دهگانه چهارم: در كوچه هاي خيابان
محاكات خياباني ـ صدگانه اي در كشف و ستايش خيابان
(1)
زيباترين كودكان
براين سنگفرش افتادهاند
در دردآلودترين لحظههاي ستروني.
فريادشان را نميشنوي؟
در كنار زنجيرهاي از جاسوسان و پاسداران.
(2)
«خدا بزرگتر از باتون است»
ديوار نوشتهاي كه بعد از انقلاب هم
بايد دوباره نوشتش.
(3)
خيابان اسراري دارد
مثل هر زن، مرد، و يا كودك.
كسي را دوست دارد
و كسي را نامحرم ميداند.
من خياباني بي رازم:
بيزار از عمامهكه پاسداران را دوست نميدارم.
(4)
ميخندي،
ميشكفي،
و در باران تازه ميشوي
وقتي كه ما در تو آواز ميخوانيم.
(5)
وقتي تو را در آتش ديدم
فهميدم
دختر همسايه چرا خودش را آتش زد.
افسوس كه مادرم اين را ندانست
و در اشتباه خود مرد.
(6)
ماه، نه فاخر و پر عشوه
از پشت برگها
و در آسمان،
كه ماه، ماه ما، ماه خيابان،
كودكي است چهار ساله
نشسته در كارتني
منتظر مادر گلفروش خود.
(7)
در كوچههايت، كوچههايي
در روزهايت، روزهايي
و شبهايت
پر از شب است.
مثل من!
كه تمام سينهام فرياد است.
(8)
تني از مار
و دهاني پر از زهر داري
وقتي كه در ميدانهايت ميآويزند
عكس قاتلان را
با عمامههاي سياه و سفيد.
(9)
ماه تو ديدني است.
با آن چشم خونين
صبورتر از مادران عزادار؛
و پر جلوه تر از شهيداني
كه در گوشههاي ميدان افتادهاند.
(10)
هرشب در بستر پاسداران
بي بكارت ميشوي
و شگفتا!
صبح،
با حضور ما در تو
عذرايي!
ناسفته تر از گوهري نويافته.