وقتي كه باد همهمه
در شاخه هاي اين درخت كهن مي وزد.
و مي زند با تبر
بر شاخه ها و ساقه هاي ترد؛
من با خود نمي گويم:
« صداي باغ
صداي شكستن شاخه
به وقت دميدن صبح است»
يا اين كه گوئيا:
«كسي نمانده به جا
كه بخواند
آواز براي غربت ستاره ها»
من فكر مي كنم
با اين همه پرندة بي نام
با اين همه جراحت جرأت
پرنده از آن طوفان است
و كسي كه نداند
صداي باغ
صداي باد نيست
يا فرزند كودن زمانه است
يا بي آن كه بداند
مرعوب همهمه
و نمي شنود
پيام آبي باغ را
ميان اين همه سرخ
به شادي پرنده.
صداي باغ
صداي همهمه نيست
صداي يك نگاه جوانه
به ريشه هاي سطبر،
صداي روشن رويش
ميان لحظه هاي بيم
و صبر نادر درخت است.
10مرداد88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر