به ياد آن خواهر بينشانم
كه هيچگاه با او حرف نزده بودم
اما آن روز كه شعلهور ديدمش همه چيز را به من گفت
عطر ياغي ياس
در كوچههاي بي ساية تابستان.
خون تو بويي دارد
شريده بر صبوري ديوارهاي ياد.
با اين صداي پاي گريزان
پر ميشوم از فراموشيهاي داغ آن روز
پر مي شوم از بغض.
بغضهايي نهان در هزار توي برگها
ميان شبانه تقويم
و سحرگاه انتظار.
عبور پياپي كالسكهاي كه جنازهاي را
به گورستان خلوت مي برد.
سرما از كدام سوست كه من
تغيير فصول انجماد را
در بوران خاطرات با نمايي از ابد مي بينم؟
سوز سيلي سرد وسوسه
در رگبار تگرگ بي زمان
بر گونههاي گداخته
تا بخوانم تسليمنامة گل را
تا بخواني ترانة ترديد را
در ساعات كسالت
در ثانيههاي مدور ثبوت.
چه تابستانهاي بي رمقي
خوابيده در تابوت زمستان!
و چه سرماهاي موذي مهاجمي
كه منجمد ميكرد حقيقت را
در بن استخوان بازوهاي بي عضله.
چه سالهاي دير، چه سالهاي دوري!
پلاسيده در لابه لاي تكرارهاي بيهودگي.
عطرهاي عريان
در گرماي شرجي شبهاي تابستان سوختند
وقتي كه روح ياغيها تراشة نخلي خشك بود
آتش گرفته در كوچههاي بي حس عابران.
دلتنگ بودم و عبوس
و پژواك صدايم در سبدهاي خالي پژمرد
تلخ تر از ترانهاي داغ
در قلب مجاور پرندهاي نشستم
كه با عطرهايي از جنوب تابستان
در سرزمين پائيز مرد.
من اما عمري
با ياد و با بوي تو، در به در و عاصي
در مردادهاي بي شهريور خواهم زيست
دوان بر قير گداخته روزها
با آوازي بر قامت شاخه و ريشه
و بوسه بر شانههاي برگ.
نخل جوان
در عطري عريان مست است
و شعلههاي خيابان
تكثير خون تو
در شكفتن يك لالة لال.
3مهر86.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر