بيدار در آينة تكثير
براي «مسعود» كه سخت دلتنگش هستم
«خيالت شرح
بي حوصلگي هاي تابستاني است
در كوچه باغهاي
كلافة ظهر».
نسيم
برگونه ام داغ مي نوشت اين گونه...
«مطلق تنهايي
ساكت پروانة عصري
خفته در ساية
آهستة شاخه اي پر برگ».
دغدغه هاي
هياهوي گريزان،
زمزمه مي كرد با
دلم...
«رنگ بيرنگي
آبي
جوشيده از چشمه
هاي چشمي پراشك».
عطر تلخ فراغي ها،
شبانه مي گويد
اين را هنوز!
«عصمت صبحي
بيدار در آينة
تكثير...»
خورشيد مي
خواند با جوجه هاي نورش
بر شاخة بلند.
16ارديبهشت91
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر