۸/۲۴/۱۳۸۹

مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد



مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد


تويي نشسته به تماشاي گذر ابر


و تمناي بي منتهاي رود.


منم كه مي لرزم در آستانة آب.



به انتظار


لب گشوده ام اي سراب آبي رؤيا.


و ساليان مي گذرد،


ميان وهم و خيال.



سواري كه نام روشنش فردا بود


گذشت از بيشه انبوه


و با اسبي سپيدتر از آرزو


گم شد در درون مه و ماه.



در كوچه هاي ماه


صداي اسبها مي آيد


صداي همهمة آب و رفتن و سوار


و كسي كه مي رقصد ميان خيال بيد و باد.


30شهريور89

هیچ نظری موجود نیست: