(در رثاي اميد رضا صيافي)
گاهي بغض را بايد تركاند و گاه بايد قورتش داد و دم برنياورد.
دم عيدي دچار چنين وضعيتي شده بودم. چند روز قبلترش خبر شهادت امير ساران رسيده بود و من نمي دانم با چه غريزه اي بو كشيدم و نوشتم كه جان ساير زندانيان سياسي در خطر است. بعد وقتي خبر اميدرضا صيافي رسيد چنان بغضي داشتم كه سابقه نداشت. آن چنان كه فكر مي كردم اگر مجاهدي به خاك افتاده بود اين چنين بغض نمي كردم. هم مي دانم و هم نمي دانم چرا؟ مي دانم به اين دليل كه اميدرضا را برادر كوچك خودم ديدم. برادري كه مجاهد نبود. يك مجاهد اولين تضادي كه بايد حل كند مساله مرگ و زندگي است. بالاخره شرط اول قدم اين است. به همين دليل شهادت يك مجاهد هرقدر دل آدم را به درد آورد ته خط آدم مي داند كه يك مجاهد به بالاترين شرف آرماني خودش رسيده است. و نمي دانم چرا اين قدر دلم سوخت و بغض كردم براي كسي كه اصلا اسمش را هم نشنيده بودم.
و براي اولين بار وقتي اسمش را شنيدم كه حرفهاي دكتر حسام فيروزي را خواندم. راستي پر كشيدن اميد رضا چرا اين همه مرا به هم ريخت؟ به خاطر اين كه مجاهد نبود. او برادر غير مجاهد من بود. و اين درد بيشتري دارد. بغض بيشتري دارد. آن هم درست دم عيد. درست در شب بهار، شب رويش، شب نو شدن سال و شب وداع با سردي زمستان تو بايد داغدار برادر ناديده و جوانت باشي. برادري كه اولين آشنايي ات با او مناسبت مرگش بوده است.
اين بود كه رفتم به دنبال خيابان بي انتهاي دور افتاده. خياباني پر از بغض و سكوت. همان كه چندي پيش نوشته بودمش:
در اين خيابان چقدر شعر ريخته شده!
از هياهو خبري نيست
و درختان
در سكوت تنفس مي كنند.
و نور مثل نسيم،
سرد مي وزد.
اما اين بار خيابان طور ديگري بود. برايش نوشتم:
نامتان را مي نويسم
در همين دفتر بي برگ
با همين انگشتها كه فرسوده اند
و همين خون
كه جوهر شعرهايم بوده اند
و با همين بغض كه تمام ناشدني است.
نامتان را مي نويسم كودكان سرما،
نامتان را مي نويسم گنجشكهاي بي وطن!
نامتان را مي نويسم
تا نامم را به خاطر بسپاريد.
راستي از شقاوت آخوندها بگذريم... دژخيم كه عيد و غير عيد نمي شناسد. عربده مي كشد و خون مي طلبد. ولي آنها كه اميدرضا را جلو چشم دارند و تازه به رفرم و اصلاح هم از درون اين رژيم طمع دارند ابله هستند يا ذي نفع؟ يا كه دستشان، درست مثل دست آخوندها، آلوده به خون جوانان؟
۲ نظر:
دوست عزیز
نگارش و شعر شما نویسنده عزیز بسیار ارزشمند و گرانبهاست چون کسی یافت نشد که اینچنین زیبا و آشکار از جنایت بی حد و مرز رژیم دجال و خونخوار انسانیت و شقاوت آخوندها بنویسد
چه زیبا سراییدید از بغض نهفته در وجدانها و روان گفتید به زبان همه انسانها و چه محکم گفتید مثل یک مبارز
بها پرداخته و پایدار
به امید دیدار با مردم ایران و همه انسانها در میدان قلبهایمان
aghaye asadyane aziz ba dorud va salam bypayann. neweshtehaye shoma larze bar badan welayat wa shekanjegaranash myandazad. pyruz bashid-
ارسال یک نظر