فصل پنجم
زمان
پرشتاب تر از شهاب خيال مي گذرد،
و آن
كس كه به تصادف
سكة
صبح دومين روز بهار را
به
نام خود زد
سالهاي
حادثة تنفس را
با
خاطرات مدفون در خاكهاي قديم سپري كرد.
در
سراشيبي روزها از پي روزها
بهار،
شيطنت كودكي گريزپا بود
و
حلاوتهاي پرسه هاي تابستاني
در پس
كوچة جواني با زمزمه اي شبانه گم شد.
فرصت
تماشاي پائيز
برگ
رنگارنگ اندوهي بود
افتاده
در پاي درختي ساكت
كه در
توالي بي درنگ دقايق سوخت.
پاي
آبله،
با
دلي هزار تكه و چشماني از چشمه و آفتاب
به شادي هاي زمستانة گل يخ رسيدم
و
تجربه كردم رابطه هاي گيسوان برفي عمر را
در
انتهاي چهارمين فصل سرد.
باد
با سيلي سرد دقايقش مي گذرد
و من
مبهوت شكها و باورها
بي
باورم به ابديت يخبندان روزها،
بي
باورم به شهاب سردي كه از آسمانم مي گذرد.
گل يخ
از آن سوي زمستان
هنوز
با برف در جدال است
و من
بر پيشاني مينايي مستمر تا به ابد
يقين
پر شاخة درختي گشن را مي بينم
روئيده
در بيرون اين چهار فصل سرد.
فصلي
پنجمي در راه.
بي
نام و ناشناخته
در
آستانة گل گرم آرزو.
23آبان95
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر