایی گرفته تا مادر ستار و مادر نوید و حتی کودکان مصطفی صالحی، پهلوان دیگر قیام، نیز عاقبت آنها را بشناسند و برآنان لعنت کنند.

برای نوید آخرین شعر خسرو گلسرخی، گل سرخ شاعران ایران را، در آخرین روزهای زندگی‌اش زمزمه می‌کنم:

من یک ایرانی‌ام

 ای چشم مخملی من

 شکوه آینده!

امروز این عشق ماست

عشق به مردم

بگذار درفش سرخ زیبایی تو را بستایم

من کور نیستم

باید تو را بستایم

می‌دانم

اما کجاست جای دیدن تو؟

وقتی هموطنانم را برده و خاک خوب تو را حراج می‌کنند

۶/۱۴/۱۳۹۹

تو چه فرقی داری با گل سرخ

تو چه فرقی داری با گل سرخ

تو چه فرقی داری

با این همه گل سرخ؟

که پرپر شده اند.

 

زمان رودی است سرد

که پنهان می گذرد

و گلبرگهای سرخ را به دریا می برد.

 

اتاق من پر است

از عطر داغ یادهایت

و این رود زمان است که در من جاری است

 

تو چه فرقی داری با گل سرخ؟

شبها با بوی تو خوابم می برد

فرق تو این است با گل سرخ.

 

۱۲شهریور۹۹