۹/۱۸/۱۳۹۴

ما سرفراز از «بي مقدار»ي خود»!...

توضيح اضافي:
گفتند كه تشنه به خوني بي آبرو شعرم را «بي مقدار» و خودم را «مداح دربار رجوي»  خوانده است. پيش از اين نيز وقتي شعري دربارة اعتصاب كنندگان زندانها در ايران نوشته بودم شعرم را در وصف زندانيان خطرناك با جرائمي غير قابل اغماض خوانده بود. اين حرفها صف بندي ها را بهتر و بيشتر مشخص مي كند. من البته همة اين اتهامات را، ايضا بقيه را كه در ساير سايتهاي وزارتي هست و پرونده شان را هم دارم، جزو افتخارات خود مي دانم. من البته خوشحالم كه «شاعري بي مقدار»هستم و نه «آدم فروشي با مقدار» من به اين «بي مقدار»ي خود مفتخرم. كما اين كه به شعر گفتن دربارة برادر مسعود يا مريم رجوي افتخار مي كنم. و البته شاعر همان زندانيان با جرمهاي آن چناني هستم. چه افتخاري بالاتر از اين؟ آنها كه در دار دنيا چيزي و كسي را ندارند. اي كاش من اقلا بتوانم شاعر آنها باشم! البته نوچه هاي سربازجو محمد توانا و هم جبهه گان با قاضي صلواتي چنين گناهي را بر من نمي بخشايند و چه بهتر!

ما سرفراز از «بي مقدار»ي خود»!...
وقتي زني در خيابان فرياد مي كشد
و مردي در زندان از شكوفه ها مي گويد
رزمنده اي بر شقيقة اندوه شليك مي كند
و شاعر گلي مي شود
كه در شب مي شكوفد
و عطر شعرش خانه را پر مي كند.
و من آنگاه
غيظ شيخان
و حسد حاسدان را خوب مي فهمم.
و خوب مي دانم،
انتقام جلادان تنها شلاق زدن نيست.
من، كه «شاعري بي مقدار»م مي دانم
هستند «آدم فروشان با مقدار»ي
كه فرود مي آورند
شلاق كلمات خود را
بي رحمانه تر از بي رحم ترين بادهاي وبايي.
و بهتر مي دانم
در اصطبل هاي ياوه
از جفت گيري يابوهاي بدبوي خوش لگام!
و جلادان و خائنان
هيچ اسب كهري زاده نخواهد شد!
كه راهي به صبح برد.
كلمات شان،
اين لاشه هاي گنديدة گورزاد،
 ارزاني طويله هايشان!
ما سرفراز از بي مقداري خود
به زني فكر مي كنيم كه در خيابان فرياد مي زند
و زنداني بازو شكسته اي
كه در پشت ميله هايش خواب شكوفه اي را مي بيند.


23آبان94

۱ نظر:

ناشناس گفت...

كاظم عزيز ما مردم ايران همه با هم هستيم ملت بي شكستيمگردوخاك هاي آخر راههمين قدر آزار دهنده اندكه ميگويي
ممنون از كلامت