۴/۰۶/۱۳۹۱

در تماشاي تشنگي

در تماشاي تشنگي


كبوتر سوكوار


در جستجوي تصوير خود


بر پاشويه خشك حوض نوك زد.




كبوتر تشنه


فوارة پريشاني را در ظهر داغ جست


تا كه بشويد تن تب كرده را.




من آب بودم؛ جاري


در تماشاي تشنگي از پنجرة فاصله


و سوكوار كبوتري تشنه كه مي سوخت.



21 ارديبهشت91

۳/۱۴/۱۳۹۱

بيدار در آينه تكثير


بيدار در آينة تكثير
براي «مسعود» كه سخت دلتنگش هستم

«خيالت شرح بي حوصلگي هاي تابستاني است
در كوچه باغهاي كلافة ظهر».
نسيم
 برگونه ام داغ مي نوشت اين گونه...

«مطلق تنهايي ساكت پروانة عصري
خفته در ساية آهستة شاخه اي پر برگ».
دغدغه هاي هياهوي گريزان،
زمزمه مي كرد با دلم...

«رنگ بيرنگي آبي
جوشيده از چشمه هاي چشمي پراشك».
عطر تلخ فراغي ها،
شبانه مي گويد اين را هنوز!

«عصمت صبحي
بيدار در آينة تكثير...»
خورشيد مي خواند با جوجه هاي نورش
بر شاخة بلند.

16ارديبهشت91