۵/۱۸/۱۳۹۷

جان تو کجاست؟

جان تو کجاست؟


جان تو کجاست؟
پنهان در نهانخانه ای بی نام.
جان تو بر زبان پرنده ای است تشنه،
برلب برکه ای خشک،
و بی خیال خدنگی،
نشسته بر چلة کمانی در انتظاری دیرپا؟
آه! نمی دانم! معلوم ما با این دل شکسته نیست
جان تو! 
شوق پرنده ای زندانی است؟
یا نشسته بر شاخه ای خشک؟
یا رها در آسمانی پر از موج؟
یا نگاهی است منتظر از پشت پنجره ای؟
نه! نه! جان تو اینجا  است
در قلب خیابانی داغ،
در انگشت نشانة پسری جوان
بر ماشة خشمی فروزان.

۷تیر۹۷