۱۲/۰۶/۱۳۸۷

يك شكنجه‌گر چگونه خود را لو مي‌دهد و همكارانش را افشا مي‌كند؟




در سي امين سالگرد انقلاب ضدسلطنتي مطبوعات و رسانه‌هاي رژيم با افراد مختلفي مصاحبه كرده و خاطرات و برداشتهايشان را منعكس كردند. يكي از اين نفرات فردي بود به نام حسين فدايي آشياني. قبلاً نام او در رديف اعضاي گروه بدر كه به اتفاق 6گروه ديگر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به وجود آوردند آمده بود. بعدها نيز به عنوان نماينده مجلس و سخنگوي «اصولگرايان» شناخته شده بود. اما فدايي در مصاحبه خود فاش مي‌كند كه در دهة60 از بازجويان بند209 اوين بوده است. علاوه برآن تعدادي از همدستان خود را نيز لو مي‌دهد. براي شناخت دقيقتر شخصيت يك شكنجه‌گر نظام آخوندي كه بعدها نماينده مجلس شده و بركرسي بسياري مسئوليتهاي ديگر تكينه زده است بد نيست مصاحبه او را مرور كنيم:


حسين فدايي يك بازجو و شكنجه‌گر لو نرفتة بند209 اوين است. اوطي يك فقره مصاحبه با خبرگزاري فارس رژيم،در 15بهمن87، نه تنها خودش، كه تعدادي از همدستانش را لو داده است. تا اين جاي قضيه ما يك تشكر به ايشان بدهكار هستيم.
اما براي كساني كه شكنجه‌گر تازه لو رفته را نمي‌شناسند توضيح مختصري لازم است تا بدانند در رده بندي شكنجه‌گران «نظام آخوندي» در كجا قرار مي‌گيرد.
حسين فدايي آشياني متولد1334 در شهر ري. و الان دبيركل جمعيت ايثارگران انقلاب اسلامي است. او طي 30سال حاكميت آخوندها همواره برمسندهاي مختلفي تكيه داشته است. نماينده دوره هفتم از تهران، شميرانات و اسلامشهر، عضو كميسيون اصل نود مجلس شوراي اسلامي ، معاون مركز مطالعات بنياد مستضعفان و جانبازان از جملة آنان است. او در سايت شخصي خودش، مقدار بيشتري اطلاعات از اين كه چكاره بوده را داده است:
ـ رئيس هيات مرکزي نظارت بر انتخابات شوراها(1385)
ـ عضو ستاد مبارزه با فساد از طرف مجلس شوراي اسلامي
ـ موسس دفتر ملاقات مردمي در جنوبي ترين نقطه تهران
ـ پيگيري پروندههاي مفاسد اقتصادي و مسؤل كار گروه مبارزه با فساد در کميسيون اصل 90
ـ همكاري نزديك با مركز پژوهشهاي مجلس شوراي اسلامي براي تقويت علمي مصوبات مجلس
ـ عضو کميسيون تطبيق مجلس
ـ مؤسس جهادسازندگي، كميته‌هاي انقلاب اسلامي و انجمنهاي اسلامي كارخانجات شهرستان ري
ـ فرماندهي ستاد فوريتهاي جنگ قرارگاه موقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
ـ معاون مركز جهاني علوم اسلامي
ـ مدير کل بنياد مستضعفان و جانبازان استان تهران
ـ نايب رئيس هيات مديره فروشگاههاي زنجيره‌يي رفاه
هريك از سمتهاي فوق به وضوح نشان مي‌دهد كه با يك «آدم» معمولي سر و كار نداريم. زيرا بسيار روشن است كه در رژيم آخوندي تا كسي قالتاق و شارلاتان نباشد، و تا دزد و كلاش نباشد، هيچ يك از سمتهاي فوق را نمي‌تواند اشغال كند. اما ما را در اين‌جا با دزديهاي او كاري نيست. او در همين وب سايت خودش، خودش را «مؤسس گروه اسلامي با مشي فرهنگ سياسي و مسلحانه عليه رژيم طاغوت» معرفي كرده و مدعي شده است كه به خاطر مبارزاتش دوبار در زمان شاه دستگير شده و بعد از انقلاب هم «از اعضاء مؤسس سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» بوده است.
در اين دو سه نكته اندكي دقت كنيم:
در مورد تأسيس «گروه اسلامي با مشي فرهنگ سياسي و مسلحانه عليه رژيم طاغوت» يادآوري ميكنيم كه حسين فدايي از اعضاي گروهي به نام «بدر» بود كه به اتفاق 6گروه ديگر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را به وجود آوردند. بعد از اندك مدتي با آنها اختلاف پيدا كرد و به طيف «انصار حزب الله» پيوست و عليالحساب دبير كل آنها است.
اولين سؤال خبرنگار، كوبيدن ميخ روحانيت است. «آيا در هنگام تاسيس گروه توحيدي بدر با روحانيت مشورت كرديد؟» فدايي جواب مي‌دهد: «وقتي براي تشكيل گروه گرد هم آمديم با شهيد بزرگوار روحاني مبارزه حضرت حجةالاسلام و المسلمين شاه آبادي ارتباط برقرار كرده از شرايط كشور تحليل داشتيم وتحليل خود را بيان كرديم و بيشترين ابهاممان هم در مورد وضعيت سازمان مجاهدين خلق بود». يعني معلوم مي‌شود كه پس از جريان اپورتونيستي سال54 اساساً در رابطه با سازمان به سراغ آخوند شاه‌آبادي مي روند. و بعد از مشورت با او «در اين فضا براي اين كه ثابت كنيم مجاهدين واقعي هنوز در صحنه باقي هستند ما فكر كرديم گروهي به اسم سازمان توحيدي خلق ايران تاسيس كنيم». در جاي ديگر براي جلوگيري از هرگونه ابهامي تأكيد ميكند: «محوريت كارمان مرجعيت امام و روحانيت بود و در مرحله بعد مبارزة مسلحانه را در دستور كار داشتيم» بعد باز هم تأكيد ميكند «فعاليتهاي ما اكثراً فرهنگي و روشنگري بود». اما از آن‌جا كه مبارزه مسلحانه كردن پايه و مايه‌يي مي‌خواهد كه امثال فدايي ندارند هميشه اتفاقي مي‌افتد و حادثه‌يي رخ مي‌دهد. اين بار رژيم طاغوت به اهالي شميران نو حمله و تعدادي خانه را خراب مي‌كند. اين است كه فدايي و دوستان علي الحساب «مبارزه مسلحانه» را فراموش مي كنند و «به اين مناسبت اطلاعيه‌يي بدون برنامهريزي قبلي از طرف برخي افراد گروه صادر و منتشر شد و براي اين كه اين اطلاعيه داراي اسم باشد، دوستان نوشتند "گروه توحيدي رضايي" كه برخي از دوستان با اين نام دستگير و بازداشت شدند و عملا گروه لو رفت و از مسير سازمان توحيدي مجاهدين خلق ايران خارج شد». جاي ديگر مصاحبه لو داده است كه اصلاً جعل اسم و رسم و سازمان تراشيدن براي خودشان يك حرفه بوده است و ميگويد: «ما به اسمهاي مختلف مثل ابوذر، مقداد و.... اطلاعيه مي داديم. پاي اطلاعيه‏هايي كه چاپ مي‏كرديم هر دفعه يك اسم مي‏گذاشتيم. اين بار كه اطلاعيه به نام گروه توحيدي رضايي بود دستگير شديم و عده‌يي تصور كردند كه اسم گروه ما، "رضايي" است»
اين كاريكاتور مضحك از يك گروه كه مثلاً ميخواسته با شاه مبارزه مسلحانه كند تنها نشانه سفاهت امثال فدايي نيست. قالتاقي اين جاست كه طرف دكان دو نبشي باز كرده است كه نمي داند چطوري از دو طرف بخورد. هم نان مبارزه مسلحانه را بخورد و هم مقبول روحانيت و امام باشد! هريك از اين دروغها و شارلاتان بازيها جنبه‌يي از شخصيت يك بازجوي سالهاي بعد را نمايش مي‌دهد. ادامه دهيم تا بيشتر روشن شود: «بعد از مدتي تصميم گرفتيم وارد فاز نظامي شويم و در اين راستا چندين عمليات را طراحي كرديم و قبل از انجام هر كاري از آقاي شاه‌آبادي صلاح و مشورت مي‌كرديم، در سالگرد 15 خرداد تصميم داشتيم در يك روز حدود 100 مكان را منفجر و به آتش بكشيم. قبل از انجام اين كار از آقاي شاه‌آبادي سؤال كرديم ايشان 3- 2 روز فرصت خواستند بعد جواب آوردند كه حضرت امام راضي نيستند؛ امام براي دولت مالكيت قائل است و اين خسارت بر اموال عمومي است. ما به دنبال علت هم نبوديم، گفتند كه امام موافق نيست ما هم انجام نداديم». فدايي رگبار دروغ را ادامه مي‌دهد. «در يك روز حدود 100مكان را منفجر و به آتش» كشيدن يك اغراق خنده دار هم نيست. چيزي است كه فقط آدم را نسبت به شخصيت خالي بند و چشم دريدهيي به اشراف مي رساند كه مطلقاً براي خواننده خود شعوري قائل نيست. به هرحال به روايت فدايي، حضرات از عمليات مسلحانه كوتاه مي آيند و مبارزه با طاغوت را در حد اعلاميه نوشتن بسنده ميكنند. بعد هم دستگير ميشوند. خودش مي‌گويد:«دو ماه زندان انفرادي بوديم، بعد آزاد شديم و فعاليتهاي خود را گسترش داديم» حالا معناي گسترش را مي‌خواهيد بدانيد؟ «در گروه تئاتر ما نمايشنامه‏اش مردم را نسبت به ظلم حاكم تحريك مي‌كرد» و « گروههاي ديگري را براي انجام فعاليتهاي تبليغاتي بر عليه رژيم سازماندهي كرده بوديم. برنامه گسترده‏يي هم براي توزيع اطلاعيههاي حضرت امام (ره) داشتيم» روشن است صد عمليات مسلحانه به كجا ختم شد؟ ولي بالاخره آن چه كه نبايد اتفاق بيفتد، مي‌افتد و حضرات در دام ساواك گرفتار ميشوند: «يكي از دوستان بدون هماهنگي گروه» در سربازي اسلحه يي را از اسلحه خانه ميدزدد و لو ميرود و « بعد از لو رفتن اين ماجرا عده اي فرار كرديم». به زبان ساده بگوييم يك نفر كه اصلاً ربطي به حضرات نداشته كاري كرده(والّا حتماً جلويش را ميگرفتند) و اينها از ترس فرار ميكنند و بعد دستگير ميشوند. بعد از اين داستانسرايي سير جريانات جنبه مضحكتري را به خود مي‌گيرد. ياوههاي فدايي هيچ حد و حصري را نمي‌شناسد. مثلاً مي‌گويد در شيراز دستگير شده‌اند بعد يادش مي‌رود و خاطرات زندانش را از اوين ادامه مي‌دهد. يا مدعي ميشود كه از سال56تا بهمن57 بدون دادگاه و محاكمه در زندان باقي مانده‌اند و «تا روز 22 بهمن 57 كه مردم درب زندان را شكستند ما را آزاد كردند» در حالي كه همه مي دانند آخرين دسته زندانيان سياسي در 30دي57 از زندان آزاد شدند و بعد از آن اصلاً زنداني سياسي وجود نداشت كه در 22بهمن آزاد شود.
رگبار دروغهاي پهلوان پنبة خالي‌بند و قالتاق در زندان ادامه مي‌يابد.«آن زمان پشت سر هم مردم را از تظاهرات و راهپيمايي مي‌گرفتند و به بند مي‌آوردند منافقين هم از اين افراد عضوگيري مي‌كردند لذا ما هم در بند منافقين شروع به افشاگري و عضوگيري كرديم و براي همين منافقين با ما درگير شدند» كساني كه در آن سالها در زندان بودند به خوبي مي دانند كه اين ياوه مطلقاً نمي تواند صحت داشته باشد. «درگيري با مجاهدين» در آن ايام و آن هم در زندان اصلاً وجود خارجي نداشت براي همين هم «بازجو بعد از اين ارتجاع» توضيح نمي‌دهد كه كي با كي درگير شد و عاقبت ماجرا به كجا رسيد؟ يك قدم بعد فدايي ادعايي مي‌كند كه فقط از كساني كه رابطه‌هاي شناخته شده و لو رفته باساواك داشتند بر مي‌آيد. او گفته است: «اگر چه در ظاهر مجاهدين خلق، همكاري رسمي با ساواك نداشتند اما در عمل به واسطه اين آدمها قصد داشتند مشي بچه‌هاي مبارز را از همراهي با روحانيت جدا كنند تا با مجاهدين خلق همراه شوند» ملاحظه مي‌كنيد كه جرم مجاهدين از ابتدا چه بوده است؟ اما در ادامه، اين لجن‌پراكني رذيلانه مي‌آيد كه: «ساواك قبل از آزادي به صورت غير متعارف آقاي ابريشمچي را به بند ما آورد حال آن كه طبق قاعده خودشان بايد براي آزاد كردن، او را به سلول انفرادي مي بردند. ما متوجه شديم ساواك و سازمان مجاهدين خلق توطئه‌يي را طراحي كرده‌اند» البته همه مي‌دانند، و بعدها هم بيشتر لو رفت كه چه كساني در هماهنگي با ساواك اين بند و آن بند مي رفتند و در خفا با رسولي و منوچهري(بازجويان ساواك) فالوده ميخوردند و عاقبت هم در جشنهاي «رفع خطر از جان اعليحضرت»، سپاسگويان تا توبه تلويزيوني هم پيش رفتند. اما به هرحال الان در زمانه‌يي هستيم كه سنگ را بسته‌اند و سگ، آن هم از نوع شكنجه‌گر انصار حزباللهي‌اش، رها است. يعني پاچه ورماليده هاي بي چشم و رويي مثل فدايي هرچه از دهانشان در بيايد مي‌گويند.
از جمله وقتي صحبت به مسعود رجوي مي‌رسد ديگر عنان از دست مي‌دهد و چنان با كينه و مملو از غيظ به دروغپردازي مي پردازد كه حتي خبرنگار سوال كننده هم غرق حيرت ميشود. خبرنگار از او پرسيده است: « در زندان اوين، با مسعود رجوي نيز برخوردي داشتيد؟» و او جواب داده است: «من كمر درد داشتم، بهداري زندان تصميم گرفت مرا به بيمارستان 504 ارتش ببرد با ماشيني كه دور تا دور آن بسته بود رفتيم. يك نفر ديگر را دستبند زده و كنار من بود متوجه شدم مسعود رجوي است. مجاهدين خلق در زندان تبليغ ميكردند كه روحانيون مرتجع هستند دليلشان اين بود كه روحانيون با نگهبانان زندان گفتگو و خوش و بش دارند در حالي كه ما نبايد با اينها مراوده و صحبت داشته باشيم! اما در خفا به گونهيي ديگر رفتار مي‌كردند در ماشين مسعود رجوي با نگهبانان دل مي‌داد و قلوه مي‌گرفت و يكسره در حال گفتگو بود. با وي داخل ماشين يكسري حرفهاي مبارزاتي رد و بدل كرديم و وارد بيمارستان شديم، قد بنده بلندتر از رجوي بود. چشم بسته روي صندلي نشسته بوديم. مسعود رجوي بلند شد چون دستبندمان مشترك بود من هم مجبور شدم بايستم. بعد متوجه شدم كه چشم او باز بوده كه توانسته اطراف را ببيند، ايستاد و با يك سرهنگ مشغول صحبت شد يادم است كه آن سرهنگ هم قد كوتاهي داشت»
آش به قدري شور، و در واقع بي نمك، است كه خبرنگار هم متوجه فضاحت دروغ ميشود و مي‌پرسد: «چگونه متوجه شديد؟ با چشم بسته چطور او را ديديد؟» اما فدايي كه در پررويي و دريدگي چيزي كم ندارد بلافاصله جواب مي دهد: «لباس بلوزم(!) را روي سرم انداخته بودند كه جايي را نبينم چون از نظرقد و اندازه از آن دو نفر بلندتر بودم چون دستبندمان مشترك بود من هم مجبور شدم بايستم و توانستم آنها را ببينم» جاي ديگر دروغي سر هم مي كند كه ديگر نياز به اثبات ندارد. فقط كافي است شنونده، مثل انصار حزبالله، نباشد تا بداند اصلاً چنان واقعه‌يي اتفاق نيفتاده است. خبرنگار از او مي پرسد: «شما در خاطراتتان ذكر كرده‏ايد كه شاهد بازديد وزير دادگستري آمريكا به همراه هيأتي از زندان و گفتگوي رجوي با آنها بودهايد اين اتفاق در چه سالي بود و رجوي در بين آنها چه سخناني را بيان كرد؟» در حالي كه همه مي‌دانند در آن روزها هيچگاه وزير دادگستري آمريكا به ايران نيامد چه برسد به اين كه به زندانها هم سر بزند. ولي فدايي كوتاه بيا نيست. لذا مي‌گويد: «در سال57 بود. بحث حقوق بشر كارتر مطرح شده بود و هيأتي از آمريكا بودند كه به سرپرستي وزير دادگستري آمريكا براي بازديد از زندانها آمده بودند كه از زندان قصر نيز ديدن كردند. در اتاق بزرگي همه جمع شدند مسعود رجوي صحبت كرد و گفت "ما چيزي نمي‌خواهيم مردم ما يك حكومت دموكراتيك مثل حكومت شما مي‌خواهند»
فدايي در قسمت ديگري از مصاحبه خود هم به ملاقاتش با محسن مخملباف، و موضعگيريهاي ساواكي پسند او اشاره ميكند و مي‌گويد: «آن روزها آقاي مخملباف را به ميان ما آوردند ايشان مي‌خواست به ما ثابت كند كه مجاهدين خلق منحرفند چون خودش از مجاهدين خلق جدا شده بود اما گروه ديگري هستند كه خوبند اما با مجاهدين خلق نيستند. افكار اين گروه متاثر از فكر شريعتي است مثل دار و دسته بهزاد نبوي» طرفه آن كه چند ماه بيشتر نمي‌گذرد كه با همين محسن مخملباف و بهزاد نبوي، فدايي يك سازمان واحد تشكيل مي دهند كه هسته اوليه شكنجه گران بند209 اوين و واحد اطلاعات سپاه بعدي خواهد بود.
در ادامه دروغهاي شاخدار و بيشاخ، به دزديده شدن انقلاب توسط امثال فدايي و روحانيت! مي رسيم. وقتي خميني يك ضرب رهبري انقلاب را بالا ميكشد و تازه طلبكار هم هست و اختياراتش را بيشتر از هر رسول و امامي ميداند شارلاتانهاي بي مايهيي همچون فدايي چرا جمع نشوند و گروه واحدي تشكيل ندهند و بعد وارد اوين و بند 209 نشوند و به شغل بازجويي و شكنجه گري نپردازند؟ اين است كه ميگويد: « روز اول و دوم كه آزاد شديم از طرف افرادي كه قبلاً مبارز بودند پيغام آوردند كه امام از پاريس پيغام داده‏اند گروههاي مسلمان مبارز ايران يك گروه شوند، گفتند 2-3 ماه است ما اين كار را آغاز كردهايم شما هم بياييد، ما در جواب گفتيم چه كسي گفته؟ گفتند امام پيغام داده، آقايان شهيد بهشتي، شهيد مطهري، هاشمي، جلال الدين فارسي و محمدمنتظري نيز خبر را تأييد كردند و ما هم به صحت گفتار آنها اعتماد كرديم. بعد براي شكل دادن سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي اقدام كرديم، اسم گروه توحيدي بدر را اين جا روي خود گذاشتيم» ملاحظه مي‌كنيد كه گذشته از خميني كه اصولاً دركش از «سازمان و تشكيلات» در حد درست كردن ترشي هفت بيجار و يا خم رنگرزي است، نوچه‌ها و پا منبريهاي هفت خطي از قبيل اين جانور هم در سازمان‌تراشي اصلاً كم نمي‌آورند. اين است كه از هيچ، به معناي واقعي كلمه هيچ، با شارلاتان بازي تمام هفت گروه! را روي هم مي ريزند و از آن طرف «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» را بيرون مي كشند و براي آنها هم كه نمي دانند يكي از هفت گروه تشكيل دهنده را «بدر» مي خوانندكه البته سابقه عمليات مسلحانه و ... هم داشته است! در حالي كه با اعترافات فدايي مشخص مي شود كه اصلاً چنان گروهي وجود خارجي نداشته است و فقط بعد از پيروزي انقلاب است كه قارچي به اسم «گروه بدر» از زمين مي رويد. جالب اين كه انگلهايي كه به اعتراف خودشان كاري جز جعل سازمان و گروه نداشتند و تمام مبارزهشان ضديت با مجاهدين بوده است مدعي مي‌شوند: «آنها نقشي در انقلاب نداشتند اما مدعي رهبري بودند»
حالا اگر از فدايي يا هريك از اعضاي اين باند فاشيستي بدنام بپرسيد كه علت اصلي روي هم ريختن چند خرده گروه از مجموعة مفتخواران و بريده هاي سياسي و كساني كه زماني زير چتر مجاهدين قرار داشتند و بعد هم رفته بودند دنبال زندگيشان و مرتجعان لو رفته چيست؟ فدايي بي رودربايستي پاسخ مي دهد: «سازمان مجاهدين انقلاب در روشنگري بسيار مؤثر بود در شناسايي گروه فرقان و خشكاندن ريشه آن(توجه شود به معناي خشكاندن ريشه كه همان دستگيري و شكنجه و اعدام است) نقش اصلي را داشت. وقتي مجاهدين خلق در مقابل نظام، مشي مسلحانه پيش گرفت، دستور جلسه شوراي اجرايي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مبارزه با اين گروهها بود»
بعد هم اضافه مي كند: «من در رابطه با مجاهدين خلق پيشنهاد كردم ظرفيت نيروهاي سازمان مجاهدين انقلاب را براي مقابله با منافقين بگذاريم. بعضيها مثل آقاي خيلي موافق نبودندميگفتند ممكن است سازمان متلاشي شود اما بالاخره سازمان تصميمات خوبي گرفت همكاريهاي خوبي با سپاه و دادستاني انجام داد اداره بخش اصلي بند 209 زندان كه بند منافقين بود زيرنظر دادستاني و سپاه بود و كارهاي اصلي را بچههاي سازمان بر عهده داشتند من و آقاي آرمين و آقاي ذوالقدر و ديگر بچه‌ها با هم بوديم. افراد ديگري هم دورادور در جريان بودند» اين جا ديگر گل حرفهاي فدايي است. اعتراف صريح و آشكار به بازجويي و شكنجه‌گري. آن هم در بند209 اوين. آن هم نه تنها به شكنجه‌گري خودش كه افشا كردن برخي دوستان قديم. از قبيل آرمين و ذوالقدر! در اين قسمت دعوا برسر دروغگويي نيست. دعوا بر سر كم گفتن است. زيرا مطالب و اعترافات به قدري صريح و روشن است كه اصلا ًنيازي به توضيح ندارند. ما قسمتي را نقل مي كنيم و قضاوت را به شما وامي‌گذاريم:
«فارس: آقاي(بهزاد) نبوي بازجو بود؟
فدايي: خير، در جريان بود ولي از نزديك درگير كار نبود
فارس: آرمين و تاج زاده بازجو بودند؟
فدايي: بله، آقاي آرمين از بازجوها بودند آقاي تاج‏زاده بيشتر در تحليل مسايل سياسي بودند.
فارس: آغاجاري(آغاجري)، صادق نوروزي، سلامتي بازجو بودند؟
فدايي: از همه گروههاي سازمان به طور غيرمستقيم يا مستقيم با اين كار درگير بودند»
ملاحظه مي‌كنيد كه فدايي چگونه همدستان سابق خودش را، از آرمين و تاج زاده تا سلامتي(دبيركل فعلي مجاهدين انقلاب اسلامي) تا صادق نوروزي و آغاجري كه در بازجوييها و شكنجه‌ها شركت داشتند افشا مي‌كند. همان كساني كه بعد از سالهاي ممتد شكنجه‌گري و خيانت، لباس اصلاح‌طلبي پوشيدند و در زير عباي خاتمي كثيفترين جنايتها را در وزارت اطلاعات مرتكب شدند.
در پايان مصاحبه، فدايي به بروز اختلاف و درگيري بين اعضا و انشعاب و تعطيلي و اضمحلال باند اشاره كرده است. علتهايي كه فدايي براي اين وضعيت فجيع برشمرده بسيار مسخره است. مانند ازدواج بهزاد نبوي با زني كه « از لحاظ ظاهري و حجاب با بچه‌ها تفاوت داشت» و... اما در واقع اين فلاكت، و دلال مظلمه شدن آنها يك دليل بيشتر ندارد و نمي تواند داشته باشد. اين باند فاشيستي از اول هم هيچ گونه مشروعيت تاريخي نداشت و ندارد. چه آن موقع كه در بالاترين مصادر امنيتي و شكنجهگري بيشترين خوش رقصيها را براي مرتجعان مي كرد و چه الان كه در زير قبا و عباي خاتمي ساز اصلاحات كوك كرده است هيچ ريشه و پايه و مايهيي ندارد. و بي خود نيست كه پس از بيست سي سال فعاليت و سوءاستفاده از بيشترين امكانات دولتي هنوز به قول دوست و همكاران شان سعيد حجاريان، همه شان در يك فولكس واگن جاي مي‌گيرند.

۱۲/۰۱/۱۳۸۷

5چهرة آشنا و منفور



دربارة روح الله حسينيان و قاضي حداد




4ـ روحي خبيث و شكنجه‌گري شرير
روح الله حسينيان، در كنار مصطفي پورمحمدي و غلامحسين اژه‌اي و يكي از سه آخوند دبستاني مدرسه حقاني است. اين سه تن از چهره‌هاي مخوف و مافيايي نظام كشتار و شكنجه رژيم آخوندي طي ساليان متمادي بوده‌اند.
نام پورمحمدي بعد از قتل عام زندانيان سياسي در سال67 شهرة آفاق گرديد؛ و نام اژه‌اي با محاكمه كرباسچي شهردار سابق تهران، از باند رفسنجاني علني شد. اما نام روح الله حسينيان با مصاحبه صريح و بي پرده‌اش در دفاع از سعيد امامي و قاتلان و دست اندركاران قتلهاي زنجيره‌يي برسر زبانها افتاد. او در مصاحبه‌اش با كيهان شريعتمداري گفت: «سعيد اسلامي کسي است که‌اگر انصافي بود و مي‌فهميديم که آن بنده خدا، چه خدمت بزرگي در بحراني ترين زمانها انجام داده‌است».






5 ـ بركرسي داوري، از تخمة بد سگال لاجوردي
از دهه1360 تا كنون نام قاضي حداد(حاج حسن زارع دهنوي) براي زندانيان سياسي طنيني وحشت آور دارد. نامي در كنار لاجوردي و از چهره‌هاي مخوف كشتار و شكنجه زندانيان. شهوت كشتار در اين قاضي دست پروردة لاجوردي به حدي است كه در بين همكاران خود نيز به بيمار رواني(موجي بودن) مشهور است. قاضي حداد عادت ندارد حكمهاي فله‌يي خود را به متهمان ابلاغ كند.




4ـ روحي خبيث و شكنجه‌گري شرير
روح الله حسينيان، در كنار مصطفي پورمحمدي و غلامحسين اژه‌اي و يكي از سه آخوند دبستاني مدرسه حقاني است. اين سه تن از چهره‌هاي مخوف و مافيايي نظام كشتار و شكنجه رژيم آخوندي طي ساليان متمادي بوده‌اند.
نام پورمحمدي بعد از قتل عام زندانيان سياسي در سال67 شهرة آفاق گرديد؛ و نام اژه‌اي با محاكمه كرباسچي شهردار سابق تهران، از باند رفسنجاني علني شد. اما نام روح الله حسينيان با مصاحبه صريح و بي پرده‌اش در دفاع از سعيد امامي و قاتلان و دست اندركاران قتلهاي زنجيره‌يي برسر زبانها افتاد. او در مصاحبه‌اش با كيهان شريعتمداري گفت: «سعيد اسلامي کسي است که‌اگر انصافي بود و مي‌فهميديم که آن بنده خدا، چه خدمت بزرگي در بحراني ترين زمانها انجام داده‌است».
حسينيان اكنون مشاور امنيتي احمدي‌نژاد است. نماينده مجلس است و سالهاست كه پس از عزل آخوند حميد زيارتي(روحاني) رياست مركز اسناد انقلاب اسلامي را به عهده دارد. اما او يكشبه به‌اين مقامات شامخ نرسيده‌است.
او در اولين سال دهه 1360 وارد دستگاه قضايي و امنيتي كشور شد. در سال62 قائمقام دادستاني انقلاب اسلامي مشهد را داشت. در آن زمان آخوند رازيني، به عنوان حاكم شرع، پورمحمدي، به عنوان دادستان و حسينيان (با نام مستعار حاجي حسيني) مثلث كشتار زندانيان سياسي را تشكيل مي‌دادند.
چندي بعد حسينيان جانشيني دادستان تهران را به عهده گرفت. سپس به سيستان و بلوچستان رفت و بعد از مدتي به تهران بازگشت و بر كرسي رياست شعبه4 دادگاه ويژه روحانيت و يكي از دادگاههاي عمومي تهران تكيه زد. مدتي بعد حسينيان جانشين نماينده دادگاه ‌انقلاب در وزارت اطلاعات شد. پست حساسي كه بعد از او به دست محسني اژه‌اي(دوست دوران تحصيل حسينيان و وزير اطلاعات احمدي‌نژاد) سپرده شد.
در جريان انتخابات دوره هفتم رياست جمهوري رژيم حسينيان حزبي چند روزه به راه‌انداخت كه رياستش به عهده آخوند ريشهري اولين وزير اطلاعات رژيم بود. اين حزب كه «جمعيت دفاع از ارزشهاي انقلاب اسلامي» نام داشت پس از انتخابات تعطيل شد. احمدي‌نژاد در 5ارديبهشت86 حسينيان را به عنوان مشاور سياسي و امنيتي خودش معرفي كرد.
آخوند حسينيان از آخوندهاي با نفوذي است كه حرفهايش مورد قبول اكثر سردمداران رژيم بالاخص شوراي نگهبان آخوندي است. او با در اختيار داشتن كرسي رياست مركز انقلاب اسلامي به كليه پرونده‌هاي امنيتي و سري مسئولان رژيم دسترسي دارد. محل مركز اسناد انقلاب اسلامي خانه بزرگ و مجلل اميرهوشنگ دولو قاجار است و حسينيان با در اختيار داشتن امكانات بسيار گسترده (اعم از مالي و اسناد حكومتي) در كنار كارهاي امنيتي خود به تدوين آثارش مشغول است.
حسينيان به لحاظ تفكر بسيار مرتجع و عقب افتاده‌است. ما ترجيح مي‌دهيم كه قبل از پرداختن به مواضع سياسي او يك نمونه‌از افكار ارتجاعي اش را در اين جا بياوريم.

حسينيان و مصدق
حسينيان كينة عجيبي نسبت به مصدق، رهبر نهضت ملي ايران، دارد. او كتابي درباره مصدق نوشت و در آن هر چه توانسته به مصدق تهمت زده و با عباراتي بسيار موهن از او ياد كرده‌است. او همچنين در يك مناظره با احمد زيدآبادي، در بهمن84، گفت: ««مصدق در يک طبقه اشرافي وابسته به حکومت متولد شد،‌ پدرش يکي از کارگزاران حکومت قجري بود، مادر مصدق نوه فتحعلي شاه بود، مظفرالدين شاه شوهر خاله مصدق بود... مادر دکتر مصدق سه شوهر 70ساله کرد» وي گفت: « راديو در اختيار دولت بود و مصدق هر نطقي مي‌خواست انجام مي‌داد و روزنامه‌ها از وي حمايت مي‌کردند، طرفداران جبهه ملي به رهبري فروهر به منزل آيت الله کاشاني حمله کردند و فردي به نام حداديان را به قتل رساندند.» «مصدق هر وقت فرصتي دست مي‌داد کمال چاپلوسي را رعايت مي‌کرد» «آقاي کاشاني از ابتدا از آزاديخواهي سخن مي‌گفت ولي مصدق قبل از 1329 از مخالفان ملي شدن صنعت نفت بود» « مصدق را ناسيوناليست نمي‌دانم براي اين که ناسيوناليست بايد به وطن خود عشق بورزد ولي مصدق خود (در خاطراتش) معترف است مي‌خواستم در سوئيس زندگي کنم.» «من او را مبارز نمي‌دانم براي اين که هر وقت اوضاع سخت مي‌شد به‌احمدآباد مي‌رفت و به زندگي خصوصي خود مي‌پرداخت» «مصدق را ليبرال ـ دموکرات نمي‌دانم چرا که وقتي به حکومت رسيد تمامي مباني ليبرال ـ دموکراسي را زير پا گذاشت» «مصدق مدعي قانون اساسي و تفکيک قوا بوده و وقتي به حکومت رسيد مباني دموکراتيک را زيرپا گذاشت» «… در عمل هيچ كس عملي را كه عمل به شريعت باشد از او روايت نكرد، مصدق با اين كه مستطيع بود اما به حج نرفت» « در دوران حكومت مصدق برخي بهائيون شروع به آزار مسلمانان كردند و آيت الله بروجردي هم آقاي فلسفي را به عنوان نماينده نزد مصدق فرستاد و درخواست برخورد با بهائيون را داشت كه مصدق هم خنديد و گفت: “براي من بين بهائيان و مسلمانان فرقي نيست و هر دو اعضاي اين كشورند“» «وقتي شاه موضع مصدق را حمايت مي‌كرد، مصدق هم متقابلاً به تعريف و تمجيد از شاه مي‌پرداخت» در جاي ديگر هم آب پاكي را روي دست همه مي‌ريزد و حرف آخرش را مي‌زند كه: «امام وقتي در مورد جبهه ملي حرف مي‌زند مي‌گويد كسي كه‌اينها اين همه‌از وي تعريف مي‌كنند اصلاً مسلمان نبود».(آفتاب نيوزـ 15بهمن84)

بازجوي ويژه و دفاع از قتلهاي زنجيره‌يي:
رسوايي قتلهاي زنجيره‌يي چنان بود كه تا مدتها حتي مقامات حكومتي هم نمي‌توانستند دربارة آن حرفي بزنند. اما در 23دي ماه77 وقتي كه حدود يك هفته‌از انتشار اطلاعيه وزارت اطلاعات گذشته بود آخوند روح الله (خسرو) حسينيان به ميدان آمد و با كيهان شريعتمداري گفتگو كرد و بعد هم در برنامه شبكه اول سيماي جمهوري اسلامي، به نام چراغ، شركت كرد. حسينيان از جمله دربارة قاتلان گفت: «نيروهايي كه مرتكب چنين قتلهايي شدند، نيروهاي مذهبي بوده و از لحاظ سياسي از طرفداران جناي چپ استحاله شده و از هواداران جدي رئيس محترم جمهوري بوده‌اند و تا آن‌جايي كه من از سوابق ممتد آنها اطلاع دارم مسؤل اين جريان، آدم اهل فكري بود». حسينيان همچنين قربانيان را اين گونه معرفي كرد: «مقتولان نيز از مخالفان نظام بودند به طوري كه بعضي از آنها حتي مرتد بودند و عده‌اي ديگر ناصبي بوده و نسبت به‌ائمه‌اطهار (ع) جسارت مي‌كردند».
حسينيان سپس به تعريف از سعيد اسلامي، چهرة لو رفتة قتلهاي زنجيره‌يي، كه ‌از شدت منفوريت كسي از مقامات رژيم حتي جرأت نامبردنش را نداشت پرداخت و گفت: ««سعيد اسلامي … به هر حال كسي بوده كه مسئول امنيت كشور بوده، مسئول امنيت وزارت اطلاعات بوده، شايد صدها عمليات برون مرزي در رابطه با منافقين، من جمله بمباران پايگاه منافقين در بغداد سال 74، در حين سخنراني كه شايعه شد مسعود رجوي هم كشته شده، فرمانده عمليات همين آقاي سعيد اسلامي بود. خيلي عمليات داشت...» او در همان جا به قتل سعيد امامي اشاره كرد و با صراحت اعلام كرد او خودكشي نكرده و او را كشته‌اند. سپس به دفاع از او پرداخت و گفت: «گفت آن‌جا داد و بيداد مي‏كرد و مي‏گفت آقا به داد من برسيد، پدرم را درآوردند، كشتنم، شكنجه‏ام مي‏كنند. توي بيمارستان داد و فرياد مي‏كرد. شايد واقعاً همين خطي به‌او داده‏اند و بعد آورده‏اند بيمارستان، آمپول هوا بهش زدند، سكته كرده. تحقيق كنيد، بررسي كنيد. آخه سعيد اسلامي آدمي نبود كه خودكشي كند. ما مي‏شناختيم سعيد اسلامي را»
دريدگي حسينيان در دفاع از قاتلان، در واقع دفاع از خودش، به عنوان يكي از دست اندركاران جنايت، و دفاع از محافل پشت پرده‌اي بود كه آمران اصلي جنايت بودند. در اين زمينه روزنامه همشهري، 29خرداد78، درباره حسينيان نوشت: «ضمن حمايت از سعيد اسلامي معدوم، اذعان مي‌دارد كه او معتقد بود مخالفان جمهوري اسلامي بايد از دم تيغ گذرانده شوند و در اين زمينه هم تجربه داشت. درواقع حسينيان با اين نوع اعترافات، اعتقاد قلبي خود را مبني بر اين‌كه "قتل مخالفان در دستگاه‌اطلاعاتي را بايد امري عادي دانست"، بروز مي‌دهد» و در ادامه همين مطلب مي‌خوانيم: «نظر حسينيان در اين زمينه، شبيه نظر افرادي است كه‌اين روزها در ‌محافل و مجامع، "جواز قتل" صادر مي‌كنند و حسينيان فقط سخنگوي صريح‌اللهجة اين محافل است» محمدرضا خاتمي، عضو جبهة مشاركت و برادر خاتمي، نيز گفت: «آقاي حسينيان آزادانه به‌قتل مخالفان اعتراف و افتخار كرده‌ است و قبلاً هم گفته بود زيادي زنده مانده ‌است، چرا وي را به‌اتهام دهها مورد قتل محاكمه نمي‌كنيد؟» (روزنامه خرداد ـ28شهريور78) محمدرضا خاتمي همچنين در مصاحبه روز 30خرداد خود با همين روزنامه تصريح كرد: «بنا‌به‌اظهارات ايشان، اقداماتي نظير قتل، شكنجه و ترور از اقدامات رايج در نظام اطلاعاتي كشور بوده‌است. بر همين اساس لازم است اگر اين اظهارات درست باشد، مسئولان وقت از رئيس‌جمهوري سابق گرفته تا همة وزراي اطلاعات و مسئولان ذيربط ديگر به‌مراجع قضايي ذيصلاح احضار شده و مورد بازجويي قرار گيرند».
با اين همه، صراحت حسينيان حكايت از ميزان نفوذ او داشت. او به تنهايي قادر به چنين موضعگيري بي پروايي نبود. و از آن پس بود كه همگان دانستند او يكي از پرنفوذترين چهره‌هاي امنيتي رژيم است. او همچنين در كليه وزارتخانه‌ها، از جمله وزارت اطلاعات و كشور و دفاع جاسوسان خود را دارد و اخبار ويژه‌يي به دست مي‌آورد كه براي ديگران به سادگي قابل دسترس نيست.

افشاي تقلبي بودن مدرك تحصيلي علي كردان:
با به روي كار آمدن احمدي‌نژاد، اغلب كساني كه به‌اتهام شركت در قتلهاي زنجيره‌يي از وزارت اطلاعات از كار بركنار شده يا از دور خارج شده بودند به كار در پستهاي اطلاعاتي و ا منيتي بازگشتند. احمدي‌نژاد، آخوند پورمحمدي را به وزارت كشور و محسني اژه‌اي را به وزارت اطلاعات كابينه خود برگزيد. اما بعد از مدتي اندك تضادهاي آنها با يكديگر آن چنان شدت گرفت كه پورمحمدي كنار گذاشته شد و از دور خارج شد. اين مسأله نمي‌توانست از سوي مثلث «پورمحمدي، اژه‌اي، حسينيان» بي پاسخ بماند. اين بود كه حسينيان براي هشدار به ‌احمدي‌نژاد و چشم زهر گرفتن از بقيه به ميدان آمد. و زماني كه ‌احمدي‌نژاد، علي كردان را به عنوان جانشين پورمحمدي معرفي كرد حسينيان مدرك تحصيلي او را زير علامت سؤال برد.
بعد از افشاي اوليه حسينيان بود كه موجي چنان بلند به راه‌افتاد كه موجب رسوايي كردان و باند احمدي‌نژاد گرديد و كردان مجبور به‌استعفا گرديد.
حسينيان در نطقي كه عليه علي كردان كرد علت اين موضعگيري را كه به ظاهر با منافع جناحي خودشان نمي‌خواند بيان كرد و گفت: «من از مدافعان احمدي‌نژاد هستم و به خاطر دلسوزي نسبت به وي تذکر مي‌دهم و هنوز هم از دولت دفاع مي‌کنم اما دفاع اين نيست که راه خطا رفتن را تأييد کنيم». وي ضمن رد اتهام رقابت فردي با علي كردان افزود: «دلم مي‌سوزد که کسي را مثل پورمحمدي بر مي‌دارند و کسي را مثل کردان جايگزين مي‌کنند و سئوال اين است که چگونه کسي با اين مدرک تحصيلي خودش را به عنوان وزير معرفي مي‌کند و ما در مقابل خون شهدا مسئول هستيم». به‌اين ترتيب حسينيان علت مخالفت با كردان را برملا كرد و انتقام بركناري پورمحمدي(يار دبستاني خود را) از احمدي‌نژاد گرفت و گفت: «من از کردان دربارة دکتراي افتخاري‌ اش از آکسفورد سئوال کردم و پرسيدم آکسفورد به‌اين راحتي به کسي مدرک دکتراي افتخاري نمي‌دهد؛ اين مدرک يا به سياستمداران کهنه کار ويا چهره‌هاي سرشناس پژوهشي دنيا تقديم مي‌شود، شما از کجا اين مدرک را آورده‌ايد که پاسخ داد من رساله‌يي نوشتم و براي آکسفورد ارسال کردم و آنها هم مدرک دکترا را براي من فرستادند... حسينيان يادآور شد: کردان بعدا اعتراف کرد که دروغ گفته و اصلا دفاع نکرده و اذعان کرد اشتباه کرده و من از وي پرسيدم در اين سالها حقوق شما چگونه پرداخت مي‌شده که جواب داد با همان مدرک دکترا و البته کردان مدعي بود چون در مأموريتهاي زيادي که رفته حق مأموريت نگرفته حقوقش درست پرداخت شده‌است. به هر حال از ايشان پرسيدم اين حقوق با چنين مدرکي با اجازه چه کسي به شما داده مي‌شد که‌او گفت: لاريجاني!» (سايت شهاب نيوز 18دي87)
بسيار طبيعي بود كه در برابر چنين تهاجمي طرف مقابل هم ساكت نخواهد نشست. اين بود كه «امدادرساني» توسط يك عضو سابق حزب توده صورت گرفت. شهاب نيوز(18تير87) نوشت: «عبدالله شهبازي عضو بلندپايه حزب توده که پس از انقلاب در زندان به جمع توابين پيوست و از آن پس روابط بسيار نزديکي با برخي محافل امنيتي پيدا کرد؛ هفته گذشته (دوشنبه 9 ارديبهشت) شبهاتي را دربارة پيشينه خانوادگي حسينيان مطرح کرد. اين اقدام شهبازي و نوشته‌هاي به‌اصطلاح «افشاگرانه» او طي ماههاي اخير براي کساني که گذشته وي را مي‌شناسند بسيار ترديد برانگيز بود. با اين حال، گفته‌هاي شهبازي نيز آن‌قدر حساسيت برانگيز بود که به سرعت در محافل پخش شود». شهبازي نوشته بود: «حجت‌الاسلام والمسلمين روح‌الله حسينيان اهل روستاي صُغاد آباده ‌است. روستايي است بهائي‌نشين و در اين زمينه معروف. ولي، تنها به صرف تعلق به‌اين روستا مگر مي‌توان اهانتي بزرگ کرد و شخصيتي چون آقاي حسينيان را، که سالها حاکم شرع وزارت اطلاعات بوده و هم اکنون مشاور امنيتي رئيس جمهور و رئيس مرکز اسناد انقلاب اسلامي است و به زودي رئيس کميسيون امنيت ملي مجلس خواهد شد، خداي ناکرده به بهائيگري متهم نمود؟».
سايت مركز انقلاب اسلامي بعد از رد اتهامات شبهازي به حسينيان از او سؤال كرد: «شما تا چه زماني بعد از انقلاب با حزب توده همكاري داشتيد؟ و چگونه بعد از دستگيري در زندان از حزب توده ‌اعلام برائت كرديد و ادّعاي مسلماني كرديد؟ شما با آن سوابق و دشمني‌تان با جمهوري اسلامي چگونه و از چه تاريخي به‌انقلاب اسلامي تعلق خاطر پيدا كرديد؟».

5 ـ بركرسي داوري، از تخمة بد سگال لاجوردي
از دهه1360 تا كنون نام قاضي حداد(حاج حسن زارع دهنوي) براي زندانيان سياسي طنيني وحشت آور دارد. نامي در كنار لاجوردي و از چهره‌هاي مخوف كشتار و شكنجه زندانيان. شهوت كشتار در اين قاضي دست پروردة لاجوردي به حدي است كه در بين همكاران خود نيز به بيمار رواني(موجي بودن) مشهور است. قاضي حداد عادت ندارد حكمهاي فله‌يي خود را به متهمان ابلاغ كند.
حداد دانشجوي رشتة حقوق دانشگاه ملي بود و از همان دانشگاه فارغ التحصيل شد. او كارش را در دادستاني تحت رياست لاجوردي، در دهه 60 آغاز كرد. و در سالهاي بعد از جمله دادياران اصلي قتل عام زندانيان سياسي در نسل‌كشي سياه سال67 بود. شكنجه‌گري و صدور احكام متعدد اعدام تا سال68 ادمه يافت. در اين سال قاضي حداد «به دليل فساد مالي و اخلاقي»، كه‌البته چند و چونش هرگز فاش نشد، از اوين به‌ «ستاد اجرايي فرمان حضرت امام» منتقل شد و به بررسي املاک مصادره پرداخت. آن‌جا هم بعد از رو شدن مقدار زيادي از اختلاسها و دزديهايش اخراج و به دادگاههاي انقلاب نقل مكان كرد. قاضي حداد بركرسي رياست شعبة 26 اين دادگاهها تكيه زد و به صدور حكم اعدامهاي بي مرزش ادامه داد. خود او در گفتگو با خبرگزاري حكومتي ايرنا گفته‌است: «با توجه به‌اين كه در شعبه۲۶ دادگاه‌انقلاب اكثر پرونده‌هاي امنيتي مطرح بود و من نيز فعاليت روي پرونده‌هاي امنيتي را آموخته و با جريانهاي ضد انقلاب و گروههاي سياسي آشنا بودم، علي‌رغم اين كه مسئوليت سخت و پراضطرابي بود، آن را پذيرفتم». او نه تنها به بيرحمي در مورد زندانيان مجاهد و مبارزه مشهور است كه يكي از مهره‌هاي مؤثر ولي فقيه براي تصفيه حسابهاي باندهاي ديگر رژيم به حساب مي‌آيد. او با قاطعيت و شقاوت بسياري از مخالفان درون حكومت را منكوب و از حقوق اجتماعي و حتي كار در دستگاههاي دولتي محروم كرده‌است. با امضا و تصميم حداد است كه بسياري از نشريات حكومتي تعطيل شده‌اند.
حكمهاي سنگين اعدامي كه حداد صادر مي‌كرد، ابتدا در مورد قاچاقچيان مواد مخدر و اجناس عتيقه‌ بود. اما با توجه به گفته‌اكبر گنجي كه نوشته بود «ترانزيت اصلي و عمده حمل مواد مخدر در كشور در دست وزارت اطلاعات است» بسياري معتقدند كه‌اين شدت عمل، بيشتر براي حذف رقيبان وزارت اطلاعات بوده‌است.
در هرصورت اين اقدامات به زودي ماهيت اصلي خود را نشان داد. قاضي حداد پرونده دانشجويان معترض در 18تير78 و تظاهرات آنان را به دست گرفت و چنان احكام سنگيني صادر كرد كه فغان همه‌از دستش بالا گرفت. در اين سالها بود كه رسيدگي به پرونده‌هاي مهمي در ارتباط با فعاليتهاي تشکلها و جريانهايي مانند نهضت آزادي ايران، جنبش مسلمانان مبارز، ائتلاف ملي مذهبيها، جبهه ملي ايران، جبهه متحد دانشجويي، جبهه دمکراتيک ايران، دفتر تحکيم وحدت، حزب ملت ايران، سازمان مجاهدين خلق ايران ، جندالله، انجمن پادشاهي ايران و غيره بر عهده‌ او بود.
قاضي حداد در اين سمت به قتل‌عام اعضاي گروه جندالله ، پرونده دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب ، سرکوب فعالان جنبش زنان ، سنديکاي کارگران شرکت واحد ، صدور حکم اعدام اعضاي حزب حيات آزاد کردستان و صدها احضار و بازداشت فعالان مدني مبادرت كرد.
در 19تير85 حداد از سوي قاضي سعيد مرتضوي، دادستان عمومي و انقلاب تهران، به معاونت امنيت دادسراي عمومي و انقلاب تهران منصوب شد. سعيد مرتضوي در مراسم توديع حداد گفت: «مسايل امنيتي, جاسوسي، براندازي و برهم زدن نظام و آسايش عمومي از جمله توطئه‌‏هاي دشمنان است كه بايد با قاطعيت با اين جرايم برخورد كرد. ... كشورهاي استعمارگر در حال حاضر براي از بين بردن يك كشور مورد نظر، تنها از سلاح و مهمات جنگي استفاده نمي‌‏كنند بلكه به شيوه‌‏هاي نوين جاسوسي و براندازي نيز متوسل مي‌‏شوند» سعيد مرتضوي اظهار اميدواري كرده‌است كه: « معاونت امنيت دادسراي تهران بتواند در حفظ نظم و امنيت اجتماعي و مقابله با توطئه‌‏هاي دشمنان با كمك معاون جديد خود (حداد) كه سابقه درخشاني در اين امر دارد، عملكرد مطلوبي را ارايه دهد» و «قضات معاونت امنيت تهران بايد با شيوه‌‏هاي مختلف و جديد مجرمين امنيتي آشنا شده و با برنامه‌‏ريزي و جمع‌‏آوري سوابق آنان و با همكاري وزارت اطلاعات و ساير ارگانها جلوي عملي شدن توطئه‌‏هايشان را بگيرند» (خبرگزاري ايلناـ تير85)
قاضي حداد يك سال بعد در 21تير86 در گفتگو با خبرگزاري ايرنا درباه بند209 گفت: «بند۲۰۹ زندان ‌اوين يکي از بهترين بازداشتگاههاي دنيااست، برخي زندانيان به ما مي‌گويند تا آنها را به‌اين بند زندان منتقل کنيم. بند ۲۰۹ به هيچ عنوان با زندانهاي ديگر قابل مقايسه نيست، اين بند به صورت کاملا مجهز نگهداري مي‌شود.
درموردسلول انفرادي هم آن طور که گفته شد، واقعاً اينطور نيست، در برخي موارد به دستور قاضي، متهمين امنيتي در سوئيتهاي مجهز براي مدتي محدود نگهداري مي‌شوند». براي درك درست ادعاي قاضي حداد بد نيست به يك نمونه‌اشاره كنيم. در جريان قيام تير78 نيروهاي سركوبگر انتظامي با حكم قاضي حداد به يك دانشجوي فعال به نام ميثم لطفي مراجعه كرده و او را دستگير كردند. شكنجه‌هاي وحشيانه براي گرفتن اعترافات آن چناني، در سوله‌هاي كهريزك و اوين و قزلحصار، شروع شد و در حين همين شكنجه‌ها بود كه از او مي‌خواستند به «تجاوز به عنف و حمل سلاح و قاچاق مواد مخدر ، و اخلال در نظم عمومي» اعتراف كند. قاضي حداد نام او را در ليست 7نفر از «اراذل و اوباش»ي قرار داد و حكم اعدام آنها را صادر كرد. رسوايي اين اقدامات ضدانساني تا بدانجا بالا گرفت كه بالاخره مجبور شدند پس از ماهها شكنجه بدون احراز حتي يك مورد از اتهامات با پرداخت 50ميليون تومان وثيقه آزاد كنند.


۱۱/۲۹/۱۳۸۷

خسرو خوبان


به مناسبت سالروز شهادت خسرو گلسرخي
(فصلي از كتاب روزهاي راه راه ـ يادمانده‌هاي سالهاي بند)



دلاوري خسرو(گلسرخي) تنها اين نبود كه در دادگاه نظامي آن‌چنان شيرانه غريد و بدون آن‌كه «براي جانش چانه‌بزند، از خلقش دفاع كرد». علاوه برآن دفاعي از جنبش انقلابي كرد كه بسيار هشيارانه و آگاهانه بود.
او دفاع قهرمانانه و تاريخيش را با كلام جاودان «مولا حسين» آغاز كرد كه «ان‌الحياة عقيدة و جهاد»...، بعد به‌هويت ايدئولوژيك خود به‌عنوان يك ماركسيست انقلابي اشاره كرد و سپس گفت: «زندگي مولا حسين، نمودار زندگي كنوني ماست كه جان بركف، براي خلقهاي ميهن خود، در اين دادگاه محاكمه مي‌شويم. او در اقليت بود و يزيد بارگاه، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد، هرچند كه يزيد گوشه‌اي از تاريخ را اشغال كرد. ولي آن‌چه كه در تداوم تاريخ تكرار شد، راه مولا حسين و پايداري او بود، نه حكومت يزيد. آن‌چه خلقها تكرار كردند و مي‌كنند، راه مولا حسين است». پس از اين دفاع بي‌سابقه، خسرو در وصيتنامه اش خود را «فدايي خلق ايران»‌معرفي كرد. درحالي كه همگان مي دانستند كه او هيچگاه «فدايي»‌به‌معناي اخص تشكيلاتي آن نبود

از اين موضعگيري چه نتيجه اي مي توان گرفت؟ تعارف را به‌كنار بگذاريم. اگر اين موضعگيري، به‌غايت دقيق، هشيارانه و البته انقلابي نيست بايد به‌خسرو مارك فرصت‌طلبي زد. اما واقعيت اين است كه او در يك كلام ازخط مشي انقلابي مبارزه مسلحانه دفاع كرد و خود را ، به‌عنوان يك فرد به‌جريان مسلط و عمومي جنبش انقلابي ميهنش ، كه در آن زمان در مجاهدين وفداييها تبلور مي يافت گره زد.
خسرو به‌عنوان يك عصب حساس جريان روشنفكري مسئول به‌خوبي مي‌دانست كه بسا ساده‌تر و حتي بي‌خطر‌تر است كه مقاديري دربارة خودش به‌عنوان يك شاعر و منقد ادبي حرف بزند و حتي در اين چارچوب به‌شكنجه و خفقان و سانسور رژيم شاه هم بپردازد. اما او فداييها را مي‌شناخت. در زندان، از طريق مجاهدين شهيد كاظم ذوالانوار و مصطفي خوشدل، با مجاهدين آشنا شده بود. و آن جا كه در دفاعيه اش بين اسلام ارتجاعي و انقلابي مرز مي كشد و مي گويد « و امروز نيز اسلام حقيقي دين خود را به‌جنبشهاي آزاديبخش ملي ايران ادا مي كند» اشاره به‌شناختي دارد كه از مجاهدين يافته است. بنابراين رسالت او به‌عنوان يك روشنفكر آگاه و مسئول اين بود كه در لحظة انتخاب «موقعيت تاريخي»‌خودش را تشخيص دهد. او در اين مقطع مي بايستي از شرايط استثنايي به‌دست آمده حداكثر استفاده را بكند . يعني علاوه بر آن كه قاطعانه در برابر رژيم وابسته شاه مي‌ايستد جنبش انقلابي ميهنش را معرفي كند. «ماهي سياه كوچولو»ي تنها، كه معمولاً‌ به‌گريز از دريا و تلاطم شهرت دارد، بر‌خلاف مسير حركت كرد تا خود را به‌دريا برساند. جسارت خسرو كه چارچوبهاي به‌رسميت شناخته و متعارف را شكست اين بود كه درست در لحظة انتخاب, خون خود را وديعة نام «فدايي» كرد. اين جسارت بي‌سابقه از يك سو مبين مرزبندي انقلابي او با مدعيان سازشكار ماركسيسم بود و از سوي ديگر پاكبازي خسرو را نشان مي داد. زيرا در سرفصل مرگ و زندگيش، بدون هيچ چشمداشت و مطالبه‌اي و فارغ از هرگونه تنزه‌طلبي و حسابگري بود. خسرو در اين لحظه ، كه همة چشمها به‌سويش خيره شده بود، به‌بهاي خونش ، نامش را با نام شريف فدايي گره زد و حقا كه گوارايش باد! براي يك ماركسيست انقلابي چه نامي والاتر از اين كه در كنار شهيدان پيشتازي همچون احمدزاده‌ها و مفتاحي‌ها و پويانها قرار گيرد؟ و به‌راستي اين نام شريف، اگر چه در دسيسه و خيانت ياران نيمه‌راه به‌تاراج رفت شايستة چه كساني بهتر از امثال خسرو است؟ او هم‌چنين وقتي گفت: « آن‌چه كه در تداوم تاريخ تكرار شد، راه مولا حسين و پايداري او بود» در اردوي حسين نام‌نويسي كرد و اين شرف نيز صدهزار بار گوارايش باد! چرا كه براي همة انقلابيون در همة زمانها و همة مكانها، چه شرفي بالاتر از اين كه لحظة چشم فروبستن در اردوي «مولا حسين» باشند. اين يك دگم شكني خلاق بود كه از روح صادق و دردمند خسرو ناشي مي‌شد. و فراموش نكنيم كه همين موضعگيري بود كه تمام دم و دستگاه ساواك را غافلگير كرد و به‌هم ريخت. كار خسرو ، چه به‌اعتبار دفاع قهرمانانه اش از اسلام انقلابي و چه به‌اعتبار فدايي خواندن خود يك دگم رايج زمانه را شكست. به‌اين اعتبار ، او در شعر زندگيش و زندگي شعريش ، دست به‌يك نوآوري و خلاقيت تاريخي زد. اين رسم اوست و راز جاودانگيش

۱۱/۲۵/۱۳۸۷

مصطفي كاظمي، شكنجه گري سفاك و توطئه گري مكار

دربارة مصطفي كاظمي(موسوي‌نژاد)

در معرفي يكي از سفاكترين شكنجه گران و توطئه چينان امنيتي رژيم آخوندي، هنگام محاكمه اش به خاطر رسوايي قتلهاي زنجيره اي، مي خوانيم: سيد مصطفي کاظمي مشهور به موسوي شيرازي فرزند علي، متولد سال 1338، شماره شناسنامه 452، ديپلمه ، متاهل، ساکن فرمانيه تهران. و گفته اند كه، در آن روزها، 18سال سابقة «عملياتي و كاري» داشته است. او در رسوايي قتلهاي زنجيره اي، به اتهام «آمريت در قتل 4نفر فروهر، اسكندري، پوينده و مختاري) به 4بار حبس ابد محكوم شده است.
اما واقعيت اين است كه اين جرم تنها بخشي از صدها جرمهاي ضدبشري و توطئه هاي اين شكنجه گر است.



نام اصلي مصطفي كاظمي، موسوي نژاد است. او از دانشجويان پيرو خط امام بود كه در سال58 با تشكيل اطلاعات سپاه در آن جا كار پرداخت. او با تشكيل وزارت اطلاعات به اين وزارتخانه منتقل شد. ابتدا مدير كل اداره اطلاعات استان فارس بود. در فارس علاوه بر شكنجه گري، چهره اي از يك توطئه گر مكار را به نمايش گذاشت. توطئه گري كه در ناجوانمردي گوي سبقت از همگنان خود ربود و براي نيات پليدش هيچ حد و مرزي را نشناخت. يكي از اين توطئه ها قتل خسرو قشقايي(از رهبران ايل قشقايي) بود كه توسط رجبعلي طاهري، نماينده سابق مجلس رژيم از شيراز و مدير مسئول نشريه انتظار، فاش شد. طاهري به هفته نامه اميد جوان گفته است: «من براي خسرو قشقايي از حضرت امام امان‌نامه گرفتم. آن امان‌نامه را به اطلاع آقاي هاشمي‌رفسنجاني و رئيس‌جمهور وقت (خامنه‌اي) رساندم. سپس به خسرو قشقايي اطلاع دادم كه از امام برايت امان‌نامه گرفته‌ام. او هم به من اعتماد كرد كه به خانة من بيايد و بعد هم در گوشه‌اي از تهران به زندگي عادي خود ادامه دهد. با اين وجود درحالي‌كه خسرو قشقايي در حمام منزل من در حال استحمام بود، گروه مصطفي كاظمي او را گرفتند با اين ادعا كه قصد فرار داشته است. در نهايت به من هم وقت ملاقات با قشقايي را ندادند و او را اعدام كردند». طاهري افزود: «وزير وقت، فلاحيان، در پاسخ به نامة ما كه خواستار كنارگذاشتن وي شده بوديم، او را بركنار كردند و در يك مقام بالاتر گذاشتند»
البته نظر ديگري هم وجود دارد كه علت انتقال كاظمي به تهران را در اختلافات او با امام جمعة شيراز مي داند.
كاظمي طي ساليان كار در وزارت اطلاعات در بيشتر جنايتهاي اين وزارت خانه حضور فعال داشته است. او بازجوي بسياري از نويسندگان دستگير شده است و خود شخصاً با نام مستعار هاشمي از آنها بازجويي كرده است. در جريان قتلهاي زنجيره اي نام كاظمي از جمله عناصر اصلي آن برسر زبانها افتاد. از جملة جنايتهاي افشا شده قتل پيروز دواني است. براساس آن چه كه خود دست اندركاران جناحهاي مختلف رژيم افشا كرده اند، دواني از چگونگي قتل داريوش فروهر و همسرش، پروانه، با خبر بوده است. آخوند اژه اي، به همين دليل حكمي به كاظمي مي دهد كه «پيروز دواني از مظاهر خيانت و كفر است و بايد خلاصش كرد». كاظمي با اين حكم پيروز دواني را به قتل مي رساند.

رابطه هاي كاظمي با سران و باندهاي رژيم:
كاظمي از جمله بازجويان و اطلاعاتيهاي رژيم بود كه جريان دوم خرداد را در ابعاد مختلف شكل دادند. كاظمي از طرفداران سرسخت خاتمي بود و در انتخابات رياست جمهوري براي او فعاليت مي كرد. به طوري كه خاتمي به وزير اطلاعات خود، دري نجف آبادي، پيشنهاد داد پست معاونت امنيت را ، بعد از سعيد امامي، به او بدهد. دري نجف آبادي البته اين پيشنهاد را نپذيرفت و كاظمي در همان پست قبلي اش ابقاء شد. كاظمي هم چنين از دوستان بسيار نزديك آخوند ابطحي، رئيس دفتر خاتمي است، و حريفان و رقبيان به كنايه و اشاره نوشته اند كه عكسهايي از روابط آنها دارند كه «در صورت لزوم منتشر خواهند كرد». ما البته از اين روابط اطلاع چنداني نداريم ولي اين را مي دانيم كه كاظمي، چه آن زمان كه شلاق به دست در شكنجه گاهها به شكنجه مشغول بود، و چه آن زمان كه با دوستان مطبوعاتي نزديكش از قبيل شمس الواعظين به مصاحبه مي پرداخت، و چه آن زمان كه نقش كليدي و اصلي را در قتلهاي زنجيره اي و كشتار روشنفكران بازي مي كرد، و چه آن زمان كه از موضع «مدير كل امنيت داخلي وزارت اطلاعات» به سخن پراكني مي پرداخت و يك جنگ تمام عيار تبليغاتي عليه مقاومت را دامن مي زد همواره «اهل مدارا» و «توسعة سياسي» از نوع خاتمي گونه آن بوده است. روزنامه اطلاعات(21بهمن73) نمونه گويايي از اين قبيل ادعاهاي كاظمي را منتشر كرده است: «موسوي نژاد مديركل امنيت داخلي در وزارت اطلاعات گفت: "حكومت مي‌تواند در برابر گروههاي سياسي كه خواهان براندازي رژيم نيستند، صبور باشد …اگر واقعاً يك جريان سياسي معتقد به آزادي و حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران باشد و شعار براندازي ندهد ما با آنها هيچ‌گونه مشكلي نداريم…ما فكر مي‌كنيم آن قدر به ثبات و امنيت داخلي رسيده‌ايم كه به‌دور از غوغاسالاري قادر خواهيم بود نظرات آنان را بشنويم". آقاي موسوي نژاد در بخش ديگري از سخنان خود در روزنامه اطلاعات هوايي از ايرانيان خارج از كشور دعوت كرد به ميهن بازگردند. مديركل امنيت داخلي وزارت اطلاعات در اين زمينه گفت "كليه كساني كه مرتكب قتل نشده‌اند و يا كساني كه سرنوشتشان را با برخي از رهبران فاسد جريانانات سياسي گره نزده‌اند و فعاليت به‌عنوان يك نيروي برانداز را كنار گذاشته‌اند مي‌توانند آزادانه به ايران رفت و آمد كنند و در ميان آنها كساني كه قصد سرمايه‌گذاري دارند از تسهيلات لازم برخوردار خواهند شد…»

فهرستي ناقص و ننگين:
اما بهتر است براي درك ماهيت اصلي اين ادعاها به فهرستي ولو كوتاه و ناقص از كارهاي او، اشاره اي بكنيم:
جرائم افشا شده كاظمي در شكنجه و كشتار و توطئه بسيار است. اما همة آنها نوك يك كوه يخ هستند. بايد يقين داشت كه بيشتر آنها هنوز افشا نشده و كسي از آنها خبر ندارد.
برخي از جرائم ضدبشري و توطئه هاي افشا شدة اين شكنجه گر سفاك و بيرحم عبارتند از:

ـ آمريت در قتلهاي زنجيره اي
قتلهاي زنجيره اي شناخته شده ترين جنايتي است كه كاظمي در تمامي آنها نقش تعيين كننده اي داشته است. معمولاً وقتي صحبت از قتلهاي زنجيره اي مي شود نام چند تن از قربانيان آن كه به شيوه اي دلخراش و فاجعه بار كشته شده اند به ياد آورده مي شوند. اما واقعيت اين است كه تعداد قربانيان قتلهاي زنجيره اي بسيار بيشتر از آن چيزي است كه معروف شده و رقم آنها چيزي بيش از صدتن مي باشد. با نمونه ها و مواردي بسا دردناكتر و فاجعه بارتر از آن چه كه در مورد افراد سرشناس اين فاجعه شنيده و خوانده ايم.
بررسي اين سلسله جنايت كار ما در اين جا نيست. ما به دنبال اشاره به نقش مصطفي كاظمي هستيم.
لازم به يادآوري است كه مقاومت ايران براي اولين بار به افشاي نقش كاظمي در اين جنايات پرداخت. خبرگزاري فرانسه در اول بهمن77 گزارش داد كه: « محمد محدثين مسئول كميسيون خارجة شوراي ملي مقاومت ايران در مقابل خبرنگاران در بن گفت كه يك گروه تحت رهبري آيت‌الله خامنه اي و رئيس جمهور محمد خاتمي، نظارت بر «فعاليتهاي تروريستي رژيم » داشته است. او با نام رئيس امنيت وزارت اطلاعات تهران،موسوي نژاد و رئيس سپاه پاسداران محمد باقرذوالقدر را متهم به شركت داشتن در قتلها كرد. موسوي نژاد يك هوادار خاتمي است. محدثين با تكيه بر اطلاعات رسيده از«منابع مقاومت ايران در داخل رژيم» تهران گفت: رئيس جمهور خاتمي در مورد قتلها از پيش به بهترين وجه با خبر بود». (نشريه شماره 425 مجاهد ـ 6بهمن77)

ـ قتل كشيشها
در بهمن1372 كشيش هائيك هوسپيان مهر و چند ماه بعد در تير73 اسقف ميكائيليان و كشيش مهدي ديباج توسط عوامل ناشناس به شهادت رسيدند. اعلام اين خبر توسط رژيم، و از زبان كاظمي، بسيار خواندني است كه به چند موردش اشاره مي كنيم:
راديو رژيم، 24تير73: «موسوي‌نژاد در مصاحبه‌يي با خبرگزاري جمهوري اسلامي تأكيد كرد با روشن‌شدن جزئيات مربوط به قتل كشيشهاي مسيحي و بمب‌گذاري در اماكن مقدسه، توطئة گروهك تروريستي منافقين براي ايجاد تفرقه ميان مذاهب و نيز ايجاد جو رواني بر ضد جمهوري اسلامي ايران شكست خورده است. وي با اشاره به اعترافات صريح منافقين دستگيرشده در مورد قتل اسقف هائيك هوسپيان‌مهر به‌وسيلة گروهك منافقين افزود:‌منافقين مي‌خواستند با اين اقدام و اقدامهاي مشابه جمهوري اسلامي ايران را به نقض حقوق‌بشر و ناديده‌گرفتن حقوق اقليتهاي ديني و مذهبي متهم كنند».
خبرگزاري رويتر، 25 تير73: «موسوي‌نژاد يك مقام اطلاعاتي گفت: …سلاحها و اعلاميه‌هاي تبليغاتي مرتبط به يك گروه اپوزيسيون مستقر در عراق را در خانه‌اي پيدا كرده كه مورد استفاده زنان دستگيرشده به اتهام قتل دو كشيش و طرح بمبگذاريها بوده است.
موسوي‌نژاد گفته است: در آن خانه ما در ضمن دو تپانچه برتا پيدا كرديم كه ميكائيليان به‌وسيلة يكي از آنها كشته شده است. ما در ضمن در مورد هويت فرد چهارم بنام مجيد اسفندياري اطلاع يافتيم…اين فرد به همراه مرد ديگري توانستند كشور را در 5ژوئيه از طريق مرز ايلام (به‌طرف عراق) ترك كنند. وزارت خارجه‌مان با عراق براي بازگرداندن آن دو تماس گرفته است… موسوي‌نژاد گفت ميكائيليان به ضرب گلوله كشته شده و در يك فريزر در خانة مورد استفاده آن زنان قرار داده شد. به گفتة وي آنها زندانيان سابق بودند… موسوي‌نژا‌د گفت آنها در ضمن نقشه‌يي پيدا كردند كه آنها را به نقطة دفن ديباج رهنمون مي‌كند. با اين نقشه توانستند جسد را پيدا كنند كه از ناحيه گردن چاقو خورده بود. او گفت جلال اصفهاني صاحبخانه، در 29ژوئن در حال صحبت با شهبازپور و وافري بوده كه صدايي از طبقة دوم مي‌شنود. آن دو جلوي وي را براي تحقيق در مورد آن صدا مي‌گيرند ولي وقتي او در را باز مي‌كند انامي تپانچه‌يي را به طرف وي مي‌گيرد. او گفت: آنها با كمك يك جوان 30ساله دستها و پاهاي او را بسته و محل را ترك مي‌كنند».
چند سال بعد در جريان تشديد جنگ جناحها حقايقي غير قابل باور براي همگان افشا مي شود. هفته نامه اميد جوان در دي78 به دادگاه ساختگي رژيم براي محاكمه سه زن به اتهام قتل كشيشها مي پردازد و مي نويسد: ««كشيشها به‌وسيله محفل اطلاعات به‌قتل رسيدند و آن‌گاه از 3دختر به‌نامهاي فرحناز انامي، بتول وافري و مريم شهبازپور براي محاكمه استفاده شد».
روزنامه عصر آزادگان نيز به‌نقل از آخوند اشكوري درباره قتل كشيشهاي مسيحي مي‌نويسد: «وقتي بنا به‌گفته گنجي كشيشان مسيحي با آن طرز فجيع كشته مي‌شوند و بعد سه زن زنداني را به‌تلويزيون مي‌كشانند و اعترافات دروغين آنان را پخش مي‌كنند و بعد با محاكمه قلابي حكم عادلانه و تواٌم با شفقت اسلامي! صادر مي‌كنند، آيا باز اين عمليات محفلي و مربوط به چهارنفر بوده‌است؟» وي دربارة سكوت سردمداران رژيم در مورد قتلهاي سياسي نوشت: «با اين‌كه مدتهاست (حداقل از يكسال پيش) از انجام قتلهاي متعدد سياسي در طول يك‌دهه گذشته به‌وسيله برخي از اعضا يا عوامل وزارت اطلاعات يا احتمالاً نهادهاي ديگر سخن مي‌رود (قتلهايي كه به‌گفته برادر رئيس جمهور به‌حدود 80فقره مي‌رسد) اما چرا تاكنون هيچ مقام رسمي در اين زمينه اظهارنظر نكرده‌است؟… البته در مقابل اين سكوت، شواهد و قرائني دال بر صحت اين مدعا وجود دارد كه‌از‌جمله مي‌توان به سخنان مشهور آقاي حسينيان اشاره كرد. ايشان صريحاً اعلام كرد سعيد امامي معتقد به گردن‌زدن تمامي مخالفان بوده و در داخل و خارج صدها عمليات (آدم‌كشي) داشته است». اشكوري مي‌افزايد: «اگر اين مدعيات درست باشد و آدمكشيهايي در اين سطح و با اين تنوع (از نظر تيپ فكري و سياسي و جهات ديگر قربانيان) آن‌هم در طول حداقل يك‌دهه روي داده باشد، آيا در اين‌صورت باز هم مي‌توان قتلها را «محفلي» و آدمكشان را «خودسر» و انگيزه‌هاي آنان را «ضربه‌زدن به‌نظام» دانست؟ بديهي است كه حوزه تصميم و عمل از محدوده چند جوان خودسر و گردآمده در يك محفل كاملاً شخصي بسيار فراتر بوده و با هيچ منطقي نمي‌توان پذيرفت كه قاتلان محدود مثلاً چهار، پنج‌نفره در طول يك دهه پيوسته آدم كشته و دهها و احتمالاً صدهانفر را در داخل و خارج به‌قتل رسانده‌اند تا به نظام ضربه بزنند. اين چگونه ضربه‌زدني به نظام بوده است كه تمامي مقتولان از «دگرانديشان و مخالفان (واقعي يا توهمي) بوده‌اند؟ آيا تمامي اين تصميمها و عمليات به‌وسيله سعيد امامي صورت گرفته‌است؟ آيا مي‌توان قبول كرد مسئولان كشور از اين عمليات بي‌اطلاع بوده‌اند؟… وقتي صريحاً اعلام مي‌شود امامي عقيده داشته كه بايد گردن همه مخالفان را زد و عملاً نيز اين كار را مي‌كرده است. آيا باز مي‌توان پذيرفت كه هيچ مقامي از آن اطلاع نداشته‌است راستي چه كسي بايد به‌اين پرسشها پاسخ گويد؟»
حكومتي عصر آزادگان نوشت: ««در آن ايام مسألة قتل كشيشهاي مسيحي و وقايع مسجد فيض مشهد و درگيري با برادران اهل سنت زاهدان، كه به قتل جمعي از آنها منجر شد، نيز در جهان فشارها و اعتراضات سنگيني را متوجه ايران ساخت و متعاقب آن وقوع انفجار در حرم امام‌رضا(ع) در امتداد حوادث فوق مي‌توانست چنين نشان دهد كه جمهوري اسلامي ايران نيز مانند برادران مسيحي و اهل سنت قرباني توطئة خارجي مشترك هستند كه هدف آنها ايجاد كينه و خصومت ميان پيروان مذاهب مختلف است. لذا نگاه كنجكاوانه و شبهات متوجه يك‌گروه مافيايي در داخل را، به‌منبعي ديگر منحرف كند».
نشريه حكومتي ارزشها نوشت: «قتل‌عام كشيشهاي مسيحي و بمبگذاري در حرم امام‌رضا(ع) تحت عنوان تحكيم پايه‌هاي امنيت ملي انجام مي‌شد».
روزنامه ابرار در 5دي 78 با صراحت بيشتري مي نويسد: «طرح به‌دره‌افكندن اتوبوس حامل نويسندگان، قتل‌عام كشيشهاي مسيحي، بمبگذاري در حرم امام‌رضا(ع)، … گوشه‌يي از اقدامهاي همكاران و همفكران فلاحيان در وزارت اطلاعات بود كه تحت عنوان تحكيم پايه‌هاي امنيت ملي انجام مي‌شد».
رسوايي دروغهاي رژيم در متهم ساختن مجاهدين در قتل كشيشها باعث يك رسوايي بزرگ بين المللي براي آخوندها شد. به طوري كه لرد ايوبري در اين باره نوشت: « «تلاش هماهنگ براي نسبت‌دادن اين قساوتها به مجاهدين، به قصد شيطان‌سازي مقاومت و در عين‌حال خلاص‌كردن دولت از رهبران مسيحي مزاحم كه از تسليم شدن به ديكتاتوري خودداري مي‌كردند، بود. فرض بر اين بود كه بمبگذاري تروريستي در يك حرم مقدس به‌وسيلة همان زنان بيرحمي كه در رابطه با قتل كشيشان برايشان پرونده ساخته شد، مجاهدين را به‌طور مضاعف در صحنة داخلي و بين‌المللي بي‌اعتبار سازد. به‌رغم اين نيرنگ پيچيده، هيچ‌كس شرح رسمي (دولتي) رخدادها را قانع‌كننده نيافت. داستان سه زني كه متهم به كشتن اسقف ميكائيليان بودند، توسط آماتورها (تازه‌كاران) اختراع شده بود، و به‌راحتي به‌عنوان يك حيله افشا شد»( ايران ـ حكم مرگ ـ بررسي قتلها و پنهان‌كاريها، از اريك ايوبري، 2000، صفحه‌44).

ـ انفجار حرم حضرت امام رضا
انفجار حرم حضرت امام رضا در مشهد در 30خردادسال73 و انداختن آن به گردن مجاهدين از ديگر توطئه هاي وزارت اطلاعات بود كه صورت گرفت. بعد از انفجار خامنه اي در پيامي اعلام كرد: «دشمنان منافق و معاند و سنگدل با اين کار نشان مي دهند که به هيچ يک از موازين انساني پايبند نيستند و دشمني آنان با ملت غيور و مؤمن هيچ حد و مرزي نمي شناسد. منافقين کور دل و خائن نشان مي دهند که براي حريم مقدس اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام نيز، هيچگونه حرمتي قايل نيستند و زمان و مکاني به اين عظمت و قداست مانع و رادع خونخواري و ددمنشي و کينه سبعانه آنان نسبت به ملت ايران نيست». و به دنبال موج عظيم تبليغاتي و هوچيگري كاظمي به ميدان مي آيد و در مصاحبه با واحد مركزي خبر اعلام مي كند: «به‌دنبال دستگيري مهدي نحوي، يكي از عوامل اصلي بمبگذاري در حرم مطهر امام هشتم (ع)،‌و در پي مواجهة حضوري نامبرده با منافق بهرام عباس‌زاده، خوشبختانه سرنخ اصلي اين فاجعه آشكار شد و ابهامات موجود در مدت اختفاي وي برطرف شد و از متهم عباس‌زاده مجدداً اعترافات ارزشمندي اخذ گرديد كه تحركات ديگر سازمان از آن جمله‌اند. عباس‌زاده، مسئولين خود و منافق نحوي … را عذرا علوي و عليرضا گوينده و محبوبه جمشيدي معرفي كرده و اظهار داشت تيمهاي ترور و انفجار اخير، در پادگان ابوغريب واقع در سي كيلومتري غرب بغداد آموزش ديده و از نوار مرزي ايلام با كمك سازمان استخبارات عراق وارد كشور شده‌اند». (راديو رژيم (11مرداد73)
اين توطئه نيز در جريان تشديد تضادهاي باندهاي رژيم به صورت مفتضحانه تري رنگ باخت. بهزاد نبوي در اين باره گفته است: «آن ماجراي حرم امام رضا(ع) هم بحث ديگري دارد كه من درصدد طرح آن در اين‌جا نيستم، اصلاً مسأله طور ديگري است (درخواست توضيح بيشتر از ‌سوي حضار)، نخير، ما تازه عمل كرده‌ايم، نمي‌توانيم برويم آب خنك بخوريم…»(روزنامه كار و كارگر 18آذر77) اكبر گنجي نيز گفت: «تاريكخانه اشباحي وجود دارد كه در آن عاليجنابان خاكستري اطراق كرده و هم‌چنان به توطئه مشغولند. انفجار مشهد يكي از اقدامات آنان است. آنها مسجد اهل سنت را در مشهد خراب كردند كه به دنبال آن حادثه وحشتناك انفجار حرم امام‌رضا پيش آمد كه آن را به گردن منافقين انداختند.(روزنامه آريا ـ 13آذر78)

ـ قتل سعيدي سيرجاني:
خبر قتل سعيد سيرجاني در 4آذر1373 در مطبوعات رژيم منتشر شد. سيرجاني، درست يك سال قبل از آن، در آذر 1372 توسط وزارت اطلاعات دستگير شده بود. كشتن سعيدي در زندان توسط مقامات امنيتي از ديگر توطئه هايي است كه كاظمي در آن نقش فعال داشته است. در نامه اي كه از سيرجاني منتشر شد از يك «بازجوي عزيز» نام برده مي شود. بعدها روشن شد كه مصطفي كاظمي همان «بازجوي عزيز» بوده است.
عصر‌آزادگان كه از نشريات وابسته به‌خاتمي بود در مطلبي زير عنوان «اسرار مرگ نويسنده» نوشت: ‌«براساس اظهارات يكي از همكاران سعيد امامي نزد يكي از روحانيون شناخته شده و نمايندة تهران در مجلس شوراي اسلامي، سعيدي‌سيرجاني در زندان توسط سعيد امامي و با استعمال شياف حاوي پتاسيم كه منجر به سكته مي‌شود به‌قتل رسيده و با‌توجه به اين كه پزشكي قانوني نيز در همان زمان مرگ سيرجاني را ناشي از سكتة قلبي قلمداد كرد و مافياي خشونت از اين تأييد براي طبيعي جلوه دادن مرگ سيرجاني استفاده كرده است، مي‌توان گفت كه امروز درگذشت سيرجاني در زمرة قتلهاي زنجيره‌يي محرز شده است. بنابراين، موضوع سعيدي سيرجاني يكي از نمونه‌هايي است كه‌از طريق آن مي‌توان ارتباط كيهان را با قتلهاي زنجيره‌يي دريافت…» اين روزنامه سپس در مورد چگونگي استفادة وزارت اطلاعات از سعيدي‌سيرجاني براي نسبت‌دادن جنايت انفجار حرم امام‌رضا به مجاهدين نوشت: «در چنين شرايطي نامة دوم سعيدي‌سيرجاني براي مطبوعات از داخل زندان منتشر شد كه در آن ضمن اعلام تنفر از عاملان اين فاجعه تأييد و تاٌكيد ديگري بر نامة قبلي خويش داشته و در ابتداي آن مي‌نويسد: بنده شرمنده‌يي كه حتي يك سطر از آثارش را نمي‌توان يافت كه در آن توهيني به‌اسلام و تعريضي به‌تشيع نباشد. در اين نامه نيز نمونه‌هاي تاريخي از حملة روسها به گنبد امام‌رضا(ع) داده شده و در پايان مخالفان ايران را عامل اين فاجعه معرفي مي‌كند».
روزنامة عصر آزادگان مي‌افزايد: «پس از آن نيز روزنامة كيهان متني را تحت عنوان دست‌نوشته‌هاي سعيدي‌سيرجاني در مورد منافقين چاپ مي‌كند كه مقدمة كتابي است از خاطرات 3دختر متهم به بمبگذاري در حرم امام‌رضا كه ويرايش اين كتاب را سيرجاني در زندان به‌عهده گرفته است. هرچند سرنوشت اين سه‌متهم كه در مصاحبه‌يي تلويزيوني هم شركت كردند تاكنون نامعلوم مانده، اما تقويت موضوع ازطريق نوشتة سيرجاني معنايي ويژه داد و علاوه بر احساس نياز به جلب اعتماد و تقويت خبر اعترافات اين 3متهم، سيرجاني هم احتمالاً از پاره‌يي از جزئيات موضوع اطلاع يافته و اسراري را كه نبايد دريافته است»
عصر آزادگان سپس به صحنه‌سازي در وزارت اطلاعات براي قتل سيرجاني پرداخته و مي‌نويسد: «سيرجاني را به‌جبهه مي‌برند و فيلم، عكس و مصاحبه‌يي هدايت‌شده تدارك مي‌شود كه وقتي يك‌ماه بعد به‌قتل رسيد، بگويند او در‌اثر مشاهدة مناطق جنگي تكان خورده و تحول يافته و هم‌چنين به افكار عمومي گفته شود كه او ديگر زندان نبوده و آزادي سفر داشته است. اما در اين سفر هم او يك‌زنداني همراه با بازجو و تحت كنترل است نه فردي آزاد…»‌‌
عصر آزادگان ضمن اشاره به مقاله اي كه در روزنامة اطلاعات به قلم يك «دوست گمنام مرحوم سعيدي‌سيرجاني» چاپ شده ، مي‌نويسد: «اين مقاله تحت عنوان "در سوگ سعيدي بايد گريست" بنا بر قرائن موجود در متن آن، به قلم "سيد" يعني همان موسوي‌نژاد، مدير كل امنيت داخلي وزارت اطلاعات، نوشته شده كه چند ماه پيش خبر دستگيري سيرجاني و اتهامات او را اعلام كرده بود».


گوشه‌هايي از توطئه‌هاي وزارت اطلاعات عليه مجاهدين از زبان موسوي‌نژاد
كاظمي طي ساليان خدمتش در وزارت اطلاعات صاحب مناصب مختلفي بود. يكي از آنها مديركلي امنيت داخل و مسئوليت اداره كل التقاط بود. وظيفه اين اداره پيگيري مسائل و توطئه ها در رابطه با مجاهدين است. ذيلاً به برخي از موضعيگيريهاي كاظمي در رابطه با مجاهدين مي پردازيم:

اعتراف به‌عمليات تروريستي عليه مجاهدين در عراق
كيهان هوايي،14بهمن71: « موسوي نژاد مدير كل امنيت داخلي وزارت اطلاعات در تماس تلفني خبرنگار كيهان هوايي گفت: 40 تن از اعضا و هواداران سازمان مجاهدين كه با يك دستگاه اتوبوس براي گذراندن دورة آموزش نظامي و شركت در عمليات تروريستي عازم يكي از پايگاههاي اين سازمان در عراق بودند در بغداد مورد حمله يك گروه مسلح قرار گرفتند و تمامي آنها به هلاكت رسيدند. اين اتوبوس كه از سوي سپاه دوم نيروي زميني ارتش عراق براي انتقال 40 نفر از اعضا و هواداران گروهك رجوي به يك پايگاه نظامي در اختيار اين گروهك قرار گرفته بود، در بين راه با گروهي مسلح مواجه مي‌شود. به گفته شاهدان عيني اين گروه مسلح پس از پياده كردن راننده اتوبوس كه يك فرد عادي و غيرنظامي بود، سرنشينان اتوبوس را به رگبار گلوله مي‌بندند و پس از اطمينان از كشته شدن تمامي 40نفر، دهها قبضه تفنگ كلاشينكف و مقداري مهمات ديگر موجود در اتوبوس را با خود به غنيمت مي‌برند.
گفتني است كه طي 20 روز گذشته اين سومين بار است كه خودروهاي ارتش عراق در حال جابجايي افراد سازمان مورد حمله گروههاي مسلح قرار مي‌گيرند. بار اول يك خودرو متعلق به ارتش عراق حامل عناصر سازمان در منطقه "امام ويس" در استان "دياله" عراق هدف حمله مسلحانه قرار گرفت كه بر اثر آن چهار تن از عوامل سازمان كشته و هفت تن ديگر بشدت مجروح شدند. هم‌چنين هفته گذشته به هنگامي كه سه تن از اعضاي رده بالاي سازمان به همراه دو عضو استخبارات (سازمان امنيت عراق) در شهر كركوك در جلسه‌اي محرمانه مشغول گفت و گو بودند، بر اثر انفجار بمبي كه در يك كيف دستي جاسازي شده بود، دو عضو سازمان به هلاكت رسيدند و نفر سوم نيز مجروح شد».
روزنامة ابرار، 5ارديبهشت 73:«موسوي‌نژاد مديركل امنيت داخلي وزارت اطلاعات طي يك گفتگو با «ايرنا» منجمله اظهار داشت: «عملياتهاي مكرر در عراق برعليه منافقين نيز آن كشور را از حالت مأمن براي آنها درآورده و در لاك حفاظتي فرو رفته‌اند و كليه ترددهايشان حتي در بغداد مسلحانه است و ادامه اين روند كه حالت آماده و شبانه‌روزي دارد برايشان دشوار است چون در امان نيستند». جالب آن كه كاظمي از طرفي خود اين گونه اعتراف به انجام عمليات تروريستي در خاك عراق عليه مجاهدين مي كند اما ضمناً مدعي هم مي شود كه اين مجاهدين هستند كه در سركوب مردم عراق شركت داشته اند و شيعيان را جنوب و كردها را در شمال كشته اند. كاظمي گفته است: «به دليل همكاري علني گروهك رجوي با ارتش عراق در كشتار مردم بي‌دفاع اين كشور از جمله كردهاي مقيم شمال و شيعيان جنوب عراق شايد اين گروه مهاجم از معارضان عراقي باشد. گفتني است هواداران گمراه گروهك تروريستي رجوي در جريان سركوب اعتراضات مردمي در عراق، با اشغال پستهاي بازرسي در داخل عراق، حتي از انتقال كمكهاي غذايي و دارويي براي كردهاي شمال عراق نيز جلوگيري مي‌كردند و به همين دليل مورد نفرت شديد مردم اين كشورند. چندي پيش نيز راديو اتحاديه ميهني كردستان عراق ضمن اعلام خبر تاراج مواد غذايي و دارويي متعلق به مسلمانان عراق به اين عمل غيرانساني سازمان مجاهدين شديداً اعتراض كرده بود». (كيهان هوايي،14بهمن71)

طرح تهاجم تروريستي به‌مراكز فرانسوي در تهران
تلويزيون رژيم، اول آذر72: «به‌گفتة مديركل امنيت داخلي وزارت اطلاعات در پي سوقصدهايي به سفارت فرانسه و دفتر هواپيمايي اين كشور در تهران، با هماهنگي وزارت امور خارجه كشورمان و سفارت فرانسه تيم‌هاي تحقيقاتي وارد عمل شده و يكي از عناصر منافقين را كه در اين سوءقصد شركت داشت بازداشت كردند. با پيگيري‌هاي بعدي، دو تن از منافقين كه در طرحهاي خرابكاري مشاركت داشتند شناسايي و به‌هنگام خروج از مرز در استان ايلام در درگيري به‌هلاكت رسيدند. گفتني است در اين درگيري يك تن از منافقين به‌هلاكت رسيد و نفر دوم كه مجروح شده بود، اقدام به‌خودكشي كرد. به گفتة مديركل امنيت داخلي وزارت اطلاعات هدف از طراحي اين عمليات خدشه‌دار كردن چهره حزب‌الله و دادن رنگ و بوي تروريستي جهت فراهم نمودن زمينة تبليغاتي عليه نظام جمهوري اسلامي در غرب بوده است. موسوي‌نژاد هم‌چنين در مورد منافقيني كه داراي فعاليتهاي تروريستي هستند گفت: گفتگوهايي با سرويسهاي اطلاعاتي چند كشور جهت كنترل و استرداد آنها در جريان است».
خبرگزاري فرانسه، 30آبان 72:«مطبوعات به نقل از موسوي‌نژاد، رئيس بخش امنيت داخلي در وزارت اطلاعات تأكيد كردند كه مجاهدين "مي‌خواستند مسئوليت اعمالشان را به حزب‌الله نسبت داده و به روابط فرانسه ـ ايران ضربه بزنند و فرانسه را مجبور به اتخاذ اقداماتي"عليه تهران كنند. موسوي‌نژاد بدون دادن توضيحات دقيق در مورد اين "توطئه بزرگ" اعلام كرد كه "ديگر هيچ تهديدي عليه منافع فرانسوي" در ايران وجود ندارد، نيروهاي انتظامي و سرويسهاي اطلاعاتي اوضاع را در دست كنترل دارند.بنا به‌گفتة موسوي‌نژاد، مجاهدين "مي‌خواسته‌اند از فضاي نارضايتي قابل پيش‌بيني ايجادشده در حزب‌الله در اثر عمل نابخردانة فرانسويها در مورد پذيرايي از مريم رجوي" استفاده كنند».

۱۱/۲۱/۱۳۸۷

تخريب مزارها، نبرد تا آن‌سوي جهـان مردگان



اين مقاله در سال85 به مناسبت تخريب مزار زنده ياد احمد شاملو نوشته شده بود. اكنون خبر از تخريب خاوران مي رسد. نه جنايتي تازه براي شستن دستهاي خون آلود كه جنايتي مكرر، براي زدودن حافظه ها و يادها... اما هيهات كه ما هرچه را از دست بدهيم به اين آلزايمر فرهنگي تن نخواهيم داد.


سنگ
از تو
خاك بستاني شدن چه‌گونه آموخت؟
خاك
از تو
شيار پذيرا شدن چه‌گونه آموخت؟
«شعر سفر شهود شاملو»

تخريب چهارمين بارة مزار زنده‌ياد احمد شاملو قلب دوستانش را به‌دردآورد. سنگ شاعري را شكستند كه شعرش «ترجمان حيات» بود و مي‌دانست: «مرگ، پايان نيست». و «در آستانة» سفر از پيش ما، «انسان» را «دشواريِ وظيفه» شناخت.
هركس چيزي گفت، اما همه يك چيز ناگفتني را گفتند. چيزي ممنوع در جمهوري جنايت. اين جمهوري نه تنها دشمن زندگي و زندگان كه حتي ويرانگر مرگ و قاتل مردگان است. جمهوري كساني كه نه تنها زندگان را مي‌كشند كه دست از سر مردگان و كشتگان هم برنمي‌دارند و هرروز آنها را شكنجه كرده و براي هزارمين بار مي‌كشند. اين تخريب نشان از گسترة ميدان نبرد دارد. نبردي كه هزاران به‌خاك افتاده، در آن‌سوي مرگ، با مشتي «برآمده از قعر قرون» ادامه مي‌دهند. شاملو يكي از سرداران اين رزم بوده و هست. پس عجب نيست كه سنگش را بكشنند و خاكش را به توبره كشند…



ايراد آن پير شقاوت به سلف خود اين بود كه فقط گورستانهاي ما را آباد كرده‌است. اما چيزي نگذشت كه به نحوست وجود خود او و وحوش همراهش حالا ديگر گورستان آبادي هم نداريم. و حالا نه‌تنها مرگها و گورها صد برابر و هزار برابر شده كه آبادي هم از گورستانها رخت‌بربسته. نتيجه آن‌كه براي ما اين پرسش مطرح مي‌شود كه راستي پهنه نبردمان با مرگ انديشان حاكم تا به كجاست؟ پهنه‌هاي ناشناخته نبرد رخ مي‌نمايد. نبرد از زندگي شروع مي‌شود ولي به مردگان ختم نمي‌شود. زندگان اين خاك بر پليدي ارتجاع شوريدند و هريك به‌شكلي رفتند. رفتند و هميشه‌زندگاني انگيزاننده‌تر در دنياي آن‌سوتر شدند. اين است كه نبرد ادامه مي‌يابد.
بنياديترين تقسيم‌بنديها «بودن و نبودن» است. هميشه با «هست» و «نيست» درگيريم و دغدغه نابودن آزارمان مي‌دهد. اما نابودن انسان با مرگ انسان فرق دارد. تاريك انديشان مي‌انديشند كه با نوشاندن جرعه مرگ به انساني او را نابود مي‌كنند و عجبا كه انسان در ميدان نبرد براي آزادي به خاك مي‌افتد و يا بر سردار مي‌رود اما نابود نمي‌شود. جاودانه مي‌شود. يعني كه هزاربار زنده‌تر از گذشته برمي‌خيزد و نبرد را در بي‌مرگي مطلق ادامه مي‌دهد. و اين آن چيزي است كه جلادان نمي‌دانند و ميرغضبان نمي‌توانند بدانند.
وحوشي كه جوهر «درندگي» را در خود به اعلا درجه تقطير كرده‌اند، حتي قبرستانها را هم تاب نمي‌آورند. زشت‌تر از كفتاراني كه گورها را مي‌كاوند تا از گوشت مردگان شكمي‌پركنند. اينان گورها را ويران مي‌كنند نه براي سير شدني يا حتي ابراز نفرتي. و سنگي كوچك را برگور گمنامي‌نمي‌توانند تحمل كنند نه از اين‌رو كه خوي ويرانگري را به‌صورتي تاريخي از اجداد خونريز خود به ميراث برده‌اند. پتك بي‌محاباي مرگ هستند بر پيشاني مزارها كه سنگها را هم خونين دل مي‌كنند.
سهمگيني تراژدي، در برخورد نخست، تنها نفرت نهفته در آن‌را نشان مي‌دهد. اما در گام بعد، و از وراي نفرت نخست، ابعاد ديگري رخ مي‌نمايد. با هرنمونه لايه جديدي سرباز مي‌شود و عمق بيشتري از مسأله خود را نشان مي‌دهد. تنها با پتك و ميله و فرياد هياهوي نانجيبان نيست كه گورهاي هميشه زندگان اين خاك ويران مي‌شود. گرد نيستي و غبار نسيان همه جا را گرفته. آن چنان كه گويي يك تاريخ و يك فرهنگ محكوم به نابودي را، دهان‌بسته و دست در زنجير، به پاي دار مي‌برند.
در اين ميان شاملو نام‌آور صحنه رويارويي شده‌است. زيراكه دو طرف صحنه، او و «شب‌نهادان از قعر قرون آمده»، تكليف خود را روشن كرده‌اند. تعارفي نبوده و نيست. «دل پرتپش نورانديش» او را «وصله چكمه» خود مي‌خواستند و شاملو برايشان گفته بود:
« باشد! باشد!
من هراسم نيست
چون سرانجام پر از نكبت هر تيره‌رواني را
كه جنايت را چون مذهب حق موعظه فرمايد مي‌دانم چيست
خوب مي‌دانم چيست»(از شعر پيغام)
او حتي پس از مرگ نيز از تبار ضدزوال است. پس بسيار طبيعي است كه نه بر زنده‌اش رحم كنند و نه بر مرده و نه حتي بر سنگش. «شاعران» هار خود را عربده‌كشان به ميدان مي‌فرستند تا هر آن‌چه از لومپنيسم نهفته و آشكار را در خود گردآورده‌اند به‌صورت اظهارنظري سخيف به‌صورت شاملو تف كنند. يوسفعلي ميرشكاك در ياوه‌يي بي سر و ته باعنوان پرطمطراق «ستيز با خويشتن و جهان» در مطبوعات «حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي» مي‌لايد: «در مملکت ما رسم است که اگر فلانی فکر می‌کند فی‌المثل خوش‌تیپ است، خیال می‌کند درباره فقه و فلسفه هم باید اظهار لحيه‌‌يی کند. شاملو صدای گرم و دخترکشی دارد، پس محق است نقد سیاست و اخلاق و مذهب هم بفرماید. بنده می‌گویم شاملو غلط می‌کند راجع به صدر و ذیل آفرینش منبر برود. یارو می‌گوید فرهنگ کوچه را جمع کرده، خوب جمع کرده باشد. سپور محله ما هم زحمت می‌کشد، مگر هر کس نشست و آب آچار و آب زیپو الخ جمع کرد و بر آن قوائد (قواعد) دستوری نوشت هرچه گفت وحی منزل است؟ که بنشیند و آروغ بزند و بنده هم مثل شما هورا بکشم؟ این جناب مبالغ هنگفتی شارلاتان تشریف دارد. سال‌به‌سال به خرج علیاحضرت فرنگ می‌رفت خونش را عوض کند تا مبادا از فشار هروئین قالب تهی کند…» و چندي بعد «چيره‌دستان در حرفه كت‌بسته به مقتل بردن» به‌صورت ناشناس و آشنا بر مزارش مي‌ريزند و سنگش را مي‌كوبند و تكه‌تكه مي‌كنند. هردو از يك مقوله هستند.
اما شاملو در اين نبرد تنها نيست. چراكه نبرد، نبردي با هويت است. ديروزي دارد و امروزي. ناگزير فردايي هم خواهد داشت. بر ماست تا آغازش را بخوانيم و گسترة ميدان را بشناسيم.
در اين ميدان تاريك‌انديشان آمده از قعر قرون به سراغ بقيه مي‌روند. با نام و بي‌نام. بالا و پايين هم ندارد. هيچكس بعد از مرگ هم تأمين ندارد. حتي در جهان مردگان هم نبرد ادامه دارد. اين است كه حتي سنگ خواننده‌يي هم‌چون فريدون فروغي درهم ريخته مي‌شود و در بوكان بر سر مزار حسن زيرك هنرمند معروف و محبوب كرد رفته آن را ويران مي‌كنند. در اصفهان سراغ مردي مي‌روند كه در سي و هفت سال پيش در مسجد مصلاي «تخت فولاد» به خاك سپرده شده است. يكي از سايتهاي خبري نوشته است: «چندی پیش آرامگاه عبدالحسین سپنتا، پدر سینمای ناطق ایران، نویسنده، شاعر و روزنامه نگار برجسته ایرانی، شبانه با خاک یکسان شد، نبش قبر شد و به بقایای پیکرش بی‌حرمتی شد و چند‌متر آن طرفتر به‌نحوی توهین‌آمیز چال شد». كار به جايي كشيده مي‌شود كه از شدت تلخي گاه به يك طنز شبيه مي‌شود. منوچهر آتشي مي‌ميرد. شاعري كه در تمام مدت حاكميت آخوندها از هيچ‌گونه تأیيد و تعريفي از رژيم كوتاهي نكرد. آن‌چنان كه پاسدار ضرغامي‌(گزمة گماشته بر تلويزيون آخوندي) فقط چندماه پيش از مرگش او را به‌عنوان چهره ماندگار خود معرفي كرد، اما همين آتشي هم اجازه دفن در امامزاده طاهر تهران را نمي‌يابد. دربارة چرايش مي‌شود چك و چانه زد اما به‌هرحال گور كنده او خالي مي‌ماند تا چندي بعد م. آزاد(محمود مشرف تهراني) مي‌ميرد. اين بار م.آزاد را در گور آتشي مي‌خوابانند و معلوم نيست كه چند روز بعد سنگ مزار آزاد شكسته خواهد شد.
وقتي با شاعر بي‌آزار و وارسته‌يي چنين جفاكارانه رفتار مي‌شود آيا ويراني خانه عارف قزويني و پروين اعتصامي‌عجيب است؟ باد مرگي كه از جمهوري آخوندي مي‌وزد همه چيز را ويران مي‌كند. بنا بر اخباري كه خود رژيم منتشر كرده است خانه پروين اعتصامي‌در تبريز رو به ويراني است. سازمانهاي مثلا فرهنگي رژيم هم كاري جز تعلل و به گردن اين و آن انداختن ندارند. مثلاً قرار بوده‌است كه سازمان ميراث فرهنگي آن را بخرد و تبديل به موزه كند. اما زده زيرش و گفته بودجه ندارد. شهرداري و شوراي شهر تبريز هم دبه كرده‌اند. در قزوين خانة عارف قزويني وضعي مشابه دارد. هفته‌نامه تابان قزوين نوشته است: «خانه عارف قزوینی خراب شد. به همین سادگی و حتی شاید ساده‌تر از آن‌چه تصورش را بکنید و لازم هم نیست که بدانیم چه کسی این کار را کرده‌است».
اما صحنه منحصر به تخريب مزارها و شكستن سنگ گورهاي شاعران و هنرمندان نيست. مزار سرداران شناخته‌شدة آزادي اين خاك به بهانه‌هاي مختلف ويران مي‌شود. در 14 ارديبهشت ماه گذشته خبرگزاري ميراث رژيم گزارش داد: «مزار مشروطه خواهان تهران، پارکينگ و فضاي سبز مي‌شود» براساس اين خبر: «با اجراي طرح توسعه بيمارستان لقمان، مزار ملک‌المتکلمين و ميرزا جهانگير خان صوراسرافيل، روزنامه‌نگاران دوره مشروطه تخريب مي‌شود». دردآور است و با بغض بايد خواند. سرايداري که 30سال در اين آرامگاه خانوادگي زندگي‌کرده گفته است: «ياد ندارم در طول اين سالها، چه قديم و چه جديد مسئولي از سازمانهاي دولتي براي سرکشي به اين‌جا آمده‌باشند. حتي خانواده‌هاي اين دو نفر هم چندان رسيدگي نمي‌کنند».
صحنه نبرد گسترش مي‌يابد. يا اين‌كه دقت ما زياد مي‌شود و با ذره‌بين دقتي دقيقتر به ميدان نگاه مي‌كنيم. باد نابودي حتي بر گورستانها هم وزيدن مي‌گيرد. گورها هم ويران مي‌شوند. همه چيز در حال فناشدن است. بايد به اين حقيقت تلخ ايمان آورد. بايد باوركرد كه اين خاك، با تماميتش، با تمام زندگان و مردگان و ماندگانش درحال نابودي است. تا به اين نابودي ايمان نياوريم نمي‌توانيم عليه آن برخيزيم. برانگيخته نمي‌شويم. نمي‌توانيم به نبرد ادامه دهيم. هزل و غيرجدي، بر اين و آن، برچسب مي‌زنيم و بعد يك دفعه وقتي كه پتك بر سنگ شاملو فرودآمد، آه از نهادمان بلند مي‌شود كه اي داد و بيداد كه با فرهنگ اين مرز و بوم چه مي‌كنند. وقتي م. آزاد را در گور آتشي خواباندند حيرت‌زده به خود مي‌آييم كه چه شد و چه رفت. در حالي كه نگاهي به گورستانها هم اين باور تلخ را به ما تحميل مي‌كند. در اصفهان «تخت فولاد»ي، كه روزگاري يكي از دروازه‌هاي بهشت مي‌ناميدندش، با ۷۵هكتار مساحت و قدمتي پيش از ظهور اسلام و داشتن 400 بقعه تاريخي، حالا روزانه در حال نابودشدن است. خبرگزاري رژيم روز 16ارديبهشت گذشته از قول مدير حفظ آثار تاريخي و پاسداري سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري استان اصفهان نوشته است: «چند سالي است كه تخت فولاد به بهانه بهسازي و نوسازي رو به تخريب رفته‌است». هم او گفته: «در دهه‌هاي اخير نيز به دليل احداث ساختمانهاي دولتي، تصرف عدواني اراضي و تبديل آن به مدرسه، پايگاه هوانيروز، مغازه و ساختمان مخابرات، روند تخريب تخت فولاد تداوم يافت». به اين ترتيب «بقاياي محوطه تاريخي لسان‌الارض»، «بقعه يوشع نبي»، و تكاياي «تويسركاني»،«فال سراب»، «ابوالمعالي»، «شهشهاني» و «ريزها»» تخريب شده و «باغات مسير نهرهاي سنتي، قطع و درختان قديمي‌توت» به‌شدت آسيب ديده‌اند. «به بهانه ايجاد فضاي سبز،آب به زير قبور مؤمنين راه يافت و ديوار تكيه‌ها و اتاقهاي اين مكانها تخريب شد». با وجود اين مدير تخت فولاد از رو نمي‌رود و مدعي است: «سال گذشته تاكنون حتي يك مترمربع در تخت فولاد تخريب صورت نگرفته است». جالب اين‌جاست كه خودشان تخت فولاد را «يكي از گنجينه‌های تاريخي و مذهبي جهان تشيع» اعلام مي‌كنند كه مدفن بسياري از عرفا و بزرگان تشيع مي‌باشد. اما باد ويراني و فنا حتي بر مرده «بسياري از عرفا و بزرگان تشيع» هم مي‌وزد. نبرد در جهان مردگان هم ادامه دارد.
به تهران بازگرديم: ابن باويه وضعي بهتر از تخت فولاد ندارد. آرامگاه عشقي و دهخدا و تختي فرق چنداني با ساير گورستانها ندارد.
خاوران در عزلت و تنهايي روزهاي اندوه خود را سپري مي‌كند. خالي از زائران نيست. هرروز مادري، همسري، خواهري، برادري، حتي كودكي به‌زيارت عزيز به خاك شده‌اش مي‌شتابد. اما هم‌چنان بسياري گورها بي‌نامند و خاكها با شكمهاي برآمده و گاه پريشان نشان از داشتن امانتي مدفون دارند. نگاه عبوس و لزج پاسداران بر تك‌تك زائران مثل كابوسي وحشت مي‌آفريند. با وجود اين صداي ناله و نفرين و گاه شعار و فرياد سوگواران ديوارها را در مي‌نوردد و در فضاي شهر گم مي‌شود. خبرهاي بسياري از درگيري و دستگيري بوده و هست و خواهد بود. همه مي‌دانند كه خاوران در خاك خود اجسادي را نهفته دارد كه سياهترين جنايت ضدبشري خميني را با فتوايي تكان‌دهنده و شگفت رسوا مي‌كند. اين را بهتر از ما خود قاتلان و آمران و كساني مي‌دانند كه هريك به نحوي دست‌اندركار آن نسل‌كشي سياه بودند. و هم از اين رو بيشتر از ما در شتاب هستند تا شايد آثار جنايت خود را پاك كنند. اين پاك‌كردنِ پاك‌ناشدني، هر از گاهي به‌صورت يك توطئه خود را نشان مي‌دهد. توطئه‌يي كه داغها را تازه مي‌كند و صداهاي اعتراضها را برمي‌انگيزد. جنگ از جهان مردگان به وادي زندگان كشيده مي‌شود. اين بار زندگان به ياري مردگان مي‌شتابند. و دشمن قهار و جرار و كينه‌توز، كه نه‌تنها زندگان كه حتي مردگان را هم نمي‌خواهد دست به حمله‌يي پرمكر و نيرنگ مي‌زند.
اين‌بار طرحي براي «نوسازي يا ساماندهي» ارائه مي‌شود و داغداران مي‌دانند كه معناي واقعي اين «ساماندهي» تسطيح زمين است و از بين‌بردن گورها. به‌خصوص گورهاي جمعي پر از اجساد شهيداني بي‌نام و ناشناخته. هم از اين رو مادران اولين سؤالشان اين است كه: «پس تكليف كانالها چه مي‌شود؟ آيا اين بدان معنا نيست كه مي‌خواهند گورهای دسته جمعی يا به اصطلاح مرسوم ميان خودشان، كانالهايی را كه عزيزانشان پس از اعدام، با لباسهای تنشان و دسته جمعی دفن شده‌اند را از ميان بردارند؟» (از گزارش راديو دويچه وله). اين است كه بارها و بارها به‌نام خانواده‌ها اعلاميه‌هاي جعلي صادر كرده‌اند و هربار رسواتر از گذشته روسياه شده‌اند. همين راديو اظهارات خواهر يكي از شهيدان قتل عام67 را نقل كرده است كه: «دهه اول شهريور كه درخاوران بوديم، صحبت از اين بود كه اين‌جا را شهرداري و بهشت‌زهرا بيايند و به يك قبرستان عادی مبدل كنند. نامه‌هايی هم پخش شده بود در خاوران كه كلمات و ادبياتی داشت كه معلوم بود مال كسانی كه بچه‌هاشون اونجا خوابيده‌اند، نيست. درواقع ادبيات حاكميت بود كه به‌كار رفته بود و نوشته بودند عده‌يی موافقتند ما اين‌جا را به‌صورت قبرستان درآوريم اما عده‌يی معاند و مخالف اين‌كار هستند و نمي‌گذارند ما كار خود را بكنيم. به يكي از دوستان كه اطلاعات در رابطه با چندين مسأله خواسته بود، گفته بودند بله ما مي‌خواهيم اين‌جا را قبرستون بكنيم ولی خانواده‌ها اجازه نميدن و ما مي‌خواهيم كه شما پيگير اين كار باشين. اين خانم هم كه شوهرش در سال۶۷ اعدام شده، گفته بود اگر مي‌خواهيد تغييري بدهيد اين اختيار را بدهيد به خانواده‌ها كه بنای يادبود بسازند». اين‌بار لشگر زندگان نه رزمندگان مسلح كه زنان و مرداني داغدار هستند. انبوهي سوكوار كه با زخمي‌بر قلب و خوني بر جگر خاكها را گل گذاشته‌اند و بغضها را فرو‌خورده‌اند. اين‌بار با دلهاي سوخته و نگاههاي خشمناك به اعتراض برمي‌خيزند. «در صورت نياز ساماندهی آن بايد ابتدا نام و نشان، چگونگی و زمان اعدام، چگونگی و محل دفن تك‌تك عزيزانشان مشخص گردد و پس از آن خود خانواده‌های قربانيان درمورد بازسازی گورستان اقدام خواهند کرد». معنايي عميق و پيامي‌روشن. مي‌خواهند مردگان را به وادي زندگان بكشند. خفتگان هميشه بيدار خود را در آغوش بكشند و غرق بوسه كنندشان و با آنها به نجوا بنشينند. چيزي كه براي تاريك‌انديشان برآمده از قعر قرون قابل تحمل نيست. نبرد گستره‌يي بيشتر مي‌يابد.
خاوران يك سند است. اما چند كيلومتر آن‌سوتر سند ديگري وجود دارد كه شاهد تلخيهاي بسيار بوده است. سندي كه بهتر و گوياتر ما را به كشف روز آغاز نبرد رهنمون مي‌شود. در آن‌جاست كه سنگ بناي نبرد را خواهيم يافت. قطعه 33 بهشت‌زهرا.
بهشت‌زهرا بزرگترين گورستان تهران است. با 36سال سابقه. اين گورستان روزانه حدود 130انسان را در خود جاي مي‌دهد. به‌دلايل مختلف اين گورستان بزرگ نمي‌تواند ويرانكده باشد. در يك سويش قبر پير همة مرگ‌انديشان قرار دارد. با بارگاهي فرعوني كه حرمش مي‌نامند و پرچمي‌ربوده شده از بارگاه سرور شهيدان و اجناسي از امامي‌كه ضامن آهوان بود. هم از اين رو وظيفة اصلي مدير بهشت‌زهرا نه رسيدگي به اين وسعت 600هكتاري با نزديك به ده ميليون متوفی كه در واقع «شهردار جوار امام راحل» بودن است. و رسيدگي به قبور 30هزار قرباني جنگ ضدميهني 8ساله كه در قطعات مختلف آن دفن شده‌اند.
قطعه33 در يك گوشة اين وسعت درندشت قرار دارد. سندي تكان‌دهنده كه در ميان 6517نفر دفن‌شده در خود بيش از 120بزرگوار دهه پنجاه را درخود جاي داده‌است. همان كساني كه به‌قول شادروان شاملو «به عدل دست نايافته» انديشيدند و«زيبايي در وجود آمد» همان«دليراني دريا دل» كه چرب‌دستان در صنعت زيبا مردن بودند.
در اين ميان مي‌توان مجاهداني چون محمد حنيف‌نژاد سعيد محسن، اصغر بديع‌زادگان علی ميهن‌دوست، علی باكری، ناصر صادق، مصطفی جوان‌خوشدل، محمد كاظم ذوالنوار، مهدی رضايی و فداييان قهرماني چون «مسعود احمدزاده»، «حميد اشرف»، بيژن جزنی، محمد چوپانزاده، بهروز دهقانی، عزيز سرمدی، علی‌اكبر صفايی فراهانی، حسن ضياءظريفی، همايون كتيرايی، خسرو گلسرخی، كرامت‌الله دانشيان، و… را ديد. هريك «به چرا مرگ خودآگاهان» و سرداران و بزرگاني كه درخشيدند و مي‌درخشند. مقايسه عددي اين تعداد با مدفونان در بهشت‌زهرا مطلقاً به‌حساب نمي‌آيد. اما آنان همان كسان بودند كه «راه جهاد» و مبارزه گشودند. پيشتازاني كه آموزگاران انقلابيوني بودند كه راه را ادامه دادند. راهي كه سرنگوني ديكتاتوري سلطنتي را در بر داشت. در برابر آن بارگاه فرعوني افراشته شده، مزار اين شهيدان بسا حقير است. و براي كساني كه بخواهند عبرت بگيرند بسيار عبرت‌آموز. به‌همين دليل براي آخوندها غيرقابل تحمل. يعني كه بايد نابود شود. بهانه هرچه مي‌خواهد باشد. نام حنيف‌نژاد بايد حتي در گورستان هم حذف شود تا حافظه تاريخي مردم خالي بماند از عنصر انقلابي موحد مجاهد خلق. نام سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان و دهها مجاهد ديگر بايد حتي بر روي سنگها هم باقي نماند، و نام جزني و مسعود احمدزاده و دهها فدايي قهرمان ديگر كه برخلاف مصلحت‌انديشيهاي رايج، سد زمان را شكستند و با پاكبازي تمام راه مبارزه انقلابي را فتح كردند بايد نابود شود تا راه براي فرصت‌طلبي و سازشكاري تحت عناوين دهان پركن مختلف باز شود.
توطئه تخريب گور مبارزان و مجاهداني كه در قطعة 33بهشت‌زهرا دفن شده‌اند داستان تلخي است. هرچند برآن سنگهاي مقدس بايد هزار گور بي‌نام در دورترين مكانهاي دورتر و غريبتر را افزود. خفتگان بيدار در اين گورها آن‌چنان مظلومانه در زير حمله دشمن كينه‌‌جو و جرار قرار‌گرفته‌اند كه حتي روزنامه و مطبوعات حكومتي هم صدايشان درآمده‌است. گزارشهايي جسته و گريخته منتشر مي‌شود كه حاكي از عمق تضادي است كه در جامعه وجود دارد. اعتراضاتي كه به‌كرات در مورد ويران‌كردن قطعه33 بهشت‌زهرا برخاست بسيار عبرت‌آموز بود. هم خانواده شهيدان و هم روشنفكران شجاع و معترض به‌پا خاستند و هربار با خريدن هزار خطر برخود سكوت را شكستند و فرياد اعتراض را برداشتند. به گوشه‌هايي از بازتاب يكي از اين نمونه‌ها در روزنامه ايران، 20خرداد83 بسنده مي‌كنيم. گزارشگر روزنامه توصيف دردناكي از قطعه كرده و نوشته است:«قطعه۳۳، در حصاری سيمانی محصور مانده و تنها با بالا رفتن از چند پله فرسوده و آجری به برهوتی می‌رسی از قبرهايی كه بسياری از آنها حتی سنگ قبر هم ندارند چه‌رسد به تابلو و گلدان و درخت». در جاي ديگر آمده‌است: «در ميان قبور يكدست و متلاشی، يافتن نام و نشان صاحب قبر كاري است صعب و دشوار، تمام قبرها خلاصه و مختصرند. نام و فاميل و سال تولد و مرگ. بعضی از آنها آن قدر غريب و پرت افتاده‌اند كه دل بيننده را به درد می‌آورند و بسياريشان البته حتی همين سنگ قبر مختصر را هم ندارد. تك و توك هم هستند قبوری كه روزگاری تابلويی داشته‌اند و در اثر گذشت زمان و باد و باران زنگ زده و فرسوده شده‌اند و چيزی جز تابلويی سياه و پوسيده از آنها باقی نمانده است. قبرهايی هم هستند كه سنگ قبر ندارند و با اين حال، از حال و روزشان معلوم است كه بستگانشان هنوز به سراغشان می‌آيند و آنها را مراقبت می‌كنند. حتی يكی از آنها كه از نعمت سنگ قبر محروم بود را با سنگ‌ريزه و گل و خاك تزئين كرده‌اند».
با وجود اين، همين قطعه بي‌نام و نشان و ويران هم قابل تحمل نيست. اما انجام توطئه نياز به محمل و بهانه‌يي دارد. عمر هر قبر 30سال است. يعني بعد از 30سال مي‌شود قبر ديگري را جايگزين كرد. حالا شهيدان پيشتاز دهه پنجاه در اين خاك آرميده‌اند و بيش از سي سال از شهادتشان مي‌گذرد. پس دست مقامات باز است تا به بهانه نوسازي نام آنان‌را بر سنگ گورشان نيز برباد فراموشي دهند. اما همه مي‌دانند كه اين بهانه بسيار سخيفانه است. يكي از سايتهاي خبري در اين‌باره نوشت: «سازمان بهشت‌زهرای تهران ادعا دارد که با اجرای طرح بازسازی و ساماندهی (درواقع دو طبقه کردن قبرها) هیچ آسیبی به قبر پایین نمی‌رسد و تنها یک قبر جدید در بالای آن ساخته می شود که قابل خرید و فروش است. این اقدام بی‌شرمانه در ادامه طرحهای ضدملی در دست اجرایی چون آبگیری سد سیوند که منجر به نابودی آثار ملی ـ تاریخی ایرانیان می‌گردد، به هیچ روی قابل توجیه و دفاع نیست… قطعه33 بهشت‌زهرا بخشی از تاریخ و هویت ما است. با تخریب آن تاریخ ما را تخریب می‌کنند».
وقتي كه سنگ مزار شكسته شده حنيف را نگاه مي‌كني، انگاري به قلبي خونريز وارد شده‌يي. داغ و مظلوم و نجيب. صبور و پرتپش. استوار و سرشار از يقين. از هر تكه سنگ به يغما رفته‌اش هم ايمان مي‌بارد. هرتكه اين سنگ آدمي‌را به نيايش مي‌كشاند. زير لب زمزمه مي‌كني در اين نبرد مردگان نابود نشده‌اند. مردگان هستند. و فرق است بين مرگ و نابودي. مرگ تنها نوعي از بودن است. و نابودي يعني تباه‌شدن. به‌ياد مي‌آوري كه روزي مسعود رجوي گفت: «بعد از حنيف تصميم گرفتم ديگر بر هيچ چيز اين دنيا غصه نخورم». و حالا خرده سنگهاي مزارش به ما مي‌گويد: «زنده‌باد شادي، زنده‌باد زندگي» و شعله‌يي در تو افروخته مي‌شود. شعله خرد يك ايمان. ايمان به ادامة نبرد. ايمان به صبحي كه در راه است و ايمان به نامهايي كه عطرشان هنوز در بادهاي بهشت‌زهرا پراكنده است. و نبرد تا آن‌سوي جهان مردگان و خفتگان ادامه دارد. اين بار، اين ماييم كه مردگان تاريك‌انديش را رها نخواهيم كرد. زنده يا مرده‌مان. نبرد را از اين جهان آغاز مي‌كنيم و تا آن‌سوي وادي مرگ هم ادامه خواهيم‌داد. به‌درستي گفته‌اند كه «شاملو» نيازي به سنگ ندارد. مزار او سينة مردم داناست و دوامش برجريده عالم ثبت.
تخريب مزارها، از مزار شهيدان آغاز شد. كساني كه هريك به‌نحوي در رويارويي آشكار با نظام آخوندي به شهادت رسيده‌بودند. در ادامه، به تخريب مزار بزرگان فرهنگ و ادب و هنر ما منتهي شده و در ادامه تخريب مراكز مذهبي دراويش و ساير مذاهب را هم در برگرفته است. اعلان جنگ به كساني است كه هريك به‌شكلي و به‌زباني به آخوندها «نه» گفته‌اند. زخم پاشيدن به جراحت همه زندگان است كه راه بزرگان خود را ادامه مي‌دهند و اعلان جنگ با هميشه زندگان يك فرهنگ و يك مقاومت بزرگ فراملي است.
دريغ است كه ايران ويران شود. فراموش نكنيم وقتي اين امر تحقق مي‌يابد، يعني وقتي اين خاك كنام ددان و شريران مي‌گردد كه در قدم اول فرهنگ خود را از دست بدهيم. ممكن است ما در نبردهاي نظامي‌و سياسي شكست بخوريم. اما روح ما در برابر آخوندها به يك شكست تن نمي‌دهد شكست فرهنگي. اين گسترة نامتناهي نبرد با آخوندهاست.

۱۱/۱۷/۱۳۸۷

5چهره، آشنا و منفور(1)




(دربارة علي ربيعي و حسين شريعتمداري)














سه عكسي كه در بالا ملاحظه مي كنيد متعلق به علي ربيعي و خسرو تهراني است

طي سالهاي حاكميت نظام آخوندي برخي چهره هاي امنيتي و بازجويان و شكنجه گراني «توليد شده اند» كه به طور مستقيم هم آمر و هم عامل شكنجه و سركوب بوده اند. در ابتدا كسي آنها را نمي شناخت. ولي به دليل كثرت و افشاي جناياتشان، اكنون براي همگان چهره هايي آشنا و منفور هستند. هرچند كه بسياري از آنان به نهادهاي ديگر منتقل شده و براي خود عناوين ديگري دست و پا كرده‌اند.
قراردادن اين چهره‌ها در يك كاتاگوري مشخص به ميزان زيادي مشكل است. چرا كه رد پاي آنها نه در يك جا، كه در بسيار نقاط و تعداد متعددي از جنايات، و موضعگيريها و مسئوليتهايشان نه يك و دو، كه متنوع و گاه مختلف و بسيار متعدد بوده است. براين مجموعه بايد ضعف اطلاعات خودمان را نيز از وقايع پشت پرده شكنجه و سركوب در نظام آخوندي افزود. در نتيجه ما ناگزير هستيم براي فراموش نشدن نقش اين عده، علي الحساب، آنها را با نامهاي خودشان بناميم.
افرادي مثل محسن سازگارا، حميد رضا جلايي پور، مصطفي قنادها، از جمله اين عناصر هستند. هرچند مي توان فهرستي از اين قبيل شكنجه گران تهيه كرد، اما ما براي «پايمال نشدن حق آنان در روند شكنجه» به عنوان نمونه 5تن از آنان را انتخاب كرده و اشاراتي به آنان خواهيم داشت.


شلاق به دستي «از پنجره جامعه شناسي» «با نگاه امنيتي»
علي ربيعي(عباد) از جمله دست اندركاران شكنجه و سركوب بوده است كه طي ساليان اخير در مقاطع مختلف و حساس سياسي نامش برزبانها افتاده است.
او خود را نزديكترين فرد به خاتمي معرفي مي كند. به صورت اعلام شده هم، مشاور اجتماعي آخوند خاتمي و همه كارة دبيرخانه شوراي عالي امنيت رژيم بوده است. بسياري از قلم به دستان رژيمي در معرفي اش نوشته اند كه او «از پنجره جامعه شناسي و با نگاه امنيتي به مسائل نگاه مي كند». او هرگز منكر اطلاعاتي بودن خود نيست. حتي از آن دفاع مي كند و مي نويسد: «چندي قبل و در جريان برگزاري ششمين جشنواره مطبوعات يكي ديگر از مدعيان به‌اصطلاح "ارزشمدار" با آب و تاب از همين منظري كه رئيس مركز پژوهشهاي مجلس به قضيه و قضايا نگاه مي‌كنند، فرياد برآورده بود كه فلاني و فلاني كه مدير مسئول و نويسنده در فلان روزنامه هستند تا ديروز اطلاعاتي بودند و امروز پز روشنفكرانه مي‌دهند، گويي در نزد برخي از مدعيان ارزشمدار و مدافعان جبهة اسلامگرا هر كه در زمانه‌اي در وزارت اطلاعات، مشغول به‌خدمت بوده است، گناه كبيره‌اي انجام داده است».
اما براي اين كه ببينيم يك شكنجه گر «جامعه شناس» چگونه «با نگاه امنيتي» به مسائل نگاه مي كند اندكي درنگ كنيم.
او هم مثل اغلب شكنجه گران رژيم آخوندي وقتي از شكنجه‌گاهها به نهادهاي امنيتي منتقل شد «به تحصيلات خود ادامه داد» و مثل هريك عنواني را زيب سينة خود كرد. اگر آن يكي دكتر شد و آن ديگري روزنامه نگار و ديگري استراتژيست اصلاحات، ربيعي هم در جبهة اصلاحات نوع آخوندي کتابهاي «جامعه شناسي تحولات ارزشي» و «زنده‌ باد فساد! جامعه‌شناسي سياسي فساد در دولتهاي جهان سوم» مي نويسد و در سردبير روزنامه مي شود و در دانشگاه «خانه كار و كارگر»، كه ما نمي دانيم چه نوع دانشگاهي است، به تدريس مي كند. در حالي كه در واقع از چهره‌هاي مخوفي است كه در شكنجه و كشتار دستي تا به مرفق آلوده دارد.
ربيعي فعاليت سياسي خود را از شاخة كارگري حزب جمهوري اسلامي در كنار افرادي همچون «حسين كمالي» و «عليرضا محجوب» آغاز كرد. او از عناصر ثابت و اصلي خانه كار و كارگر بوده است. بعد از تشكيل وزارت اطلاعات مديريت كل اطلاعات آذربايجان غربي را به عهده داشته است و سپس معاون پارلماني همان وزارت خانه شد.
از خاطرات آخوند فلاحيان(وزير اطلاعات سابق رژيم) برمي آيد كه ربيعي مدتي هم استاد دانشگاه امام محمد باقر(زير نظر وزارت اطلاعات) بوده است. فلاحيان او را «استاد عمليات رواني» معرفي كند. فلاحيان در مصاحبه ديگري به نحوه خروج ربيعي از وزارت اطلاعات مي پردازد و مي گويد: «علي ربيعي از بچه‌هاي خانه کارگر و از بچه‌هاي چپ بود... يک مقطعي شد مديرمسئول روزنامة کاروکارگر. در عين حال در وزارت اطلاعات هم بود. ما بهش گفتيم ديگر نمي‌شود که در اطلاعات بماني. چون رفتي در يک گروه سياسي. يا آن را انتخاب کن و يا وزارت را. او هم خيلي با من بد شد... علي ايحال وقتي کنارش گذاشتيم آقاي حسن روحاني او را برد به دبيرخانه شوراي امنيت ... بعد از انتخابات آقاي خاتمي مي‌خواست او را وزير کار بگذارد و خيلي روي اين مسأله اصرار داشت... و در هر حال ربيعي وزير کار نشد... يکهو گفتند بشود دبير شوراي امنيت... بالاخره با لابي بازيهاي پشت پرده (قرار) شد که حالا رسماً دبير همين آقاي روحاني باشد ولي مسئول اجرايي شوراي امنيت عباد شود. البته اين پست عباد بسيار کليدي است در امنيت کشور...»( نقل از کتاب شنود اشباح نوشتة رضا گلپور صفحه‌۷۵۴. روزنامه جام‌جم 13خرداد1380- مصاحبه با فلاحيان)
او دبير ستاد به اصطلاح مبارزه با فساد در دولت خاتمي بود. حريفانش براي اين كه به او بگويند چندان هم از فعاليت ضد فساد او بي خبر نيستند نوك داده‌اند كه «شرکتي با نام «الفت» تأسيس كرده است «که به فعاليتهاي کلان و مشكوكي در زمينه‌هاي سياسي ـ اقتصادي دست مي زند»
اين قبيل هشدارها بي سابقه نيست. شيوه شناخته شده اي است كه رقيبان براي افسار زدن به طرف مقابل خود به كار مي برند تا گوشي دستشان باشد.
بعد از خروج از وزارت اطلاعات، ربيعي به خانه كار و كارگر رفت و در نشريه مربوط به آن ، به همين نام، مشغول گرديد.
بعد از روي كار آمدن خاتمي ربيعي در كنار او بود تا اين كه رسوايي قتلهاي زنجيره اي پيش آمد. ربيعي از طرف خاتمي عضو كميتة تحقيق معرفي شد. اين كميته قرار بود مركب از علي يونسي(رئيس وقت سازمان قضايي نيروهاي مسلح) و سرمدي(از وزارت اطلاعات) به مشاورت سعيد حجاريان و خسرو تهراني جريان قتلها را پيگيري كند. هرچند كميتة مزبور كاري انجام نداد اما سير تحولات به ترور حجاريان منتهي شد. در آن زمان ربيعي دبير شوراي عالي امنيت ملي بود. بلافاصله به عيادت حجاريان شتافت و پشتيباني خاتمي و دولت «اصلاحات» را از وي اعلام كرد.
ربيعي از خشن‌ترين بازجويان و شكنجه گران وزارت اطلاعات بود. وقتي هم چهره او افشا مي‌شود كه كسي مانند روح الله حسينيان خشونتش را بالاي خشونت محسني اژه‌اي بشمارد و بگويد: «...خشونت همين آقاي “وردي‌نژاد“ مدير خبرگزاري جمهوري اسلامي، همين آقاي “علي ربيعي“ با اسم مستعار آقاي «عباد»، من كه با شما همكار بودم. من بارها با شما سر خشونتتان با متهمين درگير شدم... آقاي «محسني‌اژه‌اي»(وزير اطلاعات دولت احمدي‌نژاد و از آمران قتلهاي زنجيره‌اي) به خاطر خشونت همين آقاي “عباد“ با متهمين استعفا داد و رفت. اينها آمده‌اند؛ شعار ضد خشونت سر مي‌دهند. واقعاً انسان نمي‌داند قسم “حضرت عباس“ را باور كند يا دم خروس را؟»( نقل از کتاب شنود اشباح رضا گلپور صفحه‌۷۳۰ ـ هفته‌نامه «يالثارات‌الحسين» ۲۹ مهر ۱۳۷۹، سخنان «روح‌الله حسينيان).»
با وجود اين ربيعي اصلاً كوتاه نمي آيد و در توصيف زحمات «كارمندان شريف وزارت اطلاعات» مي نويسد: «اما آن چه هدف اين سياهة دردمندانه است دفاع و جانبداري از شريف‌ترين، كم‌توقع‌ترين و پركارترين افرادي است كه در روزها و شبهاي بي‌نام و نشان، به‌تنهايي... به صيانت و حمايت از گوهرهاي بزرگي چون انقلاب، اسلام و كشور از جواني به پيري رسيدند و خود نفهميدند كه چگونه كاروان عمر گذشت».
لاريجاني كه در باند مقابل ربيعي قرار دارد، گذشت كاروان عمر امثال ربيعي را توضيح داده است. او در مطلبي با عنوان ««آنان كه در وزارت اطلاعات از جواني به پيري رسيدند» نوشت امثال ربيعي مخالفان را به «صلابه كشيده بودند». ربيعي متقابلاً به دفاع از اين «وزارت مظلوم» برمي خيزد و مي نويسد: «معنا و مفهومي در بطن اين تحليل نهفته است كه فرياد مي‌زند، يك‌دهه جانفشاني و ايثار يك قشر عظيم، كاركردي جز به صلابه كشاندن ديگران نداشته است، آيا نبايد بر تحليلهايي از اين دست… تأسف خورد». و نهايتاً اضافه مي كند: «اين درد را به كه مي‌توان گفت كه امروز جماعتي هر از چندي هماوا با معاندين براي جاانداختن برخي تحليلها از وزارت اطلاعات و كارمندان شريف و كم‌توقع اين وزارتخانه مايه مي‌گذارند و براي به‌دركردن حريف نام شريف اطلاعات را به‌گونه‌يي منفي تكرار مي‌كنند، راستي چه كساني درست يك‌دهه پيش كه مورد اشارة آقاي لاريجاني است از مرزهاي فكري و عقيدتي كشور و انقلاب دفاع مي‌كردند و روز و شب نمي‌شناختند و نمي‌شناسند و آيا انصاف است هراز‌چندي در روزنامه و جشنواره در قزوين و فلان مجلس براي هدم و حذف رقيب، سابقة ايثارگري برخي افراد را همپا با برخي تحليلهاي معاندين "به صلابه" و صلابه‌كشي تصوير كنيم؟ تا بر فرض بر‌رقيب فايق آييم؟»
ربيعي نوشت: «راستي چه چيزي براي نظام و دوستان آن باقي مي‌ماند اگر اين فرض را بپذيريم كه اطلاعات امام يا وزارت اطلاعات در زمان امام مخالفان، خطي خود را به صلابه مي‌كشيد؟! آن‌گاه پس بر‌اين منوال اگر رئيس مركز پژوهشهاي مجلس چنين قضاوتي دارد از دشمنان چه انتظاري مي‌توان داشت؟»
ربيعي در آخر نه تنها به دفاع از جلادان وزارت اطلاعات كه به تطهير خميني مي پردازد و مي نويسد: «امام حتي سيلي به متهم را برنمي‌تافتند و كارمندان حتي براي بازجويي معاندين با وضو بر‌سر كار حاضر مي‌شدند».

ربيعي از سردمداران توطئه
وقتي ربيعي صحبت از بازجوياني مي كند كه با وضو برسر «كار» خود حاضر مي شدند، مي‌خواهد بگويد كه خود اين كاره بوده است. اما اگر تمام زندگي و فعاليت اطلاعاتي اين بازجوي با وضو را خلاصه كنيم در توطئه عليه مقاومت و مخالفان «نظام» بيان مي شود. او در تمام توطئه‌هاي ريز و درشتي كه از سوي نهادهاي اطلاعاتي عليه مقاومت صورت گرفته است حضور مستقيم و فعال داشته است. اين توطئه‌ها تنها در داخل ايران و در رابطه با زندانيان و اسيران نبوده است. رضا گلپور كه اتفاقاً اجازة انتشار جلد دوم كتابش به نام «گفتگوي اشباح» با اعمال نفوذ ربيعي لغو شد در كتاب ديگري به نام «آقاي خاتمي هوشيار باش چشمهاي اطلاعاتي ات جانيان بين المللي‌اند» (صفحه148) مي نويسد: « همين آقاي عباد (علي ربيعي) مگر با طيفش و با هدايت «امير شهيدي» (علي منفرد) و با استفاده از منصور و موسوي ، سعيد شاهسوندي را از اعدام حتمي نجات ندادند و چند صد هزار دلار براي راه اندازي كتابفروشي اش در آلمان و خروج و اسكانش هزينه نكردند؟».
ذيلاً به يكي از اصلي ترين توطئه هايي كه رژيم زير نظر علي ربيعي عليه مقاومت ايران به اجرا درآمد اشاره مي كنيم.

يك ميليون دلار براي تأثيرگذاري بر روند قضايي پرونده مجاهدين در فرانسه
در ژوئن2003 دولت وقت فرانسه با يك زد و بند چند ميليارد يورويي كه توسط شيراك رئيس جمهور وقت و دومينيك ويلپن نخست وزير وي با رژيم آخوندي صورت گرفت به مقر مقاومت ايران در اورسوراز و چند خانه و مركز پناهندگان در پاريس حمله و 168تن از مجاهدين و هوادارانشان را دستگير كرد.
گذشته از ماهيت اين حمله توسط دولت شيراك، رژيم آخوندي دست به تلاشهاي بسياري مي زند تا از هرطريق ممكن برروند قضايي اين پرونده تأثير بگذارد. اقدامات گسترده از قبيل شكايتهاي متعدد و به كار گرفتن عناصر خودفروخته و طرح دعاوي گوناگون از جملة اين كارها است. اما تا آن جا كه اين مقوله به بحث ما مربوط مي شود همه اين توطئه‌ها زير نظر دستگاههاي اطلاعاتي رژيم صورت مي گيرد و بودجه آن هم زير نظر علي ربيعي، دبير اجرايي شوراي امنيت ملي، تأمين مي شود.
مقاومت ايران در 15ارديبهشت83 يك كنفرانس بزرگ مطبوعاتي در پاريس برگزار مي كند. در اين كنفرانس محمد محدثين، مسئول كميسيون خارجه شوراي ملي مقاومت، مي گويد: دستگاه اطلاعاتي رژيم از قبل از 17ژوئن2003 تلاش مي‌كند شكايتهاي متعددي عليه مجاهدين مطرح كند. هيأتهاي مختلفي را براي تحقيق و استمزاج به فرانسه فرستاده است. گزارشهاي آنها موجود است. اين گزارش سفر يكي از هيأتهاست كه يك مقام وزارت اطلاعات به‌نام شكرالله شكري به همراه يك وكيل ايراني به‌نام عباسي كه براي وزارت اطلاعات كار مي‌كند، به فرانسه آمده‌اند… در اين گزارش وكيل را با نام مستعار سعيد معرفي كرده است. در اين گزارش ضمن بيان جزئيات سفر تصريح مي‌كند كه ما بايد به يكي از سه راه كار يا تركيبي از آنها عمل کنيم: بايد به عنوان شاکي خصوصي وارد پرونده 17ژوئن شد (موضوع ورود به پرونده براي دستيابي به اطلاعات). يا اين‌كه افراد حقيقي در دادگاههاي فرانسه از مجاهدين شكايت كنند (همين راهي كه الان انجام شده است) و سوم اين‌ كه افراد حقيقي به دادگاههاي ايران شكايت كنند و مجاهدين مقيم فرانسه را غياباً محكوم كنيد… در وزارت اطلاعات يك ستاد ويژه براي مداخله در پرونده 17ژوئن تشكيل شده است. در اين ستاد افرادي از وزارت‌ خارجه هم حضور دارند. در شوراي عالي امنيت ملي رژيم علي ربيعي، معاون سابق وزارت اطلاعات و دبير اجرايي اين شورا اين موضوع را دنبال مي‌كند. كسي كه همين شكايت به اسم او انجام شده است قبل و بعد از ثبت شكايت بارها توسط مقامات وزارت اطلاعات توجيه شده است. بودجه اين فعاليتها توسط شوراي عالي امنيت تأمين مي‌شود. در اين متن سندي وجود دارد که به‌تاريخ 26شهريور82 و به امضاي علي ربيعي؛ وي براي مخارج قضايي در فرانسه خواستار اختصاص يافتن يک ميليون دلار از محل سهميه ارزي رياست‌جمهوري مي‌شود.
در اين زمينه نشريه مجاهد در شماره658 خود، در سال83 ، در مطلبي تحت عنوان «نقش ربيعي در 17ژوئن» نوشت: «بعد از يورش به‌مقاومت ايران در فرانسه و تشكيل پروندة قضايي، حكومت آخوندي يك كميته مركب از نمايندگان وزارت اطلاعات، وزارت خارجه، قوة قضائيه و سازمان ارتباطات اسلامي تشكيل داد كه زير نظر شوراي عالي امنيت ملي رژيم كار مي‌كند. الهام، سخنگوي قوة قضائيه به‌نمايندگي ازجانب شخص شاهرودي و قوة قضائيه در جلسات اين كميته شركت مي‌كند. اين كميته به‌عنوان يكي از كميته‌هاي فرعي شورايعالي امنيت، زير‌نظر ربيعي، دبير اجرايي شوراي امنيت تشكيل مي‌شود و وزارت اطلاعات در آن نقش محوري دارد. اين كميته 1500برگ سند از اكاذيب و دعاوي سراپا ساختگي و مدارك مجعول و دروغپردازيهاي عناصر نفوذي بريده‌مزدوران عليه مجاهدين را به‌عنوان اسناد، سرهم بندي كرده است تا در پيگيريها و اقدامات رژيم براي مداخله در پروندة 17ژوئن مورد استفاده قرارگيرد». در ادامه اين مطلب مي خوانيم:
« مسؤليت علي ربيعي و نقش محوري وزارت اطلاعات.
بعداز حادثة 17ژوئن، رژيم آخوندي شعبة‌3 مجتمع قضايي صادقيه را براي ثبت شكايات در نظر گرفت. ولي متعاقباً اين شعبه منحل و كلية پرونده‌ها به‌وزارت اطلاعات منتقل گرديد و از آن پس شكايت و پرونده‌سازي عليه مجاهدين مستقيماً زير نظر شوراي عالي امنيت رژيم توسط وزارت اطلاعات دنبال شده است. سردژخيم علي ربيعي (عباد) معاون قبلي وزارت اطلاعات و از مهره‌هاي مؤسس اين وزارت جاسوسي و آدمكشي رژيم است.
در‌حال‌حاضر كلية شكايت و موارد مربوط به‌پروندة دادگاهها فرانسه، مستقيماً به‌دست علي ربيعي، به‌عنوان دبير اجرايي شورايعالي امنيت مي‌رسد و وي بعد از بررسي آن‌را به‌كميسيوني در وزارت اطلاعات ارجاع مي‌دهد.
در وزارت اطلاعات كميسيوني در ارتباط با دادگاه فرانسه تشكيل شده كه تركيب آن از اعضاي وزارت اطلاعات، يك قاضي از قوة قضاييه، (احتمالاً نماينده‌يي از وزارت خارجه) است، اين كميسيون كلية كارهاي پرونده را دنبال مي‌كند، مسئوليت اين كميسيون باوزارت اطلاعات است و جلسات آن در وزارت اطلاعات تشكيل مي‌شود، مسئول حل و فصل امور اين كميسيون علي ربيعي است.
خط رژيم اين است كه در اين پرونده‌سازيها همه‌چيز را به‌اشخاص شاكي نسبت دهد و آنها را ولو با تطميع و تهديد جلو بفرستد. يكي از دستياران علي ربيعي كه تمامي شكايتها را بررسي وكنترل مي‌كند، در اين زمينه مي‌گويد: «كيس منافقين در فرانسه هيچ شاكي از طرف دولت جمهوري اسلامي ندارد، يكسري شاكي هستند، از كساني خودشان مستقيم مصدوم و مجروح شدند، يا اين‌كه ورثة شهدا هستند، اينها در نظر دارند كه با كمك‌گرفتن از يك وكيل فرانسوي طرح شكايت بكنند. هرگونه طرحي در اين زمينه بايد با وزارت اطلاعات هماهنگ شود چون آنها در كيس مستقيم دخيل هستند و دارند دنبال مي‌كنند».
به‌توصيه و تأكيد علي ربيعي، مهره‌هاي وزارت اطلاعات كه در اين زمينه فعالند، بسيار مراعات مي‌كنند كه با اسامي مستعار كار كنند تا سازمانيافته‌بودن اين اقدامات به‌اصطلاح قضايي برملا نشود و كوچكترين اقدامي بايد با ادارة حقوقي وزارت اطلاعات هماهنگ شود. حتي ارتباطات بخشهاي مختلف همين كميته نيز زير نظر وزارت اطلاعات است»

يك‌ميليون دلار بودجه براي مداخله در پرونده
شورايعالي امنيت رژيم آخوندي، در تاريخ 22‌شهريور82، نامه‌يي با‌شمارة‌4214 /82 تحت عنوان «پيگيري پروندة منافقين توسط محاكم قضايي فرانسه» و براي دريافت و تصويب بودجة ارزي به‌سازمان مديريت و برنامه‌ريزي كشور ارسال داشته است. علاوه براين در تاريخ 26شهريور نامة محرمانة ديگري با‌موضوع «پيگيري قضايي پروندة مطروحه در دادگاه فرانسه» و با‌شمارة 3614 /82 به‌سازمان مديريت و برنامه‌ريزي ارسال شده است. متن نامة 26شهريور82 را كه طي آن يك‌ميليون دلار بودجه براي اين‌كار درخواست شده، در زير ملاحظه مي‌كنيد:
بولتن داخلي وزارت اطلاعات ـ
شمارة 3726/دـ تاريخ 23/06/2003
«عمليات مذكوركه در نوع خود بي‌سابقه است، از بيش از دو‌و‌نيم‌سال قبل توسط سرويس امنيت داخلي فرانسه (DST) برنامه‌ريزي شده بود و جزئيات امر در جلسات تبادل سرويس مذكور براي ما تشريح مي‌شد. براساس برنامه‌ريزي به‌عمل‌آمده، 16نفر از اعضاي اصلي منافقين در فرانسه به‌جرم مشاركت در اقدام تروريستي محاكمه خواهند شد»

يك ميليون دلار بودجه براي مداخله در پرونده

شماره : 4236/82
تاريخ : 26/06/82
موضوع: پيگيري قضايي پرونده مطروحه در دادگاه فرانسه
با عنايت به تصميمات متخذه در شورايعالي امنيت در خصوص پيگيري قضايي مطروح در دادگاههاي فرانسه، كه براي تأمين هزينه‌هاي مربوطه مبلغ يك ميليون دلار از محل سهميه ارزي نهاد رياست جمهوري طي نامه شماره: 698/ 302 س ر مورخ: 02/06/82 اختصاص و مراتب به بانك مركزي جمهوري اسلامي ايران ابلاغ شود.
مسول اجرايي دبيرخانه شورايعالي امنيت
علي ربيعي




شريعتمداري: تيولداري تواب ساز





بسياري حسين شريعتمداري را تيولدار كيهان، از جانب ولي فقيه، مي دانند، اما او در واقع يكي از 40نفر مؤسسان وزارات اطلاعات، در رديف سعيد حجاريان، خسرو تهراني، محمد هاشمي(برادر رفسنجاني) و آخوند حجازي بوده است. ري شهري در مهرماه1363 آمادگي تشكيل وزارت اطلاعات را اعلام كرد. چند سال بعد حسين شريعتمدار با حكم علي فلاحيان به رياست گروه اجتماعي اين وزارت خانه منصوب شد.
پيش از آن شريعتمداري در راه اندازي سپاه نقش داشت و در دفتر سياسي آن، مسئوليت تهيه بولتن مخفي «رويدادها و تحليل» با او بود.
سابقة سياسي شريعتمداري به زمان شاه برمي گردد. او در سال54، از زندانيان مرتجع شناخته شده بندهاي سياسي زندان قصر بود.
شريعتمداري در سالهايي كه ميراث كيهان را با خود يدك مي كشد نقش يك چاقوكش مطبوعاتي را براي ولي فقيه بازي كرده است. «شعبان بي مخ»ي كه برسرگذر ايستاده و در دستي قداره و در دست ديگر قلم را تبديل به سلاحي براي سركوب هرمخالفي، حتي مخالف درون باندي خود ولي فقيه، كرده است. بسيار روشن است كه در اتاقهاي «تمشيت» و «شعبه هاي بازجويي»، هم قداره و هم قلم به كناري افتاده و در هردو دست شكنجه‌گر شلاق جاي مي گيرد. چهره مخوف و واقعي اين قبيل جلادان را بايد در پستوها و دهليزها و تاريكخانه هاي زندانهاي آخوندي بازشناخت.
اما واقعيت اين است كه شريعتمداري به رغم تمام عربده كشيهايش، فردي است بسيار ضعيف النفس، متملق و چاپلوس. كافي است به نمونه زير كه از مصاحبة خودش نقل مي كنيم توجه شود تا علاوه بر پيوندهاي ارتجاعي اش با خميني گوشه اي از خصوصيات مشمئز كننده فردي اش را درك كنيم. شريعتمداري در مصاحبه با پايگاه اينترنتي حزب الله! تحت عنوان «مدير مسئول كيهان از حسين شريعتمداري مي گويد» خاطره اي از دوران كودكي اش نقل كرده و گفته است: دانش آموز دبيرستان بودم. حضرت امام رضوان الله تعالي عليه بعد از اين كه به زندان افتادند، آن موقع براي مدتي از زندان آزاد شدند كه پس از آن نيز به تركيه تبعيد شدند. وقتي كه ايشان از زندان آمدند، به قم رفتند. در همان منزلشان كه امروزه به عنوان يكي از آثار ماندگار تاريخي حفظ مي شود. در هرحال ما به آن جا رفتيم براي اين كه ابعاد فضاي حاكم برآن زمان را درك كنيم اين خاطره را خدمتتان مي گويم كه ما معمولاً در همه هيأتها شركت مي كرديم، آن زمان ازمسجدها نيز يك هيأتي راه افتاد كه به سمت قم و منزل حضرت امام برود.من هم خيلي مشتاق بودم كه همراه اين هيأت باشم. مرحوم پدرم هم كه آن موقع شوق سفر را در من ديد آن موقع بيست تومان كه هزينه سفر بود در اختيار من گذاشت! ببينيد اصلاً حضور در آن جا هم يك جذبه ملكوتي و روحاني داشت و هم راهگشا و تعيين كننده بود. وقتي كه ما وارد قم شديم من در آن جمع از همه كوچكتر بودم. وقتي كه خدمت حضرت امام رسيديم كوچه و حياط منزل ايشان مملو از جمعيت بود و عده يي هم يك صف درست كرده بودند كه به پنجره اتاق حضرت امام مي رسيد كه از آن پنجره حضرت امام دست مباركشان را بيرون گذاشته بودند كه هركس كه مي آمد مي بوسيد و مي رفت. من هم همراه جمعيت آمدم دست حضرت امام را بوسيدم منتها چون به هرحال كوچك و كم سن و سال بودم ديگر همراه جمعيت نرفتم بيرون مجدداً از لاي جمعيت بيرون رفتم و براي بار دوم نزديك پنجره آمدم پيشنماز مسجد ما مرحوم آيت الله مجد كه خداوند رحمتشان كند داخل اتاق كنار حضرت امام نشسته بودند. وقتي كه ديدند من براي بار دوم آمده ام با چشم اشاره به من كردند كه مي توانم از آن طرف وارد اتاق شوم. براي من اين ماجرا خيلي خاطره انگيز است و من آن را يك موهبت الهي تلقي مي كنم. وقتي وارد شدم همان جا كنار حضرت امام نشستم براي حضرت امام چاي آورده بودند، حضرت امام مقداري از چاي را نوشيده بود وكمي هم ته استكان باقي مانده بود. من دقيقه شماري مي كردم كه باقي مانده چاي ايشان را به عنوان تبرك بخورم و البته همين كار را هم كردم كه حضرت امام هم خنده شان گرفت و يك دستي هم برسر من كشيدند» (نقل از روزنامه همشهري 8شهريور1381)
حال خوبست به چند سال بعد برويم و ببينيم همين موجود فرومايه كه افتخارش سركشيدن ته مانده چاي خميني است بعد از ورود به وزارت اطلاعات و زماني كه شلاق به دست مي گيرد تبديل به چه جانوري مي شود. اكبر گنجي در مقاله اي با عنوان«تا آن زمان كه پرده برافتد چه ها كنند؟» (روزنامه آزادگان 25آذر78) درباره حسين شريعتمداري گوشه هايي از برخوردهاي او را ذكر كرده است. در اين مقاله مي خوانيم:
«1ـ ح. شريعتمدار(ي) به‌وسيلة سعيد اسلامي سه‌نوبت در برنامة هويت حاضر و اهداف او را پي مي‌گرفت
2ـ برادر حسن، زندانبان و برادر حسين، بازجوي ويژة «تواب‌ساز» بودند. بازجويي از مهندس عزت‌الله سحابي و تهيه فيلمي كه در برنامة هويت از وي پخش شد، به‌وسيلة ح.شريعتمدار صورت گرفت. (پاورقي: چگونه سعيد امامي اجازه داد برادر حسين از متهمان در اختيار معاونت، بازجويي به‌عمل آورد؟ چرا از وي براي براندن متهمان استفاده مي‌كرد.)
شريعتمدار(ي) بسياري از توابان راه‌كارگر، پيكار، چريك فدايي و مجاهد خلق را در جاهاي مختلف عليه روشنفكران به‌كار گرفت. موضع من(گنجي) موضع مخالف با گفتگوي انتقادي با مخالفان نيست. بلكه وقتي شريعتمدار از نفوذ ضدانقلاب در مطبوعات سخن مي‌گويد، خود چگونه از توابان عليه دگرانديشان استفاده مي‌كند؟ در آينده ليست تواباني كه شريعتمدار در جاهاي مختلف از آنها استفاده مي‌كند، را اعلام خواهيم كرد.
3ـ علي فلاحيان از آغاز صدارت بر وزارت اطلاعات گروههاي مختلف سياسي،‌اجتماعي،‌فرهنگي و…‌تشكيل داد كه از نظر اداري سطح آنها از مديركل بالاتر بود. ‌ح. شريعتمدار با حكم علي فلاحيان به رياست گروه اجتماعي وزارت اطلاعات منصوب شد. ‌ح.شريعتمدار با توجه به سابقة كار در «دفتر سياسي» در «بولتن‌سازي» خبره و داراي تجربه فراوان بود. ‌لذا در وزارت اطلاعات در بولتن سازي عليه روشنفكران و توجيه نظرية تهاجم فرهنگي به‌كار گرفته شد.
4 ـ در دوران وزارت فلاحيان‌، حسين پزشكپور و بني‌احمد طي نامه‌يي جهت ورود به كشور درخواست امان‌نامه كردند. فلاحيان رسيدگي و تصميم‌گـيري را به شريعتمدار ارجاع مي‌نمايد. نامبردگان پس از ورود به كشور به اتاق ويژة هتل هما هدايت و در آن‌جا ح. شريعتمدار به‌همراه(‌پ‌ـ‌ج) به‌مدت چهل وهشت ساعت با آقايان گفتگو كرده و در نهايت ضمن موافقت با صدور امان‌نامه، متذكر مي‌شوند كه نيازي به مصاحبة تلويزيوني خودزني وجود ندارد.
آقاي ح.شريعتمدار مدعي است حزب پان‌ايرانيست از طريق پزشكپور عامل آشوبهاي تيرماه سال جاري است. لذا از وزير كشور (آقاي موسوي‌لاري) مي‌پرسد نامبرده چگونه وارد ايران شده است؟ اما خود بهتر از هركس مي‌داند كه پزشكپور با نظر ح.‌شريعتمدار وارد كشور شده است. از اين‌رو اگر چارچوب تحليلي شريعتمدار پذيرفته شود، بايد او را به‌عنوان عامل اصلي آشوبهاي تيرماه بازداشت و محاكمه كرد.
5 ـ ورود تيمسار ح.شريعتمدار(ي) به روزنامه[…] به‌قصد كنترل و امنيتي‌كردن عرصة فرهنگ صورت گرفت. تقليل فرهنگ به تبليغات و توجيه خشونت و سركوب مخالفان از لوازم همين پروژه است»
در اين مقاله صحبت از دستگيري و بازجويي رهبران نهضت آزادي مانند عزت الله سحابي و صباغيان شده است. عزت سحابي در اين باره مي گويد: «شريعتمداري سرپرست تيم بازجوئي از 23 نفر از افراد ملي ـ مذهبي بود که در سال 1369 بازداشت شدند. در زمان بازجوئي در سلول زندان نيز ما چشمانمان بسته بود و بازجوي خود را نمي ديديم... من و آقاي عبدالعلي بازرگان شکنجه فيزيکي نشديم اما اکثر دوستان مورد آزار و شکنجه بدني قرار گرفتند (روزنامه فتح 16دي1378) شريعتمداري در برابر اين افشاگريها ابتدا گفت: «تأسف مي‌خورم كه چرا ثواب بازجويي در نظام در نامة اعمالم ثبت نشده است»، و يك قدم بعد اضافه كرد: «براي حسين شريعتمداري چه‌افتخاري بالاتر از اين‌كه در توفاني‌ترين روزهاي عمر انقلاب، پروژة توابسازي را در زندانهاي كشور به‌كار بست».
در يكي از اطلاعيه‌هاي كميسيون امنيت و ضدتروريسم شوراي ملي مقاومت به بخش ديگري از كارهاي شريعتمداري اشاره شده است كه مختصر آن را نقل مي كنيم: «وزارت اطلاعات براي پيشبرد مأموريتها و“تبليغات ويژه“يي كه به‌سعيد امامي سپرده شده بود، “مركز پژوهشهاي كيهان“ را تحت‌نظر پاسدار حسين شريعتمداري، مدير مسئول روزنامة كيهان، تأسيس كرده است
مأموريت اصلي اين مركز عبارت است از:
ـ انتشار «اخبار ويژه»
ـ تهيه و انتشار جزوات اطلاعاتي‌ـ تبليغاتي عليه گروههاي سياسي، مخصوصاً مجاهدين و شوراي ملي مقاومت ايران
ـ تهية «برنامه‌هاي ويژة» راديو‌تلويزيوني به‌كمك سازمان راديو‌تلويزيون
مركز پژوهشهاي كيهان»، براي تهية جزوات و كتابهاي مورد نظر، علاوه‌بر استفاده از پرونده‌هاي زندانيان و اسنادي كه در زير شكنجه از آنها گرفته شده، بر‌اساس طرحهاي مشخص، به‌توليد برنامه‌هاي تلويزيوني مورد‌نظر وزارت اطلاعات مي‌پردازد
سريال تلويزيوني «هويت» كه در سال‌74 از تلويزيون رژيم پخش شد و در آن به‌قول كيهان «پشت صحنه و هويت اصلي جريانهاي ضدانقلاب به‌طور مستند افشا شده بود» ، توسط سعيد امامي در «بازداشتگاه توحيد»، بند209 اوين و خانه‌هاي امن وزارت اطلاعات، توليد و تماماً توسط شريعتمداري كارگرداني شده است.
دو‌پاسدار به‌نامهاي حبيب‌كريمي و جمشيد صداقت‌نژاد، از شكنجه‌گران زندان گوهردشت كه از زندان مزبور با شريعتمداري همكاري داشتند و هم‌چنين بحرالعلومي، سركردة يك ‌گروه چماقدار و نيز تعدادي از زندانيان در‌هم‌شكسته و خائن كه به‌همكاري كامل با وزارت اطلاعات كشيده شده‌اند،از جمله افرادي هستند كه در «مركز پژوهشها» به‌كار گرفته شده‌اند».
يادآوري مي كنيم كه در سال64 شريعتمداري با نام مستعار حسيني همراه حسن شايانفر (با نام مستعار معصومي) در اوين پروژه تواب سازي را پي مي گرفتند. با تشكيل دفتر پژوهشهاي كيهان، شايانفر به عنوان مدير دفتر و مسئول قسمت تحقيقاتي دفتر خامنه اي مشغول به كار شد. در اين پروژه حسين لاجوردي(پسر اسدالله لاجوردي و از جمله افرادي كه در قتل فروهرها حضور مستقيم داشت) با شريعتمداري همكار و همراه است.
شريتعمداري در كيهان از دستي باز و بودجه اي فراخ براي پيشبرد سياستهاي خود، كه همان سياست سركوبگرانه ولايت فقيه است، برخودار است. بودجه‌يي كه در قدم اول شگفت آور و تا حدي باورناكردني به نظر مي رسد. به يك نمونه از اين دست اشاره مي كنيم:
وزارت ارشاد آخوندي بودجه اي دارد براي كمك به مطبوعات كشور. در 3مرداد73 معاون مطبوعاتي و تبليغاتي اين وزارتخانه ميزان اين كمك را 27ميليون دلار ارز اعلام كرد و مدعي شد: «كمكهاي وزارت ارشاد به‌مطبوعات در سال جاري در مقايسه با سال گذشته 300ميليون تومان افزايش يافته» حال ببينيم از اين مبلغ چقدر به كيهان شريعتمداري، كه به گفته شمس الواعظين يك روزنامه اطلاعاتي است رسيده است. معاون وزارت ارشاد گفته است: «در سال1378 هم يك‌ميليون و 625هزار دلار يارانة‌ ارزي و ريالي به‌ روزنامة‌ كيهان پرداخت شده و اين روزنامه‌ طي دو‌سال اخير يكهزار و 350تن سهمية‌ كاغذ گرفته‌ است. روزنامة‌ مذكور طي دهة‌ گذشته‌ مجموعاً 105ميليون دلار و يك‌ميليارد و 600ميليون تومان يارانة‌ ارزي و ريالي دريافت كرده است». اما همين مبلغ هم كفاف هزينه‌هاي شريعتمداري را نمي‌دهد. بنا به گزارش ستاد فرماندهي مجاهدين در داخل كشور در سال78 ، باند «تواب سازان» چنگ در صنايع پتروشيمي فرو برده اند. شريعتمداري فروش مواد پتروشيمي يك شركت بازرگاني به نام «پي.سي.سي» را به تيول خود اضافه كرده است. اين شركت در لندن، مسكو، توكيو و شارجه شعباتي دارد. كار شركت وارد كردن توليدات پتروشيميايي است. شريعتمداري با بند و بست با منابع داخلي و دلالاني مانند شركت بالين سوئيس ساليانه 600ميليون دلار توليدات پتروشيمي را با 25درصد تخفيف وارد كرده و به فروش مي رساند. طرف اصلي اين خريدها خانوادة «علاقمندان» از سران باند مؤتلفه بوده است.
از اين طريق است كه شريعتمداري با در اختيار داشتن تمام امكانات چاپ و نشر روزنامه كيهان، بيشترين سهم از ساير مطبوعات كشور را هم به خود اختصاص مي دهد تا عليه هرآن كس كه ذره‌يي مخالفت با شكنجه‌گران دارد نفس كش بطلبد و چاقوكشي كند. صفار هرندي (وزير ارشاد احمدي نژاد و همكار شريعتمداري در كيهان) هنگام دادن جايزه «روزنامه نگاران مسلمان» به او، او را «مدير مسئولي كه بيشترين و مؤثرترين سرمقاله‌ها را نوشته است» معرفي كرد. البته دادگاهها و كميته‌هاي حقيقت ياب آينده بايد پاسخ اين را بيابند كه شلاقهاي او بربدن اسيران مؤثرتر بوده يا سرمقاله‌هاي هيستريكش عليه روشنفكراني نظير همچون شادروان غلامحسين ساعدي و احمد شاملو؟

اعتراف شريعمتداري به‌پروژة تواب‌سازي در زندان اوين





حسين شريعتمداري، در گفتگو با خبرگزاري رژيم(ايسنا) در روز 25‌بهمن‌81، اعترافاتي دارد كه بايد آن را براي ثبت در سينة تاريخ حفظ كرد. ما عين عبارات و جملات خود او را نقل مي‌كنيم تا در آينده به صورت كاملتري به دادگاههايي كه او و امثال او را محاكمه خواهند كرد عرضه شود. او گفته است: من بعد از انقلاب چون در دفتر سياسي سپاه بودم، بعضي وقتها پيش مي‌آمد كه بعضي از سران گروهها دستگير مي‌شدند يا قرار مي‌شد با آنها صحبت شود، افرادي مي‌رفتند و با آنها صحبت مي‌كردند، از‌جمله من… در زندانها، يك ديدگاه‌اين بود كه كساني كه زنداني مي‌شوند ديگر آدم‌بشو نيستند. اما ديدگاه ديگر اين بود كه كساني‌كه زنداني مي‌شوند، فريب يك جريان و گروهي را خورده‌اند… در جلسات زيادي مي‌رفتم، چه به‌صورت فردي و چه به‌صورت گروهي با آنها صحبت مي‌كرديم… شريعتمداري دربارة وحشت زندانيان از وي نوشت: حتي من خودم به‌آنها مي‌گفتم كه شما اگر نگرانيد، مي‌توانيد سؤالهايتان را با دست چپ بنويسيد و مستقيم هم آن را به‌ما ندهيد، آن را در گوشه‌يي بگذاريد، يكي از نگهبانها آن را بياورد…» شريعتمداري دربارة يك دوره از خدماتش در زندان اوين، گفت: «آقاي مجيد انصاري در مقطعي مسئول زندانها شدند. ايشان با بنده تماس گرفتند، گفتند كه "من ديدگاه تو را مي‌دانم… دلم مي‌خواهد بياييد در زندان با هم همكاري كنيم. من‌هم همين نظر را دارم". بعد از تماس آقاي مجيد انصاري و اصرار ايشان، من به‌اتفاق دو سه تا از بچه‌هاي ديگر به‌آن‌جا رفتيم. رفتن ما چند سالي ادامه داشت كه هفته‌يي دو يا سه روز به‌آن‌جا مي‌رفتيم. من معمولاً بعد‌از‌ظهرها مي‌رفتم اما بعضي از دوستان هفته‌يي دو ـ سه روز از صبح مي‌رفتند… البته به‌شدت مورد انتقاد كساني بوديم كه معتقد بودند آنها آدم‌شدني نيستند و به‌ما انتقاد مي‌كردند كه چرا آنها را پررو مي‌كنيد. البته مي‌خواهم تحفظ كنم و اسم آنها را نبرم. يك دفعه به‌آنها گفتم كه ممكن است بالأخره‌ از شما اسم ببرم. يادم هست كه مباحثه‌يي داشتم و صداي ضبط شده‌اش را دارم كه يكي دو تا از همين آقايان كه از نيروهاي مطرح اين روزها در جناح به‌اصطلاح چپ هستند. (البته من تقسيم‌بندي چپ و راست را قبول ندارم و آنها را راست افراطي مي‌دانم، چون تمام ويژگيهاي راست افراطي را دارند) من به‌آنها مي‌گفتم مگر امام نمي‌فرمايد "اينها (زندانيان) گناهكاراني هستند مثل خود ما؟" خب، اين بندگان خدا، طرف يك اعلاميه خوانده كه نمي‌دانسته چه بوده… يك دفعه قرار بود كه يك سري از نشريات قبلي آنها [مجاهدين] را به‌زندان ببرم اما آن هفته يادم رفت و هفته بعد قرار شد ببرم. چند نفري خبر را به‌بيرون داده بودند، نشرية سازمان منافقين با اين تصور كه آن كار را كرده‌ام، در شمارة جديد خود اعلام كردند كه فلاني نشرياتي را در زندان نصب كرد و همة زندانيان مطالب ما را خوانده‌اند، استقبال مي‌كردند و به‌نفع سازمان در زندان شعار مي‌دادند...»