۱۰/۲۹/۱۳۹۳

آوارة جهانم


آوارة جهانم
آوارة جهانم
بي سكه اي در جيب
سرگشته در شهرهاي غريبه
و خيابانها و كوچه هاي ناشناس.

آوارة جهانم
هنگام كه بخار شيشه هاي قطارم را
با دست پاك مي كنم
و مي خوانم نام ايستگاههاي بين راه را.
در چشمخانه هاي بزرگ دنيا
كجاست مأمن من؟

مسافر كدام قطارم؟
كه در امتداد ظلمت مي شكافد
تونلهاي پيچاپيچ را
تا صبحي كه زود برخاسته است از خواب.


ميهمان كدام ايستگاه متروكم؟
با پرندگان گرسنه و خيابانهاي بي عابر
و نگاههاي نگران و ناآشنا.
با لبخند كودكي گرم مي شوم
و براي مردي مي گريم
كه كارت پناهندگي اش را گم كرده است.

به جستجوي محبوبي گمشده
آوارة جهانم با راههاي بي پايان
و  روستاهاي بي فانوس
و كوهها و رودهاي روندة بسيار.

اهل دهكده اي مقتولم
با كشتگان فراوان فراموش شده
و پرچمهاي پارة در اهتزاز
در روز پر سوز و سرد.

محبوبم كه زيباتر از همة درختان هستي
و مي شناسي مرا
كه آوارة جهانم
مرا بپذير در يكي از شاخه هايت
و بپوشان تنم را
با جوانه هايي كه برگهاي فردا هستند.

3دي93

۱ نظر:

زری گفت...

چقدر زیبا . من این را برایتان به انگلیسی ترجمه میکنم . واقعا زیباست