۳/۲۷/۱۳۸۹

خياباني‌هاي خونين(دهگانه ششم)


صدگانه اي در كشف و ستايش خيابان

(1)
از خيابان نمي‌ترسند.
از ما نمي‌ترسند.
از ما وقتي كه در خيابان هستيم مي‌ترسند.
براي همين است كه
وقتي از ميداني مي‌گذريم
كارت شناسايي‌مان را دو بار نگاه مي‌كنند.


(2)
در ساعتهاي بيداري
پنجره‌ها يكديگر را خبر مي‌كنند.
عجله كن!
شايد مسافري در راه باشد
كه ساعتش را گم كرده باشد.


(3)
آژير!
آژير!
اين بار نه صداي ماشين پاسداران
و نه آژير آمبولانسها.
اخطار كه اين بار خيابان خالي است.


(4)
اندوهمان را مي‌نويسيم بر ديوار.
برديوار
با خون نوشته اند:
رنگ با ننگ پاك نمي‌شود.

(5)
در خيابان
هر كس فريادي مي‌زند.
و ديوار تنهايي
فرو مي‌ريزد مثل اين پوستر بزرگ.


(6)
تماشاچي‌ها
به پياده‌روهاي آن طرف خيابان مي‌دوند.
ما در اين سو مانده‌ايم
رگبار گلوله‌ها
تماشاچيان را از ما تشخيص نمي‌دهد.


(7)
غبارها فرونشسته‌اند
پس از طوفاني كه آمده بود.
حالا نوبت كوكتلها است
كه با دودهايشان خيابان را نجات دهند.


(8)
شليك خواهيم كرد اين بار
به هر كس كه ديوارهايت را
مشبك كرده است.
ما تاب خون را
بر پياده‌روهاي نجيب تو نداريم.


(9)
روز بايد گفت.
شب بايد گفت.
پيروز كسي است
كه روز و شب در خيابان است.


(10)
دو پاسدار به يكديگر گفتند
يادمان باشد وقتي به خانه برگرديم
با دست شسته برويم!
در خانه اما
با دستي كه بوي خون مي‌داد
جنازه فرزندانشان را در آغوش گرفتند.

۳/۱۹/۱۳۸۹

نقد كتاب خطابه سنگ و پيشاني وفرياد ـ نوشته رحمان كريمي


حمید اسدیان شاعری پوینده راه کمال مطلوب

خطابه سنگ و پیشانی و فریاد
دو دفتر شعر 88 ــ 1386
از انتشارات بنیاد رضایی ها


رحمان كريمي

نگارنده از نقد نویسی خاطره و تجربه خوبی ندارم و بدین دلیل است که درطول بیست و پنج سال درتبعید فقط روی دو سه تئاتر به صحنه آمده چیزی نوشته ام و دیگر به نقد ادبی نپرداخته ام . هنوز جامعه هنری وادبی ما تحمل یک نقد بیغرضانه را هم ندارد . اجتماع نیز چنین است . به کمترین ایراد یا سخن خلاف میل شنیدن ، رنجش وکین پیدا می شود . کار نقد آسان نیست زیرا کتابی را برداشتن و بنا به استنباط شخصی خود مورد بررسی قرار دادن ، نمی شود تمامی کار یک نقد . تا کنون ما به معنی واقعی کلمه یک منتقد بی نظر و بی غرض نداشته ایم هرچند منتقد صاحب نظرو منتقدنما داشته وداریم


منتقد اگر به صاحب کتاب حب و بغض شخصی ندارد اما نوع تفکر و سلیقه و ذوق خود را یکجانبه ملاک و داور قرار می دهد . این نوع داوری وبرداشت نه فقط در هنروادبیات بلکه درسنجش ارزش های سیاسی دررابطه با سازمان سیاسی هم قابل رؤیت است . بماند که بعضاً کار نقد نه در حیطه صلاحیت و تخصص آنهاست ونه ازیک ظرفیت و حوصله مطالعاتی عمیق ودقیق برخوردارند . شلنگ تخته روی کتاب مردم می دوند و اظهار نظر می فرمایند . چرا از پی یک فترت طولانی پای کتاب حمید اسدیان با نام مستعار کاظم مصطفوی نشسته ام بدین سبب است که براین شاعر ونوع او ستم های مضاعف رفته است . چه نوع ستمی ؟ سکوت و نادیده گرفتن . اینهم یکی از بیرحمانه ترین ستم هایی ست که انگار درجامعه ما امر بسیار معمول وعادی تلقی می شود . سکوت دربرابر حقانیت جانبازانه مجاهد خلق یک ستم و شاعر یا هنرمند بودن مجاهد خلق هم ستم دیگر . شاعرمجاهد به حکم اخلاق و منش ویژه و ارزنده اش به دنبال حامی و روابط عمومی دست وپا کردن نیست . محفل گرا و رفیق باز هم نیست . او به تمامی ، هدفمند است . هدف مجاهد خلق درمرتبه اول و آخر مبارزه جانانه و بی لت ولش با مخوف ترین فاشیسم دینی حاکم برایران است که در شیادی ولفاظی هیتلر و گوبلزهم باید زنده شوند ویک دوره تکمیلی پیش اساتید تهران نشین خود ببینند . این مجاهد اگر شاعر باشد تا آنجا با شعر که طبع و جان شیدای بیقرار اوست ، بها می دهد که هدف اول را که هدف و آرزوی یک ملت است تحت الشعاع قرار ندهد . او معانی و جوهره رنج و عذاب ملتش را با جوهره شعر درهم می آمیزد و یگانه می کند . شعرش می شود هم حدیث جمع وهم حدیث نفس وهم شکوه و شکایت های هردو .
پانزده سال است که من کم وبیش از دورونزدیک ناظر وشاهد برحال و اشعار حمید بوده ام . او زمانی که دریافت که شعر نو را آنچنان که بعضی ها می پندارند نمی توان ساده انگاشت ، به تلاشی عرقریزان و صمیمی و متبلور وبالنده پرداخت . راهی که حمید طی کرد ، راهی ست که همه اصیلان که با شعر سرشوخی و تفریح و خودنمایی ندارند طی کرده اند تا به مرحله پختگی و غنا و کمال برسند . روزگار ما ازهر حیث عجیب و بل استثنایی ست به ویژه درخارج کشور . دسترنج ودستمایه های رنجبار صادقانه تحت تبلیغات سوء چنان نادیده گرفته می شود که رژیم حاکم از آن در رنج و عذاب است . متأسفانه اختلاف دربینش سیاسی ایجاد سانسوری می کند که تا قلمرو هنروادبیات هم دست باز پیدا می نماید . مقاومت ایران به حکم سال های تجربه و ضرورت های ملی زمانی ، تاهرجا که ممکن بوده است ، شخصیت های هنری وادبی میهن را درصورتی که مرزبندی قاطع با فاشیسم مذهبی حاکم داشته ودارند حمایت کرده و در رسانه های خود مطرح نموده اند . شاعر نامدار معاصر اسماعیل خویی را حتا نمی توان به عنوان هوادار مقاومت ایران قلمداد کرد ولی به دلیل موضع قاطع او دربرابر رژیم ، صرف نظر از هراختلاف دیدگاهی ، مورد حمایت مقاومت ایران می باشد . این شامل حال هر اهل هنر وقلم هست . بگذریم :
حمید شاعر و مجاهد خلق از عنفوان جوانی ، انسانی آزادیخواه و عدالتجوی وبها پرداز آرمانی بوده تا به امروز . او درعین بیقراری جان تشنهٌ بیدارش که درشعرهایش می توان آن را یافت ، صبور ماند تا راه تقدیر ناگزیررا با سختی ها و ناملایمات طاقت فرسای آن طی کند و از پای درنیاید . او شاعری ست عاشق شعر و عوالم شاعرانه آن اما به حکم انسان اجتماعی بودن همواره خود را دربرابر ملت و بشریت متعهد دیده است . شگفتا از روشنفکری شاعر یا هنرمند که تمام توش و توان شخصیتی خود را از جامعه برگرفته باشد اما به زیج بنشیند تا دریک مکاشفه فردی ، خود و گمشده خودرا درچرخ و واچرخ های استعدادی کلام پیدا کند . نتیجه کاراو چه می شود ؟ بند بازی با کلمات . کلمات همچون موجودات ، زنده و باهویت هستند . کلمات مثل آدم ها هویت فردی و جمعی دارند با این اشاره و تأکید که فردیت در جمیعت زندگی می کند و تجربه و تأثیر می گیرد . شعر درنهایت مثل سایر انواع چون داستان ، رمان و ... با کلمه هست که خلق می شود . شاعر و هنرمند یک انسان است و نه چیزی فراتر و بیشتر از انسان . او از ملکوت نیامده تا ملکوتی بگوید . این پندار پرخیال زیارت کنندگان دیوان حافظ جان بوده است که به او لقب « لسان الغیب » داده اند . یک جریان موذیانه حاکم هم همیشه پشت این چنین القاب بوده و هست . شگفتی و عظمت حافظ درزبان ویژه و پالوده و پیشرو او بوده ولاغیر که اینجا جای بحث آن نیست . شعر شعور نبوت هم نیست . برخلاف تعریف و تفاسیری که برای شعر و منبع الهام آن شده است ، شعر حاصل قریحه و استعداد و مطالعه و ممارست و دقیقاً برخاسته از شعور بشری ست و نه عوالم متافیزیکی و ملکوتی و دنیای پریان دریایی و هوایی و زمینی ونه از دنیای سحر و جن و جادو . نهایت شعور محض ، تولیدش باهر قشنگی و نقش و نگاری که باشد فاقد روح و تأثیر خواهد بود . شعورشعری شاعر باید که با شور وشیدایی و بیتابی های جان سوزان جهنده و جوینده عجین باشد . باید که کلمات شاعر آتش جان باشند و خرمن به آتش کشیده شده روح شاعر . شاعر باید از منیت های مزاحم و مخل عبورکند وگرنه این « منیت » است که به مدد استعداد و کلمات ، شعر می سازد و نه غوغای پرتلاطم وسیلاب وار روح و جان در پهنه شعور . من این همهمه گرم و گوارا و آغشته به درد را امروز در شعرهای حمید می بینم و برآن تأکید دارم . البته با این تذکر که در همه کارهای شاعران اصیل نمی توان این همهمه را شنید بل در بعضی از کارها و این البته طبیعی ست حتا درمورد شاعری چون حافظ . اگرجزاین باشد ، شاعر توان پرداختش را بیش از آتش جان بکار گرفته است . کتاب مورد بحث یک شعر بس زیبا و پرحرف و موجز و عاری از پرچانگی شاعرانه ، برسردر خود دارد که قابل ملاحظه و تحسین است : « جهان ، همه از آن شما ... ! / سهم اندک من / بوسه ، و کلامی / کلامی که پوست ها را یک رنگ می کند / و استخوان ها را می آمیزد / کلامی که / دار رسوایی دروغگویان است / و شاعران را شاعر می کند / در تمام لحظه هایی که شعر نمی گویند / سهم سهمگین من این باشد / باقی از آن شما » چه جاذبه و شکوه ساده حس و اندیشه و مناعت طبع و پیام به فردایان که درهمین شعر کوتاه درهم غوطه خورده تا تابلویی بدیع ارائه کند . البته درست تر آنکه بگوییم : « استخوان ها را درهم می آمیزد » و « ، » جلو بوسه زاید است زیرا با واو عطف به کلامی پیوسته است . درهمین جا به حمید جان بگویم که در آخرین مجموعه شعرت ، می شود بعضی اشعار بلند را کوتاه و موجزکرد چون این یکی . بند های شعرنوباید از حیث محتوا با هم مرتبط باشند هم در مضمون محوری و هم تصاویر . این امر در تعدادی از شعرهای حتا خوب و خواندنی این مجموعه آن چنان که باید رعایت نشده است . شاعر باید به ایجاز درکلام توجه کامل داشته باشد مگر آنکه درراه سفر شعری طولانی و نه کوتاه است . آنچه را که می توان کوتاه تر و زیباتر و مؤثرتر بیان کرد نباید قربانی اطناب کرد . شعرهای کوتاه این کتاب واقعاً درخور ملاحظه است و نیز شعرهای بلندی چون « پنجره در پنجره » ، « طعم خشک پرسه های خزانی » ، « جان نغز کدام غزلی ؟ » ، « روزنامه ها و شعرها » ، « تبارنامه همخون آهو » ، « خطابه اندوه برای وطن زندانی » ، « جهان چشم بگشا ! » ، « خطابه سنگ و پیشانی و فریاد » که ترجیح می دهم که اول فریاد وبعد سنگ و پیشانی می آمد ، چراکه انگار فریاد فقط از درد اصابت سنگ بر پیشانی ست . حال آنکه پاسخ فریاد یک جمع ، یک فرد ، یک ملت از ستم استبداد ؛ سنگ و سنگباران و سنگسار است . ونیز شعرهایی چون « خانواده ما » ، « اما از میان همه شعرها » درابتدای این شعر جالب بندی چنین آمده است : « آواره میان کلمات در زوایای اندوه / و گوشه های دریا / و خرابه های ابر/ به جستجوی شعری گمشده درهوا » کلمه هوا که به صورت متمم فعل یا مفعول با واسطه آمده است اگر نبود طبعاً بهتر می بود زیرا هم با جستجوها همخوانی پیدا می کرد و هم قدرت محرکه خیال خواننده را . وهمچنین کلمه « زوایا » مطلقاً تناسبی با بار عظیم عاطفی « اندوه » ندارد که هم آن را لاغرو کم حجم وکوچک می کند وهم خود شعررا که تأثیرگذار و پرجاذبه آمده است . این چیزها در کار هرشاعری می توان یافت وبعضی شعرهای بلند حمید . و بالاخره آخرین شعر کتاب با عنوان « وصیت مردی با اندوه منتشر » بس انسانی ، تأثرانگیز و سخنگو که رنج و درد شاعرش را در رنج ودرد ملتش یکی کرده است .
به هرحال شاعرنباید صمیمیت و اصالت حس و ادراکش را از دست داده میان هرچه از حرف و تصویر که به کله اش خطورمی کند تقسیم کند . یک شعر فقط یک شعر است ونه تکه هایی از شعرهای هنوز ناسروده . یک شعر اگر بخواهد یکجا شاعر و استعدادش را حمل کند ، وحدت وتأثیرلازم خود را از دست خواهد داد و شکل یک قالی پرنقش و نگار اما نا همخوان پیدا می کند . همچنانکه قبلاً اشاره کردم ، گاه یک بند از یک شعر بلند ؛ خود یک شعر تمام است و باید بدین نکته بذل توجه داشته باشیم . شاعر امروز که قصیده سرای دیروزی نیست . شاعر امروز با شاعر دیروز یکدنیا تفاوت دارد . شاعر امروز مثل حمید به مسئولیت خود در قبال بشریت و طبعاً ملتش واقف است مگر آنکه دل خوش کرده باشد که با صنعتگری مدرن می تواند پایگاهی رفیع تر داشته باشد !! . شاعر نامدار معاصر اسماعیل خویی در یکی از شهرهای آلمان دروقت دریافت جایزه دیروقت ، شعر « احمدی نژاد » را می خواند . درود براو که همواره تعهد را درهر حال فرو نگذاشته است . او کتاب های شعر زیادی دارد و می توانست شعری شعرتر انتخاب کند اما هوشیارانه و مسئول آنچه راکه باید غربیان می شنیدند و می فهمیدند را خواند . در پایان باید بگویم که حمید اسدیان به حق شاعری درراه کمال مطلوب است و نشان داده است که هم پویا و جوینده است وهم کاشف جلوه های جدیدی از منشور کلمات . او فروتن تر از آن است که نیاز به تأیید کننده یی داشته باشد . او مخاطب خود را مردم می داند و اندیشه یی جز بیان آلام و دردها و آرزوها و آرمان های آنها ندارد . همانطور که قبلاً گفتم با این دید واعتقاد است که به وجوه مشترک رسیده است .

۳/۱۶/۱۳۸۹

فكرهاي خياباني(دهگانه پنجم)


صدگانه اي در كشف و ستايش خيابان


(1)

در خيابان شعر مي‌خوانم
و با سياست آشتي مي‌كنم.
تنها جايي كه مي‌شود راست را
با دروغ
بر سر يك ميز نشاند.

(2)
در اتاق با سياست قهرم.
و در خيابان
برايش مي‌رقصم.

(3)
دموكراسي خانگي
مرغ بيماري است.
بايد آن را در خيابان
پرواز داد.

(4)
آه اگر
در صف ما آخوندي بود!
من به او مي‌گفتم
دو سه جايي، خدا نيست.
اولش در دل تو.

(5)
بهاريم
گل كرده در پياده رويي
كه به ميداني از فرياد مي‌رسد.

(6)
دموكراسي
وقتي مي‌ميرد
كه خيابان به اتاقي برسد.

(7)
خيابان براي خريد نيست.
خيابان براي فروش نيست.
خيابان براي آمدن ما است،
از كوچه ها.
و براي رفتن
به ميدان بزرگ.

(8)
پيروز كسي است كه در خيابان مي‌ماند.
امروز براي خانه نشين‌ها تكرار مي‌كنيم
و فردا
در برابر خياباني‌هاي ديروز.

(9)
مهربانا زيبايت مي‌بينم!
و مي‌بخشم همة زشتي‌هايت را
وقتي كه خانه‌ام را
به پليس نشان نمي‌دهي
يا كه گمراه مي‌كني
مفتشان را.

(10)
اگر به خانه برويم
راديوها
كله مان را مي‌خورند.
بعد ايمان مي‌آوريم
خيابان ترياك توده‌هاست.

۳/۱۳/۱۳۸۹

من و داركوب و سماجت زندگي



داركوب سمج
در تنهايي جنگل
نشسته بر درخت بي برگ
پردة سپيد برف در برف
سلطة يخ و خواب.

فرود مستمر
بر تنه اي از سوز و سكوت
و آسماني بي تيراژه و رؤيا
فرود سخت
فرود سرد
فرود تا مغز زندة درخت.




دلشوره ام بهار نيست،
در جنگل انبوه انتظار
اصرار من
باور كنيد، باوركنيد بهار نيست!

داركوب مي گفت
با هركوبش تيز خود بردرخت:
«آن بذر ترد نهفته را
در زير برفهاي تلنبار زمستاني
باور كنيد،
باوركنيد،
باوركنيد!
باور كنيد كه من، ديده ام»

من در زمستانهاي بي بهار زيسته ام
و با هركوبش سر برديوار
گفته ام به خود:
«من بذر را
نه مثل روحي سر بريده و پنهان
كه مثل يك درخت
در كاملترين روز سبزي خود
زنده ديده ام».

من و داركوب
در تكرار
مي خوانديم زنده در يخ و برف
با يقين به سماجت زندگي.

21آذر88