۳/۱۱/۱۳۹۵

زيبايي تفسيرناپذير كهكشان

براي رحمان كريمي كه گذر زمان
فرياد عدالتخواهانه اش را رساتر كرده است

ميان خنجر و داغ،
وراي آتش و آه،
در نيمه راه بهار و انتظار
من شاعرم.
يعني تنها يك شاعر،
خردتر از همة شما،
حقيقت بزرگ جهان
و بزرگتر از همة حقيقتها.

۲/۲۲/۱۳۹۵

بازهم قتل عام زندانيان سياسي در حما و تكرار يك فاجعه تاريخي


بازهم قتل عام زندانيان سياسي در حما و تكرار يك فاجعه تاريخي


گويا مظلوم تر از زندانيان سياسي در جهان كسي نيست. زيرا كه جباران حاكم هرجا و هرموقع كه كم مي آورند و يا قصد چشم زهر گرفتن از اين و آن را دارند به يادشان مي افتد كه هزار يا دو هزار يا سي هزار و فلان تعداد زنداني در زندان دارند كه مي توانند آنها را به مسلخ ببرند. يا براي انتقام و يا هر توجيه ضدبشري ديگر دست و پا بسته بكشند. اين روالي تكرار شده است. اما مهم كاري نيست كه آنها مي كنند. آنها هركاري از دستشان بيايد مي كنند. اگر ملاحظاتي را رعايت مي كنند فقط به خاطر اين است كه زورشان نمي رسد. والّا نبايد اصلا فريب خورد و خداي ناكرده «يك ذره شرف و يا انسانيت» در آنان ديد.

۲/۱۵/۱۳۹۵

صد باد صبا اينجا( پيش در آمدي بر گراميداشت شهيدان)



يادآوري:
اين مقاله را سالها قبل نوشته و چندين بار در سايتها و كتاب «از سلسلة شقاوتها»منتشر كرده ام. اخيرا نوشته ها و اظهار نظرهايي ، از سوي برخي خائنان و مطرودان ، دربارة شهيدان ديده ام برايم دردناك و غير قابل باور بود. براي هزارمين بار از خود پرسيدم كه يك انسان در ادامة انحطاط و ويراني شخصيت خود تا به كجا مي تواند سقوط كند؟ تا اسفل السافلين. هرچند مي دانم اين مقوله يك مقولة ايدئولوژيك و قانونمند است اما به راستي متأسفم! من از انحطاط چنيني انسان به هيچ وجه خوشحال نبوده و نيستم. اما دنياي قانونمند خارج از ذهن ما تابع «تأسف» و يا «خوشحالي» من و ما عمل نمي كند. اين جماعت سوته دل جوركش غول بيابان شده اند زيرا كه خود انتخاب كرده اند تا در خدمت شيطان به نفي ارزشهاي انساني برخيزند. پس بهتر است از آنان بگذريم. يك بار ديگر مست از عطر نام و رسم شهيدان با آنان پيمان ببنديم و راهشان را ادامه دهيم.

صد باد صبا اينجا...
(پيش درآمدي برگراميداشت شهيدان)

صدباد صبا اينجا با سلسله مي‌رقصند
اين است حريف اي دل، تا باد نپيمايي
«حافظ»

مرگ توقف انسان است در شطّ زمان. ركودي ابدي با سرشتي از گم گشتگي و فراموشي. به‌خودي خود نشانة پيروزي زوال بر جاودانگي. غمِ انسان زنده از مرگِ انسان ديگر. اندوهي است از اين پيروزي. با هرمرگ آينه‌اي تاريك در برابر انسان افراشته مي‌شود . در اين آينه زوال است كه برجاودانگي پيروز شده. جاودانگي، ادامة انسان است تا به‌ابد. همان «خلود» دست نيافتني كه «آدم» به‌سودايش آلوده شد و در وسوسه‌اش «روضة رضوان» را به‌دو گندم فروخت و همان چشمه‌اي كه خضر در جستجويش به‌ظلمات فرو رفت.