۱/۰۸/۱۳۹۲

در من برگي نمي لرزد


در من برگي نمي لرزد

 

باز هم امشب در من برگي نمي لرزد

پرنده اي نمي گريد

«ماه»ي ميان ابرها مستي نمي كند

در من هيچ مرغي نمي خواند

هيچ شهري چراغاني نيست

خياباني در ازدحام خود فرياد نمي زند

مسافري گم نمي شود

در من كودكي نمي گريد

هيچ مردي لبخند نمي زند

و زني منتظر نيست.

من كويرم

و شبم بي ستاره است

و شعر

بغض من است در اين سكوت بي شعر

كه دور از تو مرده است.

10بهمن91

۱۲/۱۳/۱۳۹۱

آغاز جهان(دو شعر)


آغاز جهان(1)

تو آغاز جهاني

آنجا كه بهشت ناميرا

 با لبخند گرم گياهكي بر رود آغاز مي شود

و پرنده

بي واهمه از دد و دام

بر شاخه ها مي پرد.

 

تو آغاز درختي

با شاخه هاي طراوت

و جوانه هاي رويش

و ريشه هاي پنهان كه تا عمق جان چشمه ها فرو رفته است.

 

تو آغاز مني

وقتي كه قلبم

ـ زنداني دلتنگ تنهايي هاي خودـ

تنهاتر از شمع يك محراب قديمي

 دود مي شود

و جهان مندرس،

آتش مي گيرد در خيابان ها و خانه هايش.

 

6بهمن91

 

آغاز جهان(2)

تو پايان جهاني

وقتي كه بي تو آغاز مي كنم

و به عبث مي كوشم

هوايي خنك را در ريه هايم فرو دهم.

 

بادهاي سرد دوزخ

در دالانهاي بيهودگي و مرگ

بر روان شيداي من مي وزند

و ابليس

با رؤياهاي تراخمي و لبخندهاي رضايت

حسرت هاي خود را مي شمرد.

 

تو پايان مني

وقتي كه فراموش مي كنم صبح لبخندت را

نثار شده به درخت تاريكي.

 

تو آغاز آغاز جهاني

وقتي كه لبخند مي زني

و گنجشكان پرگوي بي خيال

در شاخه هاي تكثير آواز مي خوانند.

19بهمن91