۴/۰۶/۱۳۸۷

و غافل كه مهرباني...



بركرانه‌هاي ساحل بويناك
روسپيان جوان كم حرف
تنها غمخواران جذاميان غريب بودند
در شبهاي بي ماه.

و ما، اطراق كرده در عفونت،
مي‌خواستيم با بلمي از ايمان
دريا را بشكافيم
رو به سوي بانوي دور پاكيها.

و غافل كه مهرباني لبخند زني است تن فروش
گمشده در زخم غريبي ها
وقتي كه فراموش كرده‌ايم
جذابيت بي امان جذاميان را.

هیچ نظری موجود نیست: