۱۲/۰۹/۱۳۹۴

من زنم، آری، زنم، آن زن

من زنم، آری، زنم، آن زن


به هزار زن مجاهد خلق

و تمام زنانی که خود را یافته‌اند.

 
  ... و من زنم، آری، زن.
با دیروز آتش‌های سفید و آتشفشان‌های سرد
راویت بی‌برگ پاییزهای بی‌راز
و افسانه‌ى خاموش مهربانی‌های فراموش شده.

* * *
 
خمیده پشت در مزارع شالی،
لرزان در صف گرسنگان بی‌نام،
و بغض چکیده در قالیهای خوش نقش تماشا.
من آن زنم، مطرود
در پستوهای انکار و کارگاههای تحقیر.

در خاکدان دلتنگی
آوازی حزینم
مدفون بی‌شکوه در گورها
بی باور به زیبایی گیاه؛
و میوه‌ای خشکیده بر شاخه‌های نوجوانی.
با عمری به درازای عمر ستاره‌ای کور،
تعریفی پیوسته از رنج و راهبندهای مستمر
و یقین سیاه به این‌که هیچ ساعتی ساعت من نیست
و هیچ لحظه‌ای نیست
که آلوده نگاه تاجران نباشد.

کنیز درهم شکسته‌ى بردگان بودم؛
فروخته شده
به پشیزی در نخاس خانه‌های رنگارنگ جهان
که در بزم خلیفگان
با تازیانه‌ای رقصانده شد.
مرگ متوالی هر شیخ و سلطان
جشن شیخ و سلطانی دیگر بود
و نصیب من
دربه دری خیابانهای ستم
عریان،
تن فروش کوچه‌های بیداد.

من زنم
نشانده بر عرش کاذب هیاهو
و نشسته بر سکوی درد در برزنهای پر عابر
مقتول بر سفره‌های عقد
با فتوای شیخی تعویذ نویس،
به آتش کشیده در خیابانهای نفرت.

با شرم و بی‌هراس بنگریدم!
در عبور سنگین روزها و روزها
همان عروسک مغازه‌های نئون بوده‌ام
بزک شده در غوغای حراج ها
به هنگام تقسیم غنائم.

* * *
 
خواب زمستانی من سنگین‌تر از تمام فصول شب بود.
اما در بزنگاه بیداری سرخی که در رگهایم دوید
از زیر انبوه برف و یخ ناباوری
بذری از عمق مهربانی خاک سرکشید
و من آن ستاره‌ى شمال را دیدم.

عاصی به تاریخ تزویر و انجماد
بعد از تف به تمنای تن
من زنم، آری، زنم، آن زن...
گذشته از وادیهای حیرت و بهت
و گریخته از دالانهایی به درازای عمر مومیائیان
اکنون بنگرید!
اکنون زنی را
عبور کرده‌ى هزار باره از هزار توی تردید.
برخاسته از تل داغ خاکسترها
و یابنده خود در تکرار آینه‌های فردا.

من زنم، آری زنم،
افتاده، برخاسته، ایستاده،
و اینک غولی خودیافته
زیباتر از تمام ستارگان
و شجاع تر از شهابهای بی‌واهمه
برآمده از دل پرشکوه پنهان صحراها
و جنگاوری بی‌هراس از ستیغ طعنه‌ها و قلّه ترس‌ها.

زنی آمده از بامداد آوازها
که در طلوع خود
هر روز پنجره چشم‌انداز را می‌گشاید
و نگاهش تا دورترین آبی آسمان ادامه دارد.
زنی که با دستی تمام مهربانیها را تقسیم می‌کند
و راهی میدانها و خیابانها است
هنگام که لبختد معنای شلیک می‌یابد.
زنی فاتح فردای در پیش
نشسته بر تارک شهر
با نقش پیروزی انسان.​
 
فروردین94

۱۲/۰۷/۱۳۹۴

بعد از تو كدام امام ضامن آهو شد؟



به احترام همة آنان كه


مزارشان نيز ممنوع است


از حنيف تا شاملو






نسيم ويراني مي وزد از دستان مرگ


و سنگ، دلخون شده است


در زير مشت درشت سنگدلي.




صبح دروغ در راه بود


و در هر خيال شبانه


هزار عقرب كينه


بر قلب من راه رفت


وقتي در سكوت زهرآلود صبح بعد از تو


بر كرناهاي بيهودگي دميدند


و در هرآواز، پرواز جغدي را ديدم.

edameh matlab

۱۲/۰۴/۱۳۹۴

نامه به خانم آيدا

نامه به خانم آيدا
در سالگرد پرواز آندرانيك

آيدا خانم گرامي سلام!
بهترين هديه اي را كه مي توانستي برايم بفرستي فرستاده اي. از محبت و قدرشناسي شما بسيار شرمنده و متشكرم. چه هديه اي بالاتر و ارزشمندتر از پالتوي «آندو»، دوست از ياد نارفتني ام؟
هرگز آن صبحگاه سرد را، در گورستان «اور»، فراموش نمي كنم. در تدارك خاكسپاري خانم مرضيه بوديم و باد سوزي داشت و اندك اندك بر صورتهايمان مي وزيد. «آندو» سردش بود و مي لرزيد. من پالتويم را به او دادم تا در پناه آن بتواند بقيه راه را ادامه دهد. كار به اندازه اي ساده و عادي بود كه بعد از آن اصلا فراموشش كردم. اما همين اندك هيچگاه از ياد آن عزيز و شما نرفت. «آندو» چند بار از من خواست تا ترانه اي بگويم و او رويش كار كند. و من عذر خواستم و توضيح دادم كه ترانه سرا نيستم و گذشت. اما مگر محبت «آندو» و شما تمامي داشت؟ سفر بعدي كه به پاريس آمديد «آندو» گفت «آيدا برايت پيراهني آورده است!» و اين رابطه همچنان ادامه داشت.
يكبار «آندو» از من پرسيد اهل كدام شهر هستم؟ وقتي گفتم «همدان» با شور و شوق بسيار گفت: آه من هم همداني هستم! و ادامه داد كه در «شورين» همدان متولد شده است. شورين از محله هاي قديمي همدان است و من اصلا فكر نمي كردم كه «آندو» در آن حوالي به دنيا آمده باشد. اما شگفت آن بود كه بعد از چندين دهه دوري از وطن و همدان و شورين باز هم «آندو» با عشقي وافر از آنجا حرف مي زد.
بار ديگر از همكاري هايش با هنرمندان اشرف و ليبرتي گفت. و چه عشقي به آنها داشت كه خدا مي داند! از استعدادهاي آنها، به طور خاص كاميار و البرز برايم مي گفت. يكبار با او دربارة موسيقي غير كلاسيك ايران صحبت مي‌كردم. از همة خوانندگان معروف نسل جوان خاطره ها داشت. معيار ارزش گذاري اش براي آنها ميزان صداقتشان بود. نام يكي از آنها را برد و ‌گفت: او يك حقه باز به تمام معنا است. يك بار روي سن وقتي يك ترانه را اجرا كرد، جلو مردم زد زير گريه. بعد همانجا برگشت به طرف من (آندو) و چشمك زد و علامت داد كه همه‌اش فيلم است! به اينجا كه رسيد با تأسف گفت اين قبيل آدمها هنرمند واقعي نيستند. يگانه نيستند. نه با خودشان و نه با ديگران! و من از حرف او دريافتم كه معيار ارزيابي اش چيست؟ او هنر را با انسان محك مي زد؛ و نه انسان را با هنر!
بعدها كه دقت كردم دريافتم «آندو» در زندگي اش هميشه روي دو پا حركت كرده است. يك پا «هنر» و يك پا خصوصيات انساني كه در واژة «شرف» بالغ مي شود. او تك بعدي نبود و تك بعدي زندگي نكرد. مي گفت در دنياي هنر هر چه را مي خواسته به دست آورده؛ و يا هستند بسياري كسان كه بهتر و بيشتر از او از هنر به عنوان يك «تخصص» سود برده اند. اما آن چه كه به هنر اصالت و ماندگاري مي دهد «شرافت و كرامت» انساني است. چيزي كه هنرمند بالاخره بايد به خودش جواب دهد «فروشي هست يا نيست؟» «آندو» به راستي بهترين پاسخها را به اين مقوله داد. و به نظر من راز ماندگاري و حتي غناي هنري او هم همين پاسخ بود. در اين دنياي بي شرافتي، شرف پايه كار در هنري است كه خود را به «مقاومت» پيوند زده است. همة هنرمندان اصيلي كه راه را تا به آخر ادامه داده و جاودانه شده اند بر همين مبنا كار كرده اند. در جريان سفر خانم مرضيه به آمريكا، كه جنجال زيادي از سوي پاره اي افراد و محافل شناخته شدة به اصطلاح ايراني برپا شده بود يكي از كساني كه با پول دزدي هايش از مال مردم ايران نام و دستگاهي براي خودش به راه انداخته براي او «چك» سفيدي فرستاد كه فقط امضا كرده بود. پيام داده بود به شرط جدايي از مجاهدين خانم مرضيه مبلغش را خودش بنويسد. خانم مرضيه هم بيدرنگ چك را پاره كرده بود. همين سياق و روش در مورد زنده يادان استاد عاليوندي، عماد، منوچهر و منصور و بقيه هم طي شده است و در مورد زندگان آنها نيز همين قبيل موارد پيش آمده و باز هم تكرار خواهد شد. مهم پاسخي است كه هريك از اين فرزانگان به خود و هنرشان داده اند.
اما دو بعدي بودن «آندو» تنها در اين مورد كه اشاره كردم نبود. او در دنياي هنر هم هرگز يك بعدي نبود.
كساني كه از نزديك با او كار كرده اند مي دانند ويژگي و صفت مميزه او اين بود كه كارهايش بر دو پايه استوار بود. اول خلاقيت هنري و دوم آموزش تكنيكي و تخصصي موسيقي به عنوان يك علم. «آندو» موسيقي را به عنوان يك علم، درس خوانده بود و با موسيقي به عنوان يك پديده كه بايد آموزشش را ديد و تخصص اش را داشت برخورد مي‌كرد. وقتي او حرف مي‌زد هميشه براي من درس بود. مي ديدم اين وضعيت در تمام هنرها مصداق دارد. تنها نمي‌توان، و نبايد، به روي خلاقيت هنري تكيه كرد. بايد دود چراغ خورد و تحصيل و تجربه كرد. آموزش ديد و اين دو را با هم تلفيق كرد. اين چيزي بود كه «آندو» به ما ، هريك در رشتة خودمان آموخت. ، آموختن هيچگاه تمامي ندارد. بايد مثل «آندو» آموخت و با شرف ماند و با شرف مرد.
آيدا خانم گرامي
حرف در مورد «آندو» و «آندو»ها بسيار است. ما طي اين سالهاي وبايي حاكميت آخوندي بسياري چيزها از آنها آموخته ايم. و به همين دليل است كه هديه ارسالي شما براي من تا اين اندازه عزيز است. بعد از اين كه «آندو» پر كشيد و به آهنگهايش پيوست، وقتي شما مرا ديديد با گريه و اندوه، و صميميتي خواهرانه، گفتيد پالتوي «آندو» را گذاشته ام كنار براي تو. تو بايد آن را بپوشي! و من از اين همه انسانيت به راستي نمي دانستم چه بگويم. فقط دست و پايم را گم كردم. حالا كه پالتوي او در دستم است فكر كردم به ياد آن عزيز چه هديه اي به شما بدهم. ديدم گرامي ترين چيزي را كه دارم بخشي از شعري است كه به ياد امثال او نوشته ام. 4شعر از «شب نوازي ها» را برايتان ارسال مي كنم.

10دي94
حميد اسديان




شب‌نوازي‌ها


با پلك بسته
بيدار بودم.
بيدارتر از صداي روشن تار.

ابريشمي‌زلال
در شب‌نوازي سادة تار مي‌وزيد.
 و حس ناپيداي باريدن
با مضراب تند صبح همگام بود.

باران شفاف
در لحظه‌هاي بيدرنگ
انباشته‌از رنگ سربي ابر
ساده مي‌باريد.
ساده‌تر از حضور من
در آن لحظة بيدار.


(2)
تكه‌اي از آسمان
دستمالي از سبزه و سايه
رهگذري شاد.

آبي بر آب
و نوازشي
كه رنگ ابري گريزپا را دارد.

از پيچاپيچ كوچه‌يي مي‌گذرم.
صدايي را مي‌شناسم
كه شب را مي‌نوازد.

(3)
سازي بساز!
در حنجره‌ام
روح زنداني سكوت مي‌لرزد.

پرندة خيس
مي‌آميزد با نُتهاي رها
كه‌از سيمها گريخته‌اند
در آسمان شب.

من شكسته‌تر از سكوتم
از اين پرواز كه‌ آهي بلند است
و روح زنداني پرنده
آزادتر از صداي ساز تو
پر كشيده در حنجره‌ام.


(4)
تا وقتي باد مي‌وزد
سازت را تنها مگذار.

برگها بايد بدانند.
رودها بايد بدانند.
و ماه
اين ماه درشت خاموش بايد بشنود.

تو مي‌داني.
تو مي‌داني
تا وقتي نفس باد در ما مي‌وزد
اين ساز نبايد
تنها بماند.


۱۱/۲۸/۱۳۹۴

هنگام وقوع كجا بودي؟

هنگام وقوع كجا بودي؟
به ياد برادر مسعود
كه ياد يادها است



هنگام وقوع كجا بودي؟
من زير باران مي گريستم از شوق،
و در خيابانهاي بي عابر
مي دويدم به سوي تنهايي...

خورشيد شانه ام را بوسيد
و من ماه نيمه را مثل يك سيب گاز زده
مي فشردم ميان انگشتهايم
هنگام كه نيمة ديگرش گم بود.

در كهكشاني از ابر و ماه
كوليانه در ستاره اي بي نام رقصيدم
و آب از چشمه اي نوشيدم
كه گوزنهاي مجروح را مي شناخت.

هنگام وقوع در جنگلي گمشده در رؤيا
من به سوي شعر رفتم
و بي آنكه در بزنم
وارد خانه اي از واژه ها شدم.

در اتاق شادي ها
تو نمي داني؟يا كه مي داني؟
هنگام وقوع شعر
من ترا ديدم.
21دي94


۱۱/۲۲/۱۳۹۴

خسرو خوبان در گراميداشت خسرو گلسرخي

خسرو خوبان


به مناسبت سالروز شهادت خسرو گلسرخي
(فصلي از كتاب روزهاي راه راه ـ يادمانده‌هاي سالهاي بند)



دلاوري خسرو(گلسرخي) تنها اين نبود كه در دادگاه نظامي آن‌چنان شيرانه غريد و بدون آن‌كه «براي جانش چانه‌بزند، از خلقش دفاع كرد». علاوه برآن دفاعي از جنبش انقلابي كرد كه بسيار هشيارانه و آگاهانه بود.
او دفاع قهرمانانه و تاريخيش را با كلام جاودان «مولا حسين» آغاز كرد كه «ان‌الحياة عقيدة و جهاد»...، بعد به‌هويت ايدئولوژيك خود به‌عنوان يك ماركسيست انقلابي اشاره كرد و سپس گفت: «زندگي مولا حسين، نمودار زندگي كنوني ماست كه جان بركف، براي خلقهاي ميهن خود، در اين دادگاه محاكمه مي‌شويم. او در اقليت بود و يزيد بارگاه، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد، هرچند كه يزيد گوشه‌اي از تاريخ را اشغال كرد. ولي آن‌چه كه در تداوم تاريخ تكرار شد، راه مولا حسين و پايداري او بود، نه حكومت يزيد. آن‌چه خلقها تكرار كردند و مي‌كنند، راه مولا حسين است». پس از اين دفاع بي‌سابقه، خسرو در وصيتنامه اش خود را «فدايي خلق ايران»‌معرفي كرد. درحالي كه همگان مي دانستند كه او هيچگاه «فدايي»‌به‌معناي اخص تشكيلاتي آن نبود

از اين موضعگيري چه نتيجه اي مي توان گرفت؟ تعارف را به‌كنار بگذاريم. اگر اين موضعگيري، به‌غايت دقيق، هشيارانه و البته انقلابي نيست بايد به‌خسرو مارك فرصت‌طلبي زد. اما واقعيت اين است كه او در يك كلام ازخط مشي انقلابي مبارزه مسلحانه دفاع كرد و خود را ، به‌عنوان يك فرد به‌جريان مسلط و عمومي جنبش انقلابي ميهنش ، كه در آن زمان در مجاهدين وفداييها تبلور مي يافت گره زد.
خسرو به‌عنوان يك عصب حساس جريان روشنفكري مسئول به‌خوبي مي‌دانست كه بسا ساده‌تر و حتي بي‌خطر‌تر است كه مقاديري دربارة خودش به‌عنوان يك شاعر و منقد ادبي حرف بزند و حتي در اين چارچوب به‌شكنجه و خفقان و سانسور رژيم شاه هم بپردازد.

۱۱/۱۸/۱۳۹۴

در شمايل خوب آن سرو

بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
«سعدي»
من هميشه فكر كرده‌ام كسي كه مي‌خواهد دربارة موسي(خياباني) چيزي بنويسد حتماً بايد شعر بگويد. به‌اين دليل ساده كه با يك شعر تمام نمي‌شود. از نادر انسانهايي ‌است كه بالابلندتر از هر شعر، «شعرپذير» است.
انقلابيون بسيار زيادي وجود داشته‌اند. بي‌ترديد انسانهاي والايي بوده‌اند. اما كسي كه نه فقط اهل شعر، كه اهل درد باشد و موسي را ديده باشد، مي‌داند كه موسي، موساي ما چيز ديگري است. و بهترين بيان شمايل سرو چمان مجاهدين همان است كه مسعود زبان را «از وصف مقام و مرتبت والاي عقيدتي و سياسي و نظاميش عاجز » شمرد و سرود اگر:«صخره بود، چه صخرة استواري بود و اگر كوه بود، چه كوه پايداري بود».
دربارة او بسيار گفته‌اند، و كم گفته‌اند. زيبا گفته‌اند، و كم گفته‌اند. عميق گفته‌اند، و كم گفته‌اند. در زنده بودنش گفته‌اند، كم گفته‌اند. در رثايش گفته‌اند، و كم گفته‌اند.
كسي كه عزم داشت تا پرچم توحيد را در ظلمات برافرازد، البته كه «رنجهاي بسيار» داشت. اما خود با وارث آدم و نوح و ابراهيم عهد كرده بود كه:‌«در هركجا كه انسان ستم‌كشيده‌يي هست، پيام تو را به‌او برسانيم كه هيهات مناالذله». خودش به‌مسعود تصميمشان در مقطع 30خرداد60 را يادآوري مي‌كرد كه:«اگر ما يك عاشورا در‌پيش داشته باشيم و تمام سازمان را نيز فدا و قرباني كنيم نبايد در روز موعود در انجام تعهداتي كه در‌قبال خلق و انقلاب داريم درنگ و ترديد كنيم» چرا كه از نسل شجاعاني بود كه خوفي نداشت جز از «دچار شدن به‌سرنوشت حزب توده».

۱۱/۱۴/۱۳۹۴

انـكار هـويت‌‌سيـاسي زنـدانـيان اعتـراف بـه‌هـولنـاكـترين جنـايتـهاي ضـد‌انسـاني

انـكار هـويت‌‌سيـاسي زنـدانـيان اعتـراف بـه‌هـولنـاكـترين جنـايتـهاي ضـد‌انسـاني 


توضيح: اين مقاله در 22تير1378 نوشته شده و براي اولين بار در نشريه مجاهد (شمارة448) به چاپ رسيده است. امسال(يعني سال1394) بالاخره كوه موش زائيد و رژيم آخوندي بعد از يك تأخير سي و چند ساله جرم سياسي را به رسواترين صورت ممكن تعريف كرد. بررسي رسوايي جديد آخوندها نياز به بررسي و مقالة ديگري دارد. توجه به اين نكته در مورد اين مقاله ضروري است.

آخوند مرتضي مقتدايي، دادستان كل كشور، در روز ششم تيرماه، در مراسم اختتاميه گردهمايي مسئولان قضايي كشور گفت: «در حال حاضر، براي تشكيل دادگاه سياسي، يك حالت انتظاري به‌‌وجود آمده و ميگويند چرا تشكيل نشده است». آخوند مقتدايي در ادامة اين سؤال كه «چرا پس از گذشت 20سال، دستگاه قضايي هنوز در اين زمينه اقدام نكرده است»، توضيح داد: «آنوقت گرفتار گروهكهاي محارب بوديم و زندانها پرشده بود و همة اينها ميگفتند كه زنداني سياسي هستند، بنابراين آنموقع تصميم گرفته شد كه اين مسأله مسكوت گذاشته شود و اعلام شد كه زندان سياسي وجود ندارد و آنان مجرم هستند». دادستان كل كشور، افزود، اما اكنون ما مشكلات آن زمان را نداريم و بايد تعريف جامعي براي جرم سياسي داشته باشيم ، تا دادگاهي تشكيل شود» (خبرگزاري ايرنا، 6تير78).