دهگانة هجدهم
سياست، شاعر، خيابان
(1)
سياست، ديوانگي شاعر
در خيابان است.
بر او ببخشاييد
اگر كه تعريف شده است
در عشقها و ديوانگي هايش.
(2)
سياست ديوانگي شاعر است.
و شعر
فرياد صداقت او در خيابان؛
وقتي كه ديوانگي را ترجيح ميدهد
بر بلاهت ناب كور بودن
در تشخيص قرباني و جلاد.
(3)
ساده ترين كار مرور پياده روهاي تو است،
لخت و كرخت و خلوت،
بي آن كه حس كني
مرور حادثه را.
تو با شاعر همنفسي
كه نميسنجد همة نفسها را
در ترازوي دقيق دروغ هاي سياست.
(4)
زياده گويي خطيبان را ببخش
و خود زياده مگو!
اين را شبانه به من گفتي
و من
در عبور شتابناك گشتها
دانستم كه شعري بايد نوشت.
(5)
شاعر به پرنده گفت
من بايد غايب باشم
در ميان كوچههاي تو.
مثل عشقي كه مخفي است
و كمانه ميكند در لحظههاي باراني.
(6)
شاعران دروغگو در تو
رسوا ميشوند.
و هيچ سگي به شعرهايشان ليسه نميزند
كه مثل كنسروي بد بو
در زباله دانيهايت ريخته شده.
(7)
از شاعران بزرگ آموختهاي
تا بيارايي كلامت را
با بيدبناني از شيدايي
و ميهمان كني در پيروزي خود
شاعران آزادي را.
(8)
آه از وقتي كه پر از پوشالي!
مثل حافظة پر از زبالة شاعري
كه دلش براي گربهها ميسوزد
و طناب دار آويزان بر جراثقالها را نميبيند.
(9)
آخوندها چه ميفهمند؟
بغض تو از سكوت شعر ماست
و سكوت ما
چنان بغض آلود است
كه فقط داغداران تو ميدانند.
(10)
جان پناهي مجوي!
در ميدان از همه سو شليك ميشود.
و مثل شاعري باش
كه در رگبار حادثه و كلمه
آتش در كف ميگيرد
و به سياست ميآويزد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر